یکشنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۴

فصل هفتادم: بازگشت به قامیشلو – آینده فلسفه در کوردستان و جهان

 

فصل هفتادم: بازگشت به قامیشلو آینده فلسفه در کوردستان و جهان

پس از سه روز اقامت علمی و زیارتی در حلب و بازدید از قلعه و مقبره شیخ اشراق و نسیمی، کاروان اندیشه و اشراق راهی بازگشت شد. آسمان ابری بود و باران نرم ‌نرم بر شیشه‌های اتوبوس می‌نشست. در دل زمستانِ روژآوا، سرمای راه با گرمای گفتوگوهایی فلسفی در میان پیر روشنا، هیوا و دانشجویان همراه در هم می‌آمیخت.

نیروهای آسایش در دو خودرو، با احتیاط مسیر کوهها و دشتهای سوخته را می‌پیمودند. هنوز در کنار جاده‌ها، ویرانه‌های خانه‌ها، پیکرهای بی‌صدا، دیوارهای پر از رد گلوله و نخل‌هایی خشک‌ شده دیده می‌شد. اما اتوبوس حامل شاگردان نور بودجوانانی که آمده بودند از دل خاکستر، شعله‌ای تازه روشن کنند.

در میانه راه، زمانی که آرامشی نسبی حکمفرما شده بود، هیوا پرسشی را پیش کشید:

— «استاد، ما فلسفه خوانده‌ایم... اما فلسفه به کجا می‌رود؟ در کوردستان، در جهان، چه آینده‌ای برای تفکر باقی مانده است؟»

پیر روشنا با نگاهی مهربان به شاگردان نگریست و لب به سخن گشود:

«پرسش تو، هیوا، پرسش همه قرون است. فلسفه، نه یک رشته در دانشگاه، بلکه راهی‌ است برای آزاد ماندن ذهن، برای نپذیرفتن قالبهایی که سلطه، نژادپرستی، یا تحجر بر ما تحمیل کرده‌اند. اما برای آینده‌اش، باید دو چیز را درک کنیممکان و زمان.»

او لحظه‌ای مکث کرد و ادامه داد:

«در غرب، فلسفه به دو شاخه تقسیم شد: فلسفه تحلیلی، که مانند ابزار علم، با مفاهیم کار می‌کند؛ و فلسفه قاره‌ای، که با روح انسان سر و کار دارد. یکی با منطق، دیگری با وجود. اما آنچه ما در کوردستان نیاز داریم، آشتی این دو استفلسفه‌ای که هم روش داشته باشد، هم روح.»

یکی از دانشجویان از ردیف پشتی گفت:

— «اما استاد، ما نه آکادمی مثل برکلی داریم، نه سرمایه و آزادی مثل اروپا. آیا واقعاً می‌توانیم این مسیر را ادامه دهیم؟»

پیر روشنا با لحنی قاطع پاسخ داد:

«اتفاقاً از همینجا باید آغاز کنیم. از قامیشلو، از کوبانی، از دانشگاه‌هایی که زیر آوار جنگ، کتاب را زنده نگه‌داشتند. فلسفه، همیشه از مرزهای استیصال آغاز شده است. سقراط در میدان اعدام شد، سهروردی در زندان حلب شهید شد، و کوردها در آوارگی نوشتن را آغاز کرده‌اند.» 

هیوا اضافه کرد:

— «شاید ما امروز نه ویتگنشتاین باشیم، نه دریدا، اما ما درد را تجربه کرده‌ایم، و این خودش نوعی دانایی‌ است. شاید فلسفه‌ی کوردی از همین تجربه زیسته آغاز شود.»

پیر روشنا سری تکان داد و گفت:

«دقیقاً. در جهانی که هنوز مسائلی چون ماهیت عدالت، جامعه خوب، حقیقت، و زبان حل نشده‌اند، فلسفه کوردی باید از رنجهای زیسته‌مان فلسفه بسازد. از انکار صدساله، از گرسنگی فرهنگی، از تبعید، از خاورمیانه‌ای که در برابر نور ایستاد.»

او به بیرون پنجره نگریست، جایی که کوهستانها در مه پنهان شده بودند، و ادامه داد:

«آینده فلسفه در جایی خواهد بود که زندگی دوباره می‌خواهد. و کوردستان، این روزها به زندگی بازمی‌گردد. فلسفه در روژآوا نه یک علم، بلکه خودِ مقاومت است. اگر شما، جوانان این سرزمین، این درخت را آبیاری کنید، دیگر نیازی به آکسفورد نخواهد بود.»

یکی از دانشجویان با اشتیاق گفت:

— «پس استاد، ما می‌توانیم سهروردی های جدید باشیم؟»

پیر روشنا لبخند زد:

«نه تنها می‌توانید، بلکه باید باشید. اشراقِ امروز، نه در قصرها، بلکه در چادرهای جنگ زده، در کلاسهای بی‌دیوار، و در دل همین اتوبوس هاست.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر