📖 فصل چهاردهم – عرق شرم بر پیشانی تاریکی
چند ساعت پس از سخنرانی
تاریخی هیوا در صحن اصلی سازمان ملل، موجی از واکنشها، نشست اضطراریای را در ساختمان
شورای حقوق بشر سازمان ملل رقم زد. نشستی که در ابتدا تنها برای گفتوگو تشکیل شده
بود، بهسرعت رنگی دیگر گرفت؛ چرا که صدای نور، خواب وجدان جهان را به هم ریخته بود.
نمایندگان رسمی چهار کشور ـ ایران، عراق، ترکیه، و سوریه ـ با ظاهری دیپلماتیک اما چهرههایی سرد و مضطرب در تالار حضور یافته بودند. در میان هیاهو و نگاههای محتاطانه، هیوا در سکوتی عارفانه وارد شد؛ نه چون یک سیاستمدار، که همچون یک درویش روشنبین. ردای سپید سادهاش با نشان لالش و علامت اشراق بر سینه، در میان کت و شلوارهای رسمی همچون پیامبری در عصر ماشین میدرخشید.
صدا که گرفت، تاریکی سکوت شکست:
« من از کوههای شنگال آمدهام... از دل خاکی که دخترانش را دزدیدند، زبانش
را بریدند، و تاریخش را انکار کردند.
اما هنوز، نور خاموش
نشد.
نیامدهام برای دادخواهی
گذشته،
بلکه برای دعوت به
آیندهام.
آیندهای که در آن،
ملت کورد نه ابزار سیاست،
بلکه شریک انسانیت است.»
هیوا با قامتی استوار، چشمانی فروزان، و صدایی نرم و نافذ سخننانش را ادامە داد و گفت:
« من از سرزمین خورشید آمدهام.
از دیاری که هنوز زخمهای آن از دست داعش خشک نشده،
از لالش، جایی که صدای نور هنوز در غارهایش طنینانداز است.
آمدهام بهجای اسلحه، با شعلهی اشراق سخن بگویم.
نه برای جنگیدن، که برای یادآوری این حقیقت:
ما ملت کورد، پیش از دین، پیش از مرز، و پیش از دولت،
وارثان نور بودهایم.»
سپس، هیوا یکییکی به گذشته هر چهار کشور پرداخت، نه با اتهام، بلکه با آینهای از حقیقت.
🔹 به عراق گفت:
« کجای قانون اساسیتان، که خود نگاشتهاید،
به گورهای جمعی انفال وحلبچه
پاسخ داده است؟
چه جوابی برای پیمانشکنیهایتان
در مناطق مورد مناقشه دارید؟
آیا نور را در چاههای نفت دیدید و یاد انسان افتادید؟»
🔹 به سوریه گفت:
« کوردها در قامیشلو، حسکه و عفرین بودند،
پیش از تولد دولت مدرن
سوریه.
اما در مدرسههای تان،
نه نامشان بود و نه زبانشان.
و امروز که خودمختاری
را لمس کردهاند، میخواهید با داس مذهب یا قومیت،
دوباره از ریشه برکنید؟»
🔹 به ترکیه گفت:
« چند دهه، صدای این ملت را "ترک کوهستانی" نامیدید.
زبان را جرم کردید،
فرهنگ را تروریسم خواندید.
امروز اما نور در دل
همان کوهها شعلهور است.
آیا زمان آن نرسیده به جای انکار، به آشتی فکر کنید؟»
🔹 و به ایران گفت:
« کوردها، مانند لر، بلوچ، عرب و ترک،
فرزندان این سرزمیناند،
نه مهمانانش.
اما چرا همیشه در حاشیهاند؟
چرا نوور، در سایە اند؟
شیخ اشراق را در حلب
کشتند، اما اندیشهاش از مرزهای شما برخاست.
آیا زمان آن نرسیده
دوباره گوش به حکمت بدهید،
نه به سرنیزه؟»
هیوا سپس، دست بر سینه گذاشت و ادامه داد:
« من در مدرسهی لالش نوین، با شیخ اشراق آموختم
که ظلم، حتی اگر در
زر پیچیده شود، باز هم تاریکیست.
و نور، اگر چه خاموش
به نظر آید، با یک جرقه، جهانی را روشن میکند.
بیایید بهجای دیوار،
پل بسازیم.
بهجای ترس، اعتماد
بکاریم.
بهجای سرکوب، حقیقت را بپذیریم.»
در تالار، سکوت سنگین
شده بود. اما نه از بیتوجهی، بلکه از سنگینی حقیقت.
عرق شرم، بر پیشانی نمایندگان نشست کرده بود. برخی سر به زیر انداخته بودند، برخی به برگههای یادداشتشان پناه بردند، اما هیچکس نتوانست چشم در چشم هیوا بدوزد.
سپس، هیوا گفت:
« من خواهان استقلال نیستم چون از شما میترسم؛
بلکه چون شما از همزیستی
میگریزید.
اما هنوز دیر نیست.
فدرالیسم، کنفدرالیسم،
یا هر نامی که میخواهید بر آن بگذارید،
اگر در آن کرامت باشد،
نور هم خواهد بود.
فقط یک اصل باید پذیرفته
شود:
کورد بودن، جرم نیست؛
بلکه بخشی از حقیقت انسان بودن است.»
در پایان، شورا به
اجماع تصمیم گرفت تا کمیسیون ویژهای برای بررسی حقوق کوردها در هر چهار کشور تشکیل
شود. تصمیمی که اگر چه هنوز ضمانت اجرایی نداشت، اما نشان از تغییری در هوا میداد.
پس از پایان رسمی سخنرانی، خبرنگاری فریاد زد:
« آیا شما از این پس رهبر سیاسی ملت کورد هستید؟»
« من نه رهبرم، نه سیاستمدار.
من فقط شعلهای از لالشام که به سازمان ملل رسید.
صدای مردمیام که نه برای قدرت، بلکه برای کرامت جنگیدهاند.
سیاست را به آنان واگذار میکنم که با خرد و مشورت ملت سخن میگویند.
من اما به کوهها بازمیگردم،
به مدرسهی نور،
به پرورش کودکان روشن،
به بنای نسلی که بهجای سلاح، با شعور،
راه نجات را از دل تاریکی خواهند گشود.»
هیوا، آرام و بیادعا،
از تالار خارج شد. نه چون سیاستمداری پیروز، بلکه چون چراغی که شعلهای دیگر را روشن
کرده و خاموشی نمیپذیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر