جمعه، مرداد ۱۷، ۱۴۰۴

جواب به پرسشهای شما در مورد فلسفه اشراق و حکمت خسروانی

 

چند دوست و خواننده وبلاگم در رابطه با فلسفه شیخ اشراق با آیینهای دیگر قبل از اسلام از من چندتا سوال پرسیده بودند، مخصوصا ارتباطش با آیین ایزدی که من به صورت ساده به سوالاتشان پرداختم.... در رمان سایه نوور سعی کردم که یک بخش را به این موارد اختصاص دهم.....

📜آیا شیخ اشراق از آیینهای پیش از اسلام، مانند آیین ایزدی ،یارسان و زرتشتی الهام گرفته است؟

🔶پاسخ کوتاه: آری، اما نه تقلیدوار بلکه به شیوه‌ی «احیای حکمت نوری» کهن.

شیخ اشراق (شهاب‌الدین یحیی سهروردی) فلسفه‌اش را اشراق یا «حکمت نوری» نامید، و خود او در متونش آشکارا می‌گوید:

«من در پی احیای حکمت خسروانی هستم.»

❗این جمله کلید فهم رابطه‌ی او با آیینهای کهن است.

________________________________________

🟡۱. حکمت خسروانی یعنی چه؟

«حکمت خسروانی» اشاره به حکمت پادشاهان کهن سرزمین خورشید، به‌ویژه ایزدیی و یارسانیان، میتراییان،زرتشتیان و سنتهای بومی شرق باستان دارد. این حکمت، بر اساس نور، پاکی، آشتی با هستی، و شناخت باطن جهان است.

بنابراین، وقتی سهروردی می‌گوید «می‌خواهم حکمت خسروانی را زنده کنم»، یعنی او نه تنها با فلسفه‌ی اسلامی و یونانی (مانند افلاطون و فیثاغورث) کار دارد، بلکه به ریشه‌های شرق، آیینهای کهن مثل یارسان وایزدی، و عرفانهای نوری ایران و منطقه نیز آگاه است و از آنها الهام معنوی می‌گیرد.

«حکمت خسروانی یادگار ایران باستان است؛ نوری که در جان شاهان فرزانه می‌تابید و در سیمای کیخسرو، پادشاه مینوی ماد، جلوه‌ای آشکار یافت. او که در اوج فرمانروایی تخت را رها کرد و به جهان نور پیوست، نشان داد که شهریاری راستین نه در شمشیر و سلطه، بلکه در پیوند با اشراق و دانایی است. سهروردی این میراث را در برابر حکمت یونانی می‌نهد؛ چرا که آنچه یونان بر عقل استدلالی بنا کرد، ایران در پرتو شهود و نور پروراند. از این‌رو حکمت خسروانی، دانش شاهانه و نوری است؛ معرفتی که از دل تاریکی تقلید برمی‌کشد و آدمی را به سوی خودآفرینی و حضور در افق روشن حقیقت می‌برد.»

________________________________________

🔆۲. آیا به نور به‌عنوان سرچشمه‌ هستی باور داشت؟

بله، تمام دستگاه فکری شیخ اشراق بر اساس نورالانوار (نور مطلق) بنا شده. همانند اهورامزدا در آیین زرتشت یا خدای روشنایی در عرفان ایزدی و میترایی.

او می‌گوید:

«هستی، مرتبه‌هایی از نور تا ظلمت است. جهان، نورِ متدرج است.»

این ایده، دقیقاً موازی است با اعتقاد ایزدیها و یارسانهاست که:

• خدا یا خدایان اصلی، نور هستند؛

• و خورشید، نماد آن نور در جهان مادی است.

همچنین در آیین ایزدی و یارسان ، نور مکمل تاریکی است ،برخلاف آیین زرتشتی و آیینهای ابراهیمی که نورو تاریکی را مقابل هم می دانند. در نتیجه فلسفه اشراق بیشتر به آیینهای ایزدی، یارسان و آنهای که ریشه در ایین میترایی دارند ، نزدیکتر است.

________________________________________

☀️۳. درباره‌ی رو به خورشید ایستادن و قبله‌ی ایزدیها

آیین ایزدی، که در کوهستانهای کوردستان حفظ شده، دارای سنتهایی‌ است که از هزاران سال پیشتر از اسلام می‌آید:

• آنها در هنگام نیایش (دُعا) رو به خورشید می‌ایستند؛

• باور دارند که خورشید نماد چشمان خداست؛

• روز طلوع خورشید و تماس نور با زمین، لحظه‌ای مقدس است.

در فلسفه‌ی اشراق، نور خورشید، نماد عالیترین جلوه‌ی نور حقیقی است. بنابراین، تقدیس خورشید نه بت‌ پرستی، بلکه نمادگرایی نوری است.

سهروردی با این نگاه همدل بود؛ او خود خورشید را «مَثَلِ نورالانوار» می‌دانست، نه خدای مادی، بلکه آینه‌ی ظهور حقیقت.

________________________________________

🔁۴. درباره‌ی تناسخ و پرنده در عالم مثال

ایزدیها و برخی سنتهای شرقی، به تناسخ (بازگشت روح در قالبی نو) باور دارند.

سهروردی هرگز واژه‌ی «تناسخ» را مستقیم در آثار فلسفی‌اش نیاورده، اما در قالب استعاره و عالم مثال، به نوعی بازگشت روح اشاره دارد.

مهم‌ترین نمونه:

📖کتاب او به نام "منطق‌الطیر" یا "عقل سرخ" یا "صفیر سیمرغ"، جایی است که روح، به شکل پرنده تصویر می‌شود پرنده‌ای که از قفس جسم می‌گریزد، به جهان نور پرواز می‌کند، و به اصل خود بازمی‌گردد.

او می‌گوید:

«انسان، از جهان نور آمده؛ و اگر راهی بیابد، می‌تواند بازگردد. بدن، قفس است. روح، پرنده‌ای اسیر.»

همین تمثیل، در سنت عرفانی ایزدی، میترایی و زرتشتی نیز دیده می‌شود.

________________________________________

✅نتیجه نهایی، در زبان ساده:

بله، شیخ اشراق ریشه در دین نداشت، بلکه در نور داشت.

او دین را نردبانی می‌دید، نه زندان.

و نور را، سرچشمه‌ی مشترک همه‌ی آیینها از  ایزدی،زرتشتی، اسلام، تا حکمتهای شرقی.

او اگر امروز زنده بود، به ایزدی می‌گفت:

«نور تو، نور من است.

اگر با دل راست نیایش می‌کنی، تو از من نزدیکتری.

قبله، آنجاست که نور بتابدنه فقط در جهت.»

فصل پایانی: مکاشفه در دل نور

 

فصل پایانی: مکاشفه در دل نور

«در آستانه‌ فردا»

آن شب، همه‌چیز تمام شده بود، و هنوز همه‌ چیز تازه آغاز شده بود.

هیوا در اتاق کوچک خود در مهمانسرای ارگ اربیل نشسته بود. آتش نوروز همچنان در قلب قلعه می‌سوخت، و باد بهاری از شکاف پنجره به درون می‌خزید. قلبش آرام نبود. چیزی درونش می‌جوشید؛ چیزی ناتمام. برخاست. شال سیاه و سپید خود را بر دوش انداخت. چشمها را بست.

 و ناگهان...

 همه‌چیز دگرگون شد.

 دیوارها فرو ریختند. صداها خاموش شدند.

او خود را در شب تابی از نور یافت. جایی میان خواب و بیداری.

پیش رویش، همان سیمای درخشان آشنا شیخ اشراق، شهاب‌الدین یحیی سهروردی نشسته بر سنگی در دل کوه، نگاهی از جنس مهر و آگاهی.

🟣 هیوا: «استاد... آیا این پایان بود؟ این همه رنج، این آتش، این وعده‌ها... آیا کافی است؟»

 

🟡 شیخ اشراق (لبخند می‌زند):

 

«هیوا، هیچ نوری، پایان نیست. نور، فقط گذر می‌کند از صورتی به صورتی دیگر. آنچه تو و پیر روشنا آغاز کردید، تنها یک پرتوی آغازین بود از مشعل خرد.»

🟣 هیوا: «چرا ملت من قرنها در تاریکی ماند؟ چرا ما که وارث نور و آتش بودیم، قربانی سردترین ظلمت شدیم؟» 

🟡 شیخ اشراق:

«زیرا آنکه نور را در دل دارد، باید از امتحان شب بگذرد.

کوردستان، سرزمین مرزها نیست، سرزمین معناست.

هر بار که فراموش کردید کی هستید فرزندان مهری، فرزندان خاک نورانی زاگرس ، تاریکی بر شما غلبه کرد.

اما هر بار که آتش درون را بازشناختید، جهان به احترامتان برخاست.»

🟣 هیوا: «راه ما از اینجا به کجاست؟ فلسفه، جنگ، سیاست؟»

🟡 شیخ اشراق: 

«راه شما... روشنی است. نه از شمشیر، نه از انتقام، که از بیداری.

نور را باید به مدرسه برد. به دل کودک. به زمزمه مادر. به میدان سیاست. به میدان شعر.

حکمت خسروانی تنها کتاب نیست، تجلی کردار است.

باید دانایی را در قلب ملت بنشانی، نه بر زبان نخبگان تنها.»

 

🟣 هیوا (با تردید): «آیا این ممکن است؟ در جهانی که هنوز هم در خواب تعصب و تجارت است؟»

🟡 شیخ اشراق:

«ممکن است.

چون این بار، شما تنها نیستید. دیلان، دختر آتش، اکنون نه‌تنها بازگشته، بلکه آتش فردا را روشن کرده.

نور، بار دیگر خانه‌اش را یافته است میان کوه، خاک، و دل مردمانی که هرگز تسلیم نشدند.»

سکوتی عمیق میان آنها افتاد. در پس آن سکوت، صدایی دیگر می‌آمد صدای تنبور، نی، و گامهای کودکی که در تاریکی، دنبال آتش می‌دوید.

شیخ اشراق برخاست.

🟡 شیخ اشراق:

«برو، هیوا. هنوز راه هست. هنوز داستان هست.

اما اکنون، سایه پایان یافته. نوبت نور است.»

نور شدت گرفت. زمین لرزید. و هیوا، چشم گشود...

و دید که خورشید نو بر فراز اربیل دمیده است.

صدای دف ها برخاسته، و مردمی، دست در دست، به‌ سوی آینده قدم برمی‌دارند.

 

✒️ وصیتنامه هیوا

به نام نور نخستین، و به یاد آنانکه سوختند تا ما روشن شویم.

من، هیوا، شاگرد مکتب اشراق، فرزند کوه و زبان، در واپسین سطرهای این سفر نورانی، سخنی دارم با آنان که هنوز در پی رهایی‌اند... 

من از سرزمین سوخته‌ام برخاستم؛ جایی که تاریخش با خون نوشته شده و جغرافیایش را با خط‌کش استعمار شکافتند. اما اگر چیزی آموختم، این بود که حقیقت را نمی‌توان با گلوله خاموش کرد، و نور را نمی‌توان در مرزهای مصنوعی زندانی نمود. 

من از سهروردی، شیخ شهید، آموختم که:

«نور، نه در گذشته مانده، نه در آینده پنهان است؛ در اکنونِ بیدار جاری‌ است.»

و از حکمت خسروانی دریافتم که نجات ملت، نه در تقلید از شرق و غرب، بلکه در بازگشت به ریشه‌های خویش و شکوفایی آن در قالبی نوین است.

من آموختم که هیچ قدرتی بزرگتر از انسانِ روشن نیست.

و هیچ سلاحی برنده‌تر از خرد و عشق نیست.

و هیچ ملتی شکست‌ ناپذیرتر از آنکه رنجش را به فهم بدل کند.

برای شما، ای فرزندان آینده...

وصیتم این است:

·       یاد بگیرید و بیاموزید. فلسفه بخوانید، شک کنید، بپرسید، باور نکنید مگر آنکه قلبتان روشنی دهد.

·       به زبان مادری خود عشق بورزید. زبانی که صدای زمین و آسمان زاگرس است. این زبان، خنجر نیست؛ بال است. 

·       از رنج خود شرم نکنید. از آن پلی بسازید به سوی عدالت. 

·       دین و آیین خود را چراغ بدانید، نه دیوار. مهربانی ایزدی، ژرفای یارسان، عرفان علوی، و راز دروزی، همه از یک سرچشمه‌اند: نور. 

·       فلسفه اشراق را بخوانید و بگسترانید. در مدرسه، در دانشگاه، در خانه. چرا که اشراق یعنی بیداری، یعنی مسئولیت، یعنی رهایی از جهل. 

·       و نهایتاً... نگذارید هیچ قدرتی دوباره سایه بر نور شما بیفکند. 

 

من می‌روم، اما راه باز است.

من خاموش می‌شوم، اما آتش فروزان است.

و تا روزی که دیلان‌ ها آتش نوروز را برافروزند،

ملت ما هرگز خاموش نخواهد شد.

نور با شما باد، همیشه. 

هیوا، از تبار روشنایی.

پنجشنبه، مرداد ۱۶، ۱۴۰۴

فصل پنجاه وهشتم: «نور از خاکستر، سخن از حقیقت و روشن کردن آتش نوروز»

 

فصل پنجاه وهشتم: «نور از خاکستر، سخن از حقیقت و روشن کردن آتش نوروز»

 سفر از لالش تا اربیل

سپیده‌دمان کوردستان، با نغمه‌ آرام آفتاب، بر پیکر کوهها جاری شد. پس از  چند شب آکنده از موسیقی تنبور، راز و نیایش، و شفا بخشی روح‌های زخم‌خورده، پیر روشنا و هیوا همراه با جمعی از دانشجویان فلسفه و میهمانان از سرزمینهای دور، لالش را به قصد اربیل ترک کردند.

لالش، این دلِ تپنده‌ی باستانی، آنها را با زمزمه‌ چشمه‌های مقدس و سکوت سنگهای هزار ساله بدرقه کرد؛ و جاده‌ای که پیش رو داشتند، نه فقط راهی بود از کوه به دشت، که پلی بود از تاریخ به آینده. 

این سفر، یک حرکت ساده نبود.

سفری بود از اعماق حکمت مهری، از نَفَس نیای یارسان و شیخ عدی، تا تلاقی با رنسانسی نو در دل جامعه‌ای که در تلاش برای بازسازی خود از ویرانه‌های قرنها انکار است.

سفری بود از لالش قلب دین ایزدی به اربیل سنگ‌ بنای تمدن مادی و مهری.

پیر روشنا، در دلش رسالتی داشت: رساندن نور حکمت خسروانی به کانون تصمیم‌ گیری در کوردستان، و پیوند دادن گذشته‌ فراموش‌ شده با آینده‌ای که باید ساخته شود.

هیوا، فرزندی از خاکِ جینوساید، اکنون پیام‌آور رهایی شده بود.

دیدار در قلعه اربیل از لالش تا نوروز آینده

خورشید، در آستانه‌ی حلول بهار، با گرمایی متفاوت بر آسمان اربیل می‌تابید. از دامنه‌های کوه تا دشتهای گسترده، نوید نوروز در هوا جاری بود. خیابانها آراسته به پرچمها، نقش های مهری، نقش طاووس، شعله‌های آتش، و نقوش باستانی تمدنهای کوردی چون گوتی، هوری، لولویی، و مادی بودند. چشمان مردم به سمت مرکز شهر، به سوی قلعه‌ی تاریخی اربیل دوخته شده بود، جایی که قرار بود آتش نوروز به دست دیلان یکی از چهار دختر آزادشده‌ی ایزدی شعله‌ور شود؛ نماد پیروزی حقیقت بر تاریکی، و تولد دوباره از دل رنج.

🟠 ورود هیوا و پیر روشنا به اربیل

وقتی کاروان از لالش به اربیل رسید، در ورودی شهر، نماینده های از رئیس اقلیم کوردستان، نخست‌وزیر، رئیس پارلمان (که زنی فرهیخته بود)، میر ایزدیها و نمایندگان مذاهب مختلف و کنسولگریها، به استقبال آمده بودند. نگاه‌ها به پیر روشنا افتاد، چهره‌ای فروتن، اما نورانی، گویی از لایه‌ای دیگر از هستی به درون تاریخ پا گذاشته است. هیوا، در کنار استادش، چشمانی بیدار داشت، گویی همزمان، آنچه بود و آنچه باید باشد را با هم می‌دید.

در فضای باوقار و زیبای تالار فرهنگ اقلیم کوردستان در اربیل که رئیس اقلیم کوردستان، نخست‌وزیر، رئیس پارلمان حضور دارند ،هیوا و پیر روشنا وارد شدند.

🟣 رئیس اقلیم کوردستان پس از خوشامد گویی گفت:

«سخنرانی تاریخی  تو در سازمان ملل، ای هیوا، صدای ملتی بود که قرنها در سایه زیست. و امروز، نور از لالش آمده تا اربیل، تا آینده را از نو بنویسیم.»

🌕 سخنرانی پیر روشنا (برگرفته از فلسفه اشراق و حکمت خسروانی):

«ای عزیزان، تا نور در دل انسان خاموش است، هیچ نوری در جهان پایداری ندارد. فلسفه، اگر تنها در ذهن باشد، خشک است؛ اما اگر از جان برخیزد، همان خورشید نجات بخش خواهد شد.

حکمت خسروانی، حکمت نور است؛ نه فقط دانستن، بلکه شدن. شدنی در مسیر عدالت، عشق، آزادی و همزیستی. ما فرزندان آتش و آب و بادیم؛ و خاکی که زیر پایمان است، حافظه‌ی هزاران ساله‌ی روح ماست.

 پیر روشنا با صدایی آرام، اما نافذ ادامه داد وگفت:

« حکمت خسروانی، حکمت انوار است. و نور، قانون همه جهان هاست؛ آنچه هست و آنچه باید باشد.

اگر تمدن سومر و هورامان و میتانی در این سرزمین زاده شد، دلیلش شناخت طبیعت و نظم بود، و اگر امروز در بحرانیم، دلیلش غفلت از همین حکمت است.

در هر قریه و مدرسه، باید مشعلی از نور بیفروزیم، وگرنه سایه‌ها دوباره بازخواهند گشت...»

 «فلسفه اشراق، نه برای فخرفروشی است، نه برای گذشتگان. این فلسفه آمده است که انسان معاصر را نجات دهد؛ انسانی که در دود سرمایه‌داری و خشونت ایدئولوژیک گم شده است.»

و با نگاهی عمیق به جمع می‌گوید: 

«ما به دانشگاه‌هایی نیاز داریم که علم را برای انسان بخواهند، نه برای بازار.

به فلسفه‌ای نیاز داریم که زندگی را بازخوانی کند، نه آن را به قوانین تبدیل کند.

و کوردستان، بیش از هر زمان، نیازمند این حکمت است.»

پیر روشنا ادامه داد وگفت:

«جهان را ظلمت نگرفت، ما نور را فراموش کردیم .

حکمت اشراق، بازگشت به اصل است. بازگشت به خود.

فلسفه نباید در کتاب بماند، باید به کوچه، مدرسه، بازار و معبد بیاید.

تنها جامعه‌ای نجات می‌یابد که آگاه شود. نه با شعار، که با دانایی»

بیایید دانشگاهای اقلیم را به نور بازگردانیم. بخشی را به فلسفه‌ اشراق و حکمت مهری اختصاص دهید. بگذارید فرزندان این سرزمین، با فلسفه‌ای که از خاک خودشان برخاسته، دوباره ریشه بزنند.»

🟢 رئیس اقلیم در پاسخ گفت:

« پیر روشنا، شما تنها یک مهمان نیستید، شما وارث نوری هستید که قرنها در دل سنگها و کوهها حفظ شد. از همین لحظه، مسئولیت تأسیس مرکز مطالعات فلسفه اشراق و حکمت خسروانی در دانشگاه‌های اقلیم، با شماست. ما کوردستان را، خانه نور می‌سازیم.»

🔸 هیوا نیز ضمن تشکر، گفت:

 «چند سال پیش، همین روزها، در مقر سازمان ملل گفتم: ملتهایی هستند که بدون دولت زیسته‌اند، اما هیچ دولتی بدون ملت زنده نمانده‌ است.  ما نوروز را پاس می داریم ، چون می دانیم که آتش نوروز، آتش زندگی است. آتش دانایی. و تنها دانایی، درمانِ زخمهای ملت ماست.

امروز اینجایم، نه به‌عنوان یک بازمانده، بلکه به‌عنوان حامل نوری که قرنها زیر خاکستر ظلم و انکار مانده بود.»

هیوا با اشاره به دختران ایزدی و معلمان مدارس بی‌دیوار، می‌گوید: . 

« مدرسه‌ی "لالش نوین" و مدارس بی‌دیوار را از دل تاریکی ساختیم؛ ولی هنوز برای ایزدیها، هیچ معبد، موزه یا کتابخانه‌ای رسمی در پایتخت وجود ندارد. این، یک کاستی بزرگ است.

همچنین، جنبش "مدارس بی‌دیوار" که از  شیخ اشراق آموختم و در این مسیر پیر روشنا همراه من بود، اکنون در سراسر کوردستان جوانه زده. باید اجازه دهید این آموزش نورانی، وارد آموزش رسمی ما شود.»

رئیس اقلیم با تکان سر تأیید کرد.

 رئیس پارلمان کوردستان (زنی نجیب و دانا)، چشمانش از اشک درخشان بود. او گفت: 

«امروز، کوردستان تنها سرزمینی‌ است که در آن زن، آتش را روشن می‌کند، نه مردی با شمشیر.» 

ادامه داد و گفت: «ما زنان، همواره حافظان نور بوده‌ایم. اگر مادران ایزدی و دختران شنگال با سکوتشان تاریخ را نوشتند، ما امروز با صدای بلند تاریخ را دوباره تعریف خواهیم کرد.»

🔥 روشن شدن آتش نوروز در قلعه اربیل

شب فرارسید. هزاران نفر در میدان قلعه گرد آمدند. صدای دف، نی و تنبور، آمیخته با نوای مهری و اشراقی، در هوا پیچید. لباسهای سنتی، پرچمهای مهری، دستهای در دست، لبخندهایی آمیخته با اشک.

 سخنرانی رئیس اقلیم کوردستان در مراسم نوروز:

«در میان ما کسی هست که بار معنویتِ کهن، نورِ حکمت و صدای نجات را با خود آورده؛ پیر روشنا.

امروز، تصمیم گرفتیم بخشی از دانشگاه‌های کوردستان را به فلسفه اشراق و حکمت خسروانی اختصاص دهیم؛ چرا که هیچ ملتی بدون فلسفه زنده نمی‌ماند.»

«ملت ما، به‌جای خاک، ریشه در نور دارد. به‌جای دیوار، حافظه‌اش کوه است. و تا زمانی که کسانی چون هیوا، دیلان، پیر روشنا، و شما مردم این سرزمین ایستاده‌اید، هیچ تاریکی نمی‌تواند ما را خاموش کند.»

«امروز نیز دستور تأسیس موزه تمدنهای مهری و ایزدی را در اربیل صادر می‌کنیم. تا لالش فقط یک مکان مقدس در کوه نباشد، بلکه در قلب شهرها نیز بدرخشد.»

 سپس،دیلان، با جامه‌ی سپید و شالی از طلای سوزن‌ دوزی، آرام به سوی هیزمها می‌رود. مشعل را از دست پیر روشنا می‌گیرد.

پیر روشنا نجوا می‌کند:

«دخترم، این آتش نه فقط برای سال نو، که برای آینده‌ نو است.

آن را با نیایش روشن کن نه از سر انتقام، که برای روشنگری.»

همه فریاد زدند:

«ژیان ئازادی ئاشتی»

زندگی آزادی صلح

و پیر روشنا، زیر لب نجوا کرد:

«نور به نور می‌پیوندد، و ظلمت، بی‌سرزمین می‌ماند.» 

در دل جاده، در سکوت میان کوه و دشت، زمزمه‌ای بر لبان هیوا جاری بود: 

«لالش را چون محرابی از نور پشت سر نهادیم، تا نوروز را در دل قلعه‌ اربیل به روشنایی بازگردانیم... اگر لالش راز است، اربیل عهد است؛ و ما، حلقه‌ی این دو نور.»

اینگونه بود که قافله‌ اشراق، از لالش برخاست تا در اربیل، با آتش نوروز، پیامی نو برای قرن نوین کوردستان بر زبان آورد.

فصل هفتاد و هفتم: «دیدار پیر روشنـا و میـر ایزدیان - فلسفۀ درمانی و آتش نـور»

 

فصل هفتاد و هفتم: «دیدار پیر روشنـا و میـر ایزدیان - فلسفۀ درمانی و آتش نـور»

سپیده‌دم نوروز نزدیک می‌شد. در معبد لالش، جایی که درختان کوهستانی از شادی بهاری در تکان بودند و عطر آوا سپی با باد آمیخته، پیر روشنا به همراه هیوا وارد تالار مرکزی مهمانسرای معبد شد.

میر ایزدیها، مردی با سیمایی آرام و چشمانی خردمند، در کنار چند تن از مشاوران دینی و بزرگان ایزدی ایستاده بود. پیر روشنا پیش از آنکه سخن بگوید، با احترام ایزدیانه، دستها را بر سینه نهاد و گفت: 

«با فروتنی، نوروز و سال نوی ایزدی و کوردی را به شما، ملت شریفمان، و تمام مردمانی که هنوز به حرمت آتش و آیین مهر باور دارند، تبریک می‌گویم.

نوروز، بازگشت است، و بازگشت، یعنی زایش دوباره‌ی نور پس از تاریکی.»

میر با لبخند پاسخ داد: 

«خوش آمدید، پیر گرامی. لالش خانه‌ همه‌ آزادگان است. و امسال، با حضور دختران آزادشده‌مان و چهره‌هایی چون شما، بهار ما کاملتر است.»

در این لحظه، هیوا به نشانه احترام قدم پیش گذاشت و گفت:

«اگر اجازه دهید، پیشنهادی برای آینده دارم. اما پیش از آن، پیر روشنا مبحثی حیاتی دارد که شاید گامی برای درمان عمیق روانی نسل ما باشد...»

پیر روشنا نگاهی به چهره‌ دختران ایزدی که در کنار شعله‌های کم‌نور نشسته بودند انداخت. سپس گفت:

◾ فلسفه‌ی درمانی برای روان زخمی خاورمیانه

«ما در قرنی زیسته‌ایم که روان جمعی خاورمیانه، مخصوصا کوردها نه یکبار، که بارها خراش برداشت. از انفال،بمباران شیمیایی، شنگال، تا حلب، قامیشلو و درسیم.

اما امروز، زمان آن است که ما فلسفه را از کلاسهای دانشگاه، به شفاخانه‌های روان بیاوریم.

آنچه دختران و پسران ما از سر گذراندند، با دارو درمان نمی‌شود؛ بلکه با معنا.»

«من فلسفۀ درمانی را پیشنهاد می‌کنم؛ بر پایه‌ی حکمت مهری، اشراق سهروردی، تفکر عرفانی هگل، معنا درمانی ویکتور فرانکل، و حتی ذهن‌آگاهی شرق.

نه فقط برای ایزدیان، بلکه برای همه‌ انسانهایی که تاریکی را دیده‌اند و اکنون برای بازگشت به نور، نیاز به راه دارند.» 

«در این فلسفه، ما انسان را نه قربانی، که قهرمان می‌دانیم. کسی که از جهنم گذشته و اکنون، روشنایی را می‌جوید.»

◾ دعوت از اقلیم کوردستان و مشعل نوروز

میر ایزدی پاکتی مهر شده را بالا گرفت و گفت: 

«دعوت‌نامه‌ای رسیده از رئیس اقلیم کوردستان. برای شرکت در مراسم سال نو در اربیل، همراه با شما پیر روشنا و هیوا.

امسال، آتش نوروز به دست دیلان، یکی از همان دختران نجات یافته، روشن خواهد شد.

این نماد آن است که ما، نه تنها قربانی نیستیم، بلکه آینده‌سازیم.»

اشک در چشمان بسیاری حلقه زد. در سکوت حاضران، این جمله طنین انداخت. 

 پیشنهاد هیوا: بنیاد آیینهای روشنایی

هیوا آرام ولی با صدایی پر طنین گفت:

 «من پیشنهادی دارم. اجازه دهید در لالش، زیر سایه‌ی این آتش، بنیاد آیینهای روشنایی را بنیان نهیم.

با نمایندگانی از همه آیینهای مهری یارسان، علوی، دروزی، ایزدی –

تا نه برای تفرقه، بلکه برای بازگشت به ریشه‌های نور، گفتوگو کنیم.

ما نیازمند رفورم باطنی هستیم؛

بازگشت به مهربانی، به طبیعت، به خرد عرفانی.

دینی که خون نخواهد، زن را کوچک نشمارد، و کودک را به بردگی نگیرد.»

همهمه‌ای تأییدآمیز در جمع پیچید. یکی از بزرگان ایزدی گفت:

«این، آغاز است. آغاز آینده‌ای روشن تر.»

◾ پایان فصل، آغاز نور

آن شب، در سکوت مقدس لالش، تنها صدای چکه‌چکه آب زمزم می‌آمد و صدای آتش‌هایی که هنوز روشن بودند.

و آنجا، در قلب کوهها، گفتوگویی فلسفی، راهی را گشود: از رنج به معنا، از اسارت به آزادی، و از فراموشی به حافظه‌ای زنده.