دانادون (چرخِ جان)
مرگ، خاموشی نیست،
تغییریست در آهنگِ روح.
شب، تنها جامهای دیگر بر تنِ روز است.
من نمیمیرم،
تنم را میگذارم تا جانم دوباره بروید،
در قامتِ نسیمی،
یا در نگاهِ کودکی که تازه میخندد.
روح، آبِ زلالیست از کوههای ازل،
که از سنگِ تیره میگذرد
و باز به چشمهی نخست بازمیگردد.
دنیا، چرخِ بیپایانِ آمدن و رفتن است،
هر مرگ، پلیست
برای زادنِ نوری تازه.
پس مرگ،
کفنیست از رنگِ ناپیدا،
و دانادون،
بازگشتِ جان به سرچشمهی خویش.
✨ در نگاه یارسان و ایزدی، مرگ تنها «پایانِ ظاهر» است.....
روح، چون پرندهای، جامهی کهنه را رها میکند تا در کالبدی نو، راهیِ سفرِ دیگر شود.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر