📖 فصل بیستوششم – شب چهارم:
«دستهایی که میسازند»
(کردار درست – انجام اعمال نیک و پرهیز از رفتارهای نادرست)
باد خنک شبانگاهی از لابهلای درختان گردو میوزید. شعلهی آتش کمکم بالا گرفت و نور گرم آن بر چهرهی بچهها بازی میکرد. پیر روشنا چشمهایش را به آسمان دوخت و با صدایی آرام گفت:
– بچهها...
اگه گفتار درست، زبان آدمه،
کردار درست، دست و پای آدمه.
و بعد، داستانی دیگر را آغاز کرد:
در بالادست روستای دولەبان، پسری بود به نام
ڕەزا.
ڕەزا زبوندار نبود. کمتر حرف میزد، اما همیشه کاری میکرد.
هر وقت پُل خراب میشد، خودش بیصدا سنگ و چوب
میآورد و تعمیرش میکرد.
هر وقت بزی از کوه میافتاد، بیچشمداشت میرفت دنبال کمک.
مردم زیاد حواسشون بهش نبود.
چون نه اهل دعا بود، نه اهل نصیحت.
فقط «میساخت»... بیادعا.
یه سال زمستون سختی اومد. راهها بسته شد. برق
قطع شد. نون و هیزم کم بود.
مردم حیرون و دستخالی.
ولی یه شب، چراغی تو دل مه پیدا شد.
ڕەزا بود. با یه الاغ، بار نون، بار هیزم، بار
امید...
هیچکس نفهمید چطور تونسته اینهمه کمک جمع کنه.
فقط گفت:
– وقتی میتونم کاری بکنم، چرا نکنم؟
بعدش مردم گفتن:
– کردار درست، همینە.
دعا خوبه، حرف خوبه، ولی دستی که کار کنه، نجات میده.
پیر روشنا نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
– بچهها، گاهی کار
نیک یعنی یه نون پخش کردن، یه در باز کردن، یه حیوان رو آب دادن...
کاری که هیچکس نمیبینه، ولی خدا میبینه.
و یادتون باشه،
نیکی کوچیک نیست، اگر از دل بیاد.
یکی از بچهها دستش را بلند کرد و گفت:
– پیر روشنا... اگه کسی اشتباه کرده باشه چی؟
پیر روشنا لبخند زد:
– بهتر از نیکی، «جبران»ه.
کسی که راه درست رو بعد از اشتباه پیدا کنه،
روشنتر از روزه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر