یکشنبه، تیر ۰۱، ۱۴۰۴

فصل سی‌ویکم: درس نور از حکمت اشراق

🌅فصل سی‌ویکم: درس نور از حکمت اشراق

غروب که از فراز قلعه‌ی فلک‌الافلاک پایین آمدند، آسمان آرام‌آرام تیره می‌شد. شاگردان مدارس بی‌دیوار ــ کودکانی از ایلام، کرماشان، لرستان، هورامان، و حتی چند نفر از سنه و اورمیه ــ در کنار چشمه‌ای کوچک، بیرون شهر، چادر زدند. آب خنک چشمه می‌لغزید و صدای آن، با خش‌خش بلوط‌ها در هم می‌آمیخت.

استادان آتشی برپا کردند. پیر روشنا، با ردای ساده‌اش، کنار بچه‌ها نشست. لحظه‌ای سکوت کرد و سپس گفت:

ــ «فرزندانم، چشمانتان را ببندید، نفسی عمیق بکشید، و تصور کنید به سرزمینی از نور سفر کرده‌اید جایی که همه‌چیز روشن است: سنگ، آب، درخت، و حتی اندیشه‌های شما.»

کودکان چشم‌ها را بستند. باد آرامی بر صورتشان نشست. پیر روشنا ادامه داد:

ــ «این همان سرزمینی است که شیخ شهاب‌الدین سهروردی از آن سخن گفت. او از همین خاک برخاست، از روستایی کوچک میان زنجان و تکاب. اما نگاهش به وسعت جهان بود. می‌گفت: همه‌ی هستی از نور ساخته شده است. هرچه به نور نزدیک‌تر باشد، به حقیقت نزدیک‌تر است. و انسان، چراغی است در این جهانِ نور.»

کودکی از لرستان پرسید:


ــ «پیر جان، یعنی ما هم می‌توانیم نور را ببینیم؟.»

پیر روشنا لبخند زد:


ــ «آری، نور تنها با چشم دیده نمی‌شود. گاه با دل دیده می‌شود. وقتی در دلتان عشق، راستی، و دانایی را با هم جمع کنید، دلتان چراغ می‌شود. آنگاه هر جا نگاه کنید، نور را خواهید دید.»

او کمی به صدای چشمه گوش سپرد و افزود:

ــ «سهروردی می‌گفت دانش تنها از کتاب و عقل نیست. دانش از تجربه، از عشق، از سکوت و گوش‌دادن نیز هست. اگر همه‌ی این راه‌ها را کنار هم بگذارید، پلی می‌سازید از دل به سرزمین نور.»

بچه‌ها چشمها را گشودند. آتش هنوز می‌سوخت و انعکاسش بر آب چشمه می‌لرزید. پیر روشنا گفت:

ــ «حالا می‌دانید چرا مدارس بی‌دیوار ساخته شد؟ برای اینکه بیاموزیم نور را ببینیم، حتی وقتی چشمها بسته است. زیرا دانایی، تنها از عقل نیست؛ از عشق و تجربه هم هست. حقیقت همچون خورشید از مشرق دل طلوع می‌کند.»

سپس او آرام آغاز به شرح زندگی و اندیشه‌ی شیخ اشراق کرد:

  • «سهروردی در قرن ششم می‌زیست، و به او لقب رهبر افلاطونیان جهان اسلام دادند.
  • او حکمت اشراق را بنیان گذاشت؛ فلسفه‌ای که میان عقل و عشق، میان دانش و شهود، پلی برقرار می‌کرد.
  • به باور او، هر موجود، پرتویی از نورالانوار است؛ و هرچه روشن‌تر، به حقیقت نزدیک‌تر.
  • او عشق را پلی به سوی نور می‌دانست؛ عشقی که انسان را از اسارت ترس و طمع رها می‌کند.
  • در اندیشه‌ی سیاسی‌اش، تنها حکیمی که هم دانا و هم عارف باشد شایسته‌ی حکومت است؛ زیرا جامعه با عدالت و دانایی، به نور نزدیک می‌شود.
  • او همچنین به حکمت خسروانی، میراث باستانی این سرزمین، تکیه داشت. دانشی که پیش از اسلام، پادشاهان و موبدان آن را پاس می‌داشتند. »

کودکی از سنه با شگفتی پرسید:


ــ «پیر جان، چرا او را کشتند؟»

پیر روشنا آهی کشید:


ــ «چون نور همیشه چشم تاریکی را می‌آزارد. سهروردی به جرم روشنی کشته شد. اما نامش ماندگار شد: شیخ شهید، شیخ اشراق. چراغ او هنوز خاموش نشده، زیرا نور را نمی‌توان کُشت»

بچه‌ها به آسمان پرستاره نگریستند. سکوتی پر از معنا بر اردوگاه نشست.

پیر روشنا دست بر شانه‌ی یکی از شاگردان گذاشت و گفت:


ــ «فرزندانم، شما وارثان این نورید. از هرجا که آمده‌اید، از ایلام یا لرستان یا کرماشان یا هورامان، شما نیز می‌توانید چراغی باشید. زندگی خوب یعنی با دانایی، عشق، و آزادی نور را به دیگران برسانید. یادتان باشد: شما هم می‌توانید نور باشید.»


خلاصه‌ی درس آن شب برای مدارس بی‌دیوار:

  • دانش تنها از عقل نیست، از عشق و تجربه هم هست.
  • حقیقت، همچون خورشید، از شرق دل طلوع می‌کند.
  • راه رسیدن به روشنایی، ترکیب دانستن، عشق‌ورزیدن و تجربه‌کردن است.
  • هرکس چراغی درون دارد؛ اگر آن را روشن نگاه دارد، جهان نیز روشن‌تر خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر