چهارشنبه، خرداد ۲۱، ۱۴۰۴

🕯️ ادامە فصل هفدهم: رازهایی از دل تاریکی

 

ادامە فصل هفدهم: رازهایی از دل تاریکی


پس از ماهها تلاش، گفتگو، و عبور از سخت ترین سنگلاخهای تاریخ، اکنون فصل تازه‌ای آغاز شده بود؛ فصلی که نه با خطابه‌های سیاسی و مرزهای خون چکان، بلکه با واژه‌های شعر، نور حکمت و زمزمه‌ی مهربانی در کلاسهای بی‌دیوار شکل می‌گرفت. هیوا دیگر نه تنها یک سفیر نور، که معلمی شده بود برای هزاران کودک، نوجوان، زن و مرد که در کلاس‌های آزاد کوهستان، کنار آتشهای آیینی، یا در دل کوچه‌ پس‌ کوچه‌های نینوا و کرماشان، دورش حلقه می‌زدند.

در یکی از جلسات نمادین، در سایه‌ی کوههای لالش، راهب بزرگ لالش با آرامش گفت:

« پیش از زرتشت، مردم این سرزمین پیرو خورشید، ستارگان، و آیین کهن نور بودند؛ همان چیزی که امروز به آن آیین ایزدی می‌گویید. زرتشت نه پیام‌آوری بیرون از این سنت، بلکه رفورمیست این آیین بود؛ آمد تا زبانی نو برای حقیقتی کهن بیاورد.»

 هیوا این سخنان را به شاگردانش منتقل می‌کرد؛ همان شاگردانی که از نینوا تا کرماشان، از عفرین تا مهاباد آمده بودند. او می‌گفت:

« کرامت انسانی نه در سایه سلاح، که در تابش نور حقیقت بازیابی می‌شود. ما فرزندان خورشیدیم، نه انتقام. آیینهای ایزدی، یارسان، زرتشتی، و حتی عرفان های شرقی مانند وداها، همه رشته‌هایی از همان نور واحدند که در دل تاریکی تاریخ پنهان شده‌اند.»

یکی از شاگردان پرسید:

« چرا یارسانها خود را پشت نام علی پنهان کردند؟»

هیوا با صدایی اندوهگین پاسخ داد:

« از ترس. ترس از حذف شدن. همانگونه که ایزدیان به یزید پناه بردند، نه برای محبت، بلکه برای بقا. تاریخ ما پر است از این پناه بردن های اجباری... و اکنون زمان آن است که بدون ترس، حقیقت وجود خود را بازگو کنیم 

در آن روزها، شیخ اشراق نیز در گفتوگوهای رمزی با هیوا ظاهر می‌شد. در رویاهای شفاف یا مکاشفه‌های فلسفی، به او از ترکیب نور و ظلمت، از عالم مثال و از بازگشت به اصل می‌گفت. هیوا پی برد که بسیاری از اندیشه‌های سهروردی، از مفاهیم آیین ایزدی و یارسانی ریشه گرفته‌اند؛ چون مفهوم تناسخ، چرخه‌ی نور و تاریکی، و حتی بازگشت به اصل، همگی بخشی از آن آموزه‌های باستانی بودند که سهروردی به زبان فلسفه اسلامی بازتعریف کرده بود.

اما تفاوت این فصل با فصلهای پیشین در آن بود که همه چیز به سیاست ختم نمی‌شد. اکنون هنر، ادبیات، موسیقی و نیایش‌های خاموش‌ شده دوباره جان می‌گرفتند. بازسازی هویت تنها بازگشت به گذشته نبود، بلکه سفری به سوی آینده‌ای نوین بود؛ آینده‌ای که در آن هیچ کودک کورد، هیچ پیرو آیین یارسان یا ایزدی، به خاطر ایمان یا زبانش احساس شرم نکند.

 درس این کلاس‌ها تاریخ نبود، بلکه بازیابی هویت بود؛ هویتی که نه بر خاکستر انتقام که بر زیبایی فراموش‌شده‌ وجود انسانی بنا نهاده می‌شد. اینبار هیوا با همراهی راهبان لالش، پیران یارسان، و بازماندگان شعر و فلسفه، به دل رمز و رازهای سرکوب‌ شده بازمی‌گشت.

📚 در این کلاس‌ها:

  • شاعران از حکمت خسروانی شعر می‌خوانند.
  • معلمان بی‌دیوار از پیوندهای تاریخی آیین‌های بومی مانند یارسان، ایزدی و زرتشتی سخن می‌گویند.
  • دروس برگرفته از شیخ اشراق، افلاطون، اوستا و آیین مهری برای نوجوانان تدریس می‌شود.
  • پرسش اصلی این است: آیا می‌شود حقیقت را بدون خشونت بازپس گرفت؟

🎨 در بخش‌هایی از مدرسه، شاگردان نقاشی هایی از خدای خورشید، نیایش کوهها و چشم‌اندازهای مقدس لالش، آتشکده‌های خاموش و محراب‌های یارسانی را می‌کشند.

🌿 و معلمان همیشه این جمله را تکرار می‌کنند:

«هویت را نمی‌شود دزدید، فقط می‌شود پنهانش کرد... و حالا زمانِ کشف دوباره‌اش فرا رسیده.»

مدرسه‌های بی‌دیوار، اکنون به کارگاهی بزرگ برای بازسازی هویت معنوی کوردها تبدیل شده‌اند. نه با کتابهای رسمی، بلکه با حافظه‌ی جمعی، شعر، اسطوره، فلسفه و هنر. هیوا دیگر یک سخنران سیاسی نیست، بلکه استاد و راهنماست، همانگونه که روزی شیخ اشراق بود.

 

 رازهایی از دل تاریکی، رو سوی نور

در یکی از نشست های مدرسه‌های بی‌دیوار، در هوایی آکنده از عطر عود، صدای آرام هیوا در حلقه شاگردان طنین انداخت. آن روز، قرار بود بحثی تازه آغاز شود، بحثی که قرنها در غبار سکوت و ترس مدفون شده بود. 

شیخ اشراق نیز در جمع حاضر بود، نه در قامت گذشته، که در نور مکاشفه و بینشی نو. هیوا نگاهی به شاگردان انداخت و گفت:

« فرزندان نور، امروز می‌خواهیم از رازی پرده برداریم که هزاران سال در پشت پرده‌ی واهمه پنهان مانده؛ از آیینهایی که نه تنها ریشه در هویت ما دارند، بلکه بذر حکمت و نور را در جان بشر کاشتند.» 

شاگردی پرسید: «استاد، چرا در کتابهای رسمی چیزی از این آیینها نمی‌خوانیم؟ نه از یارسان، نه از ایزدی، نه از شبک یا دروزی»

 شیخ اشراق، که نور لطیفی گرد چهره‌اش حلقه بسته بود، آهی کشید و گفت:

« زیرا در تاریخ، حقیقت همیشه قربانی قدرت بوده است. آنکه نور را می‌خواست، در تاریکی خاموشش کردند. آنکه حقیقت را گفت، به کفر متهم شد. اما اکنون زمان بازگشت است، نه بازگشت به انتقام، بلکه بازگشت به معنا.»

 

هیوا ادامه داد:

« در دل آیین یارسان و ایزدی، همان نور نخستین جاری‌ است. همان که شهاب‌الدین سهروردی، شیخ ما، آن را حکمت اشراق نامید. تناسخ، نور، و تاریکی، الهامی نبود از بیرون؛ این مفاهیم، از دل باورهایی آمده‌اند که در کوههای زاگروس، در معابد لالش، در غارهای اهورامانات و در دل‌ سروده‌های بی‌نام پدرانمان رشد کرده‌اند.»

 شاگردی دیگر پرسید: «پس چرا زرتشت؟ چرا اسلام؟ چرا همه اینها آمدند و ما را در خود بلعیدند؟» 

هیوا با نگاهی آرام پاسخ داد:

« زرتشت، اصلاحگر بود، اما اصلاح از دل همان آیین مهری و ایزدی. اسلام، در آغاز، پیام عدالت داشت، اما بعدها، قدرت چهره‌اش را تغییر داد. ما باید بفهمیم که هیچ آیینی دشمن ما نیست، آنچه خطرناک است، حذف و فراموشی است. ما از مسیر اشراق و نور، باید هر نام نیک را گرد هم آوریم. نه برای طرد دیگران، بلکه برای آشتی با خویشتن.»

شاگردی از میان جمع گفت: «و مدرسه‌های بی‌دیوار چه نقشی دارند در این راه؟» 

شیخ اشراق لبخند زد:

« مدرسه‌های بی‌دیوار، خانه‌های نورند. نه از برای آموزش رسمی، بلکه برای یادآوری؛ یادآوری اینکه کورد بودن، تنها یک نژاد نیست، بلکه حامل نوری است که از ایزدی تا یارسان، از زنانه‌ سروده‌های ماد تا عرفان خسروانی، در جریان است. ما دوباره خودمان را می‌سازیم، نه با خاکستر نفرت، بلکه با نور معنا.»

 

در پایان آن جلسه، شاگردان برخاستند، برخی اشک در چشمان داشتند، برخی سرشار از پرسش. اما همه با شعله‌ای تازه در دل، این مکان را ترک کردند.

هیوا رو به کوه‌های دور کرد و آرام گفت:

«امروز ما تنها راز را نگشودیم، امروز ما آغاز کردیم آغازی بی‌پایان، در مسیر نور.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر