پنجشنبه، تیر ۱۹، ۱۴۰۴

پایان فصل پنجاهم : دروازەهای باد و واژە

پایان فصل پنجاهم : دروازه های باد و واژه

رؤیای هیوا: دیدار با شیخ اشراق در قطاردرونِ جان

قطار در دل کوههای سپید و ایستگاه‌های مه‌گرفته پاییزی مرز، با کندی پیش می‌رفت.  در کوپه‌ای گرم، زمانیکه پیر روشنا با غلام‌علی و دکتر بهروز درباره‌ی زبانهای خاموش، اقوام خاموش تر و تاریخ سانسورشده گفتوگو می‌کردند. صدای تایپ کلیدها با صدای چرخهای قطار در هم می‌پیچید.

درهمان زمان در گوشه‌ای از کوپه، هیوا با دستی بر پیشانی، در میان خواب و بیداری فرو رفت... و ناگهان خود را در دشت نوری دید، با آسمانی سرخگون که خورشیدش از مشرق تاریخ می‌تابید، و بادی گرم از هورامان می‌وزید.

در برابرش، مردی ایستاده بود با ردا و عصای روشن، چشمانی پر از نور و دهانی که انگار هر واژه‌اش شعری از جاویدانگی بود. شیخ اشراق بود.

گفت‌وگوی هیوا با شیخ اشراق

شیخ اشراق:


ای هیوا... ای فرزند آتش‌ و برف!


من تو را از دیرگاهی می‌نگرم، از وقتی که پای بر کوه‌های هورامان نهادی و به مدارس بی‌دیوار گوش سپردی. همانجا بود که
 من، از دره لالش، پیر روشنا را گسیل کردم، تا در این راهت سایه‌ای از روشنی باشد.

تو خود نمی‌دانی، اما هر واژه‌ای که نوشتی، هر پرسشی که در برابر تاریخ ایستادی، نوری بود در ظلمت قرنها خاموشی.

هیوا (با شگفتی):


مولای من، پس این آوای وجدان که از دل خاک برمی‌خواست، از کجا بود؟


این همه خاموشی، تبعید، و انکار، چه حکمتی در خود دارد؟

شیخ اشراق:


خردمندان قرن تو را در بند اقلیم تعصب کردند.


نور را از مدرسه به زنجیر کشیدند.


از مکتب‌خانه تا رسانه، از مهدکودک تا دانشگاه، این سرزمین سالهاست کودکانش را به واژه‌هایی می‌آموزد که در آن، "دیگری" همیشه محکوم است.

من نیز چون تو در ماردین و میافارقین زیستم، و آنگاه که نور در دست داشتم، مرا گفتند: مجنون است! دیوانه‌ است!
اکنون همان دیوانگان تاریخ، شدند خدایان نژاد و دین، و چون پادشاهان ظلمت، بر مردم حکم می‌رانند.

شیخ اشراق مأموریت می‌دهد

شیخ اشراق (با طنین آسمانی):


ای هیوا، ای پیام‌آور خاموشان!

اکنون که به سوی وان می‌روی، از مرز عبور کن، نه فقط مرز خاک، که مرزهای ترس، جهل، و نفرت را بشکن.


بگرد و با
 همه آموزگاران مدارس بی‌دیوار در این دیار دیدار کن.


پاییز آمده، و مدارس بی دیوار بخاطر سرمای پاییز و رفتن بچه ها به مدرسه های دولتی تا سال آینده دایر نمی شونند.. سرمای دیوارهای بسته مدارس دولتی، روح دانش‌آموزان را یخ‌زده است.


تو باید از ایشان
 گزارشِ روشنایی  از کارها و دروس امسال تابستان بگیری، و آنها را آماده کنید که در هر فرصت اگر کودکی یا شاگردی به ایشان نیاز داشت کمک کنند....، ولی آموزگاران مدارس دولتی  در چهار بخش کوردستان  را به مهر و انصاف راهنمایی کنید.

اگر کودکی را کوردی بیاموزند اما با تعصب،


اگر تُرکی را بیاموزند اما با کینه،


اگر فارسی و عربی را بیاموزند اما با تحقیر،


این آموزش نیست، این
 دگماتیسم است.

فلسفه‌ نور: میراث تو، نه فقط رمان، بلکه امید

شیخ اشراق (رو به آسمان):


نور در جان انسان است، نه در نژاد.


زبان، حامل جان است، نه برتر یا فروتر.


تو در این مسیر، حامل پیامی هستی برای نسلی که هنوز نیامده. اگر از نسل ما چیزی مانده باشد، فقط در آن کودکانی‌ است که زیر سقف شکسته‌ی مدارس بی‌دیوار، صدای حقیقت را بشنوند.

بازگشت به قطار

قطار به ایستگاهی در نزدیکی «ئه رچک» رسیده بود. صدای دکتر بهروز، که مقاله‌ای درباره‌ی «قفقازِ خاموش» را بازخوانی می‌کرد، به گوش رسید. پیر روشنا، بی‌صدا، به هیوا نگریست و لبخند زد. گویی می‌دانست که شیخ اشراق، در رؤیای او حضور یافته.

هیوا چشم باز کرد. دستی به قلبش زد.


در میان برگه‌هایش نوشت:

« امروز فهمیدم که این سفر، فقط یک پژوهش نیست.


اینجا، جایی‌ است که جانِ تاریخ، از زبان کودکان آغاز می‌شود.»

 

قطار نزدیک ایستگاه وان

قطار با صدای منظم و یکنواخت چرخهایش بر ریل، از پیچ دره‌ای باریک عبور می‌کرد. مهتاب شبانگاهی  پاییزی گاهی از پشت کوههای آگری می‌تابید و انعکاسش در شیشه‌های واگن، نوری نارنجی و خیال‌انگیز پدید آورده بود.

دکتر بهروز سرش در لپ‌تاپ بود و یادداشتهایی درباره‌ی مقاله‌ی «سکوت تاریخی قفقاز» را مرور می‌کرد. غلام‌علی به پنجره تکیه داده بود و در دل کوه، به یاد کودکی در اردبیل فرو رفته بود.

دکتر بهروز:


غلام‌جان، تو خودت خوب می‌دونی، زبان اوستا از لحاظ ساختار آوایی و نحوی بیشتر به ایرانی باستان شبیهه، اما گاهی احساس می‌کنم اشتراکات عجیبی با زبانهای زنده‌ی ما داره، مخصوصاً بعضی واژه‌ها توی هورامی یا حتی تالشی.

غلام‌علی ( کمی تامل می‌کند)

درسته، مثلاً واژه‌ی "نَمانا" یا "آثره"، یا حتی "مِهر" هنوز هم تو زازاکی و هورامی زنده‌اند. من بارها از پدرم شنیدم که می‌گفت این زبانها ریشه‌های عمیق‌تری دارن، حتی از فارسی معیار امروزی.

پیر روشنا با دستی بر چوب‌دستی‌اش، نیم‌خیز می‌شود. نوری خاص در نگاهش موج می‌زند.

پیر روشنا:


فرزندان من... اشتباهی که بسیاری از ایرانیانِ تحصیل‌ کرده مرتکب می‌شن اینه که زبان باستان رو جستوجو می‌کنن در نوشته‌های فراموش‌شده و سنگ‌ نبشته‌ها... در حالی که همون زبان، زنده‌ست! نه در طاق کسری، بلکه در حنجره‌ی مردمان کوهستان.

غلام‌علی:
یعنی اوستا هنوز داره نفس می‌کشه؟

پیر روشنا:


بله، با لهجه‌های هورامی و زازایی... آنها دیالکت‌هایی از زبان مادها
  و مردمان زاگرس و تورس هستند. همان مردم، همان آواها. وقتی به واژگان اوستا گوش می‌سپارید و بعد نزد مردمان زازا و هورامان می‌روید، می‌فهمید که این زبان نه مرده، نه فراموش‌شده... فقط از شهرها عقب‌نشینی کرده و پناه برده به کوه‌ها.

دکتر بهروز (متعجب):


پس این همه تحلیل‌های فیلولوژیک چی می‌شن؟ اگه اوستا رو بخوایم معنا کنیم، باید به هورامی‌ها مراجعه کنیم؟

پیر روشنا ( لبخند می‌زند):


دقیقاً همین‌طور. اگر خواستید اوستا را معنا کنید، با دایه‌ای از زازا حرف بزنید. یا با پیرمردی در پاوه که هنوز با لهجه‌ای می‌خواند که قدمتش بیش از دو هزار سال است.

هیوا که تا آن لحظه ساکت بود، آرام زیر لب گفت:


مثل اینکه زبانی اگر با کوه گره بخورد، جاودانه می‌شود...

پیر روشنا( با نگاه ژرف به هیوا):


درست گفتی، فرزندم. ما پس از توقفی دو روزه در وان، راهی «درسیم» خواهیم شد. دیاری که هنوز ایزد مهر را در سینه دارد. آنجا، پیران و زنان زازا، آیین کهن را با واژگان روشن نگه داشته‌اند، هرچند خود ندانند که دارند «اوستا» را تکرار می‌کنند...

در پایان این فصل:

قطار، واگن اندیشه | گفت‌وگوی پیر روشنا با دو پژوهشگر جوان

( قطار نزدیک  وان در حرکت است. نور کم رنگ آفتاب صبحگاهی ، از پشت پنجره با سایه‌ی کوهها درهم آمیخته و داخل واگن را رنگی از سکوت و تأمل پر کرده است. پیر روشنا، با نگاه به افق، آرام و شمرده رو به دکتر بهروز و غلام‌علی می‌گوید:)

پیر روشنا  در پایان سفر از تبریز تا وان ( با لحنی آرام اما نافذ):


دوستان من، از همسفر شدن با شما بینهایت خوشحال شدیم .شما هر دو پژوهشگر تاریخ‌اید. نصیحت من به شما اینه که تاریخ را باید بی‌تعصب نوشت.


راست و حقیقت، نه آنچه مطلوب قدرت است یا خوشایند حاکمان.

هزاران سال است که انسان را به زنجیر کشیده‌اند.


انسان دیروز را با زور و قوای تسلیحی، و انسان امروز را با فریب و قوای تبلیغی.


جامعه‌ای که بخواهد از رنج انسان امروز و نسل فردا بکاهد،


باید تن به روشنگری دهد.


روشنگری، آغاز رهایی‌ است؛ رهایی از دروغ، رهایی از ترس.

( مکثی می‌کند، نگاهی کوتاه به غلام‌علی می‌اندازد که سرگرم تایپ روی لپ‌تاپ است).

پژوهشگر باید دلیر باشد،


دلیری‌اش نه در هیاهوی سیاسی، بلکه در وفاداری به حقیقت.


و حقیقتِ ما این است:


در این سرزمین، دروغ و تقلب، دو بازوی مردم‌فریبی، چون دود سیاه،


بر جان جامعه افتاده‌اند.

نجات ما زمانی ممکن است که مبارزه با مردم‌فریبی و زودباوری


به یک جنبش فراگیر در میان فرهیختگان تبدیل شود.


آنگاه که هر اندیشمندی، هر معلمی، هر روزنامه‌نگاری


با صداقت و شجاعت، سکوت را بشکند.

دکتر بهروز ( با تأمل):

اما استاد، شکستن سکوت هزینه دارد.


گاهی بی‌خانمانی‌ است، گاهی تبعید، گاهی مرگ خاموش در انزوای حرفه‌ای.

پیر روشنا:


درست می‌فرمایید. اما اگر ما سکوت کنیم، چه کسی فریاد خواهد زد؟


آینده را نسلهایی می‌سازند که امروز معلمانشان روشنگر باشند، نه مبلغ دروغ.


بزرگ‌ترین خیانت به وطن، پرورش نسلی‌ است که از آغاز، به دروغ عادت داده شده است.

غلام‌علی:
شما اشاره به ناسیونالیسم و تبلیغات باستان‌گرایانه داشتید...


در آذربایجان و ترکیه، قومیت‌سازی سازمان‌یافته‌ای صورت گرفت که تاریخ کردها و تاتها را به حاشیه راند...


حتی نام‌ مکانها، زبان مردم، و روایت‌ها بازنویسی شد.

پیر روشنا (با افسوس):


بله...
نوعی فریب که از طریق تکرارِ دروغِ «برتری نژاد» صورت می‌گیرد.


آنچه نسل جوان را در قفس تعصبات می‌اندازد، نه تاریخ است،


بلکه بازنمایی جعلی از آن در کتابهای درسی، در سرودها، در رسانه‌ها.

نسلی که دروغهای ناسیونالیستی را می‌بلعد،


به سادگی برای کشتن آماده می‌شود.


و این فاجعه است، در خاورمیانه‌ای که به صلح محتاج تر از هر چیز است.

( سکوتی بر واگن حاکم می‌شود. صدای قطار همچون ضرباهنگ زمان، از دوردست می‌آید.)

پیر روشنا (آهسته و متأمل):


هیوا ـ آن جوان دیوانه‌وار و پرنور ـ شاید هنوز نداند،


اما حامل پیامی است... پیامی برای نجات نسل‌هایی که هنوز نیامده‌اند.


اگر نوری هست، از درون مدرسه‌های بی‌دیوار خواهد تابید،


نه از منبرهای سیاست و زرادخانه‌های سلاح.

خداحافظی در ایستگاه وان

قطار در سینه‌ی کوههای شرقی آناتولی نفس‌نفس می‌زد. ایستگاه وان در سکوتِ مه‌آلودِ صبحگاهی، شبیه به صحنه‌ای از خاطرات دور تاریخ، آرام گرفته بود.

دکتر بهروز، در حالی که کیف چرمی مقاله‌هایش را محکم گرفته بود، دستی به شانه‌ی هیوا زد:
ـ «هیوا جان... هرچه نوشتیم، هرچه گفتیم، نه برای گذشته، که برای آیندگان بود. تو ادامه‌ راهی؛ نه در دانشگاه، بلکه در وجدان مردمی که سالها فراموش شده‌اند.»

غلام‌علی با صدایی که کمی لرزش در آن بود، گفت:


ـ «من از اردبیل آمدم با تاریخِ روایت‌شده، اما با شما دو نفر، با تاریخِ سانسورشده روبه‌رو شدم. در من چیزی تغییر کرد... شاید فلسفه‌ی زیستن‌ام.»

هیوا، با لبخندی آرام و نگاهی ممتد، در جواب گفت:


ـ «شما گفتید: زبانِ تاریخ، اگر آزاد نوشته شود، می‌تواند زخمها را ببندد... من حالا می‌فهمم که حقیقت، خودش مسیرش را می‌یابد، حتی اگر از زیر خاکستر تبعید.»

پیر روشنا، که در انتهای سکو ایستاده بود، با صدای نرمی که گویی از دل لالش می‌آمد، زمزمه کرد:
ـ «هر روحی، پیوندی دارد با جایی. شما از قطار پیاده می‌شوید، اما این قطار هنوز در مسیرِ رهایی در حرکت است...»

قطار سوتی کشید. دکتر بهروز و غلام‌علی دست تکان دادند، اما هیوا می‌دانست که چیزی بیشتر از یک ایستگاه از آنها جدا نمی‌شود. آن‌ها، حالا بخشی از مسیر او بودند؛ بخشی از خویشتن بیدار شده‌اش.

چهارشنبه، تیر ۱۸، ۱۴۰۴

ترکی‌سازی آذربایجان و به‌حاشیه‌راندن کردها

دروازه های باد و واژه -مقاله ای از دکتر غلامعلی صادقی

دکتر غلام علی  نیز پس از آشنایی با پیر روشنا و هیوا تصمیم گرفت، که بدون تعصب مقاله ای را در رابطه با ترکی سازی آذربایجان و به حاشیه راندن کردها بنویسد.

ترکی‌سازی آذربایجان و به‌حاشیه‌راندن کردها: خوانشی تاریخی-اجتماعی از سیاست‌های هویتی در قفقاز و شمال‌غرب ایران

نویسنده: دکتر غلام‌علی صادقی


دانشگاه علوم اجتماعی و انسان‌شناسی، اردبیل


منتشر شده در ژورنال جامعه‌شناسی تاریخی قفقاز


چکیده

روند ترکی‌سازی یا «ترک‌زبان‌کردن» اقوام غیربومى در آذربایجان، به‌ویژه در دهه‌های پایانی دوره قاجار و آغاز پهلوی اول، با حمایت آشکار بازیگران خارجی (امپراتوری عثمانی، شوروی، و بعدها ترکیه کمالیستی) و گاه سکوت ساختارهای قدرت ایرانی تسهیل شد. این مقاله می‌کوشد با بهره‌گیری از اسناد روسی، آرشیو عثمانی، و داده‌های جمعیت‌شناختی خارجی، این روند را به‌عنوان پروژه‌ای هماهنگ‌شده بررسی کند که پیامد آن حذف تدریجی کردهای تاریخی شمال غرب ایران، به‌ویژه در دشت مغان، خلخال، مشکین‌شهر، و نوار مرزی قارص تا لاچین بود.


۱. مقدمه: از هویت تا ایدئولوژی

آشنایی اینجانب با فیلسوفی از سلسله‌ای کهن، ملقب به «پیر روشنا»، و جوانی محقق به‌نام هیوا، سبب شد که از منظری متفاوت به سرزمین زادگاهم، اردبیل، و تاریخ فراموش‌شدگان آن نگاه کنم. پیر روشنا، در کوپه‌ی یک قطار در مسیر تهران به وان، جمله‌ای گفت که مبنای این پژوهش شد:

« تغییر زبان، تنها جابه‌جایی واژه نیست؛ آن پاک‌کردن حافظه‌ یک ملت است.»


۲. حضور تاریخی کردها در آذربایجان

طبق تحقیقات تاریخی، از جمله آثار ولادیمیر فدوروویچ مینورسکی، کردها دست‌کم از دوران ساسانیان در منطقه‌ی آذربایجان ساکن بوده‌اند1. وی در گزارش سال ۱۹۱۵ خود به آکادمی امپراتوری روسیه، اشاره می‌کند که:

« در امتداد رشته‌کوه سبلان تا مرزهای زنگزور، کردها نه به‌عنوان مهاجر، که به‌عنوان ساکنان اصیل حضور دارند.»

همچنین نقشه‌های اتنوگرافیک روسی از سال ۱۸۷۸ تا ۱۹۲۰ نشان می‌دهند که کردها در نواحی اردبیل، مشکین‌شهر، خلخال و اصلاندوز دارای روستاها و حوزه‌های فرهنگی پایدار بوده‌اند2.


۳. پروژه ترکی‌سازی در شمال‌غرب ایران

با فروپاشی امپراتوری عثمانی و ظهور دولت ملی ترکیه در دهه ۱۹۲۰، پروژه پان‌ترکیسم ابعاد تازه‌ای یافت. طبق اسناد وزارت خارجه روسیه تزاری، از سال ۱۹۱۰ شبکه‌هایی از مبلغان و آموزگاران ترک‌زبان در مناطق قفقاز جنوبی و شمال غرب ایران فعال شدند، با هدف تغییر بافت زبانی-فرهنگی منطقه3.

پس از تشکیل دولت پهلوی، و بر پایه اتحاد تلویحی با ترکیه، این سیاست عملاً در آذربایجان ایران نیز پیاده شد. به گفته «راچیل ساویچ»، محقق دانشگاه ورشو:

« در دهه ۱۹۳۰، آموزش زبان ترکی در مدارس آذربایجان به‌رغم رسمی بودن زبان فارسی گسترش یافت، درحالی‌که آموزش به زبان کردی ممنوع بود»4.


۴. کردهای آذربایجان: از حذف آماری تا ناپدیدی رسانه‌ای

در سرشماری‌های رسمی ایران در دهه‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۴۰، اثری از واژه‌ی «کرد» در آذربایجان دیده نمی‌شود، درحالی‌که منابع روسی از حضور بیش از ۱۵۰ روستای کردی ‌زبان در حوالی مشکین‌شهر و مغان خبر می‌دهند5.

همچنین در آرشیو روزنامه‌های محلی نظیر ایرَوانسکی فِستِنیک (خبرنامه ایروان)، و نشریات روسی مانند Тифлисский Вестник (تیفلیس‌نامه)، می‌توان ردپای مقاومت فرهنگی کردها در برابر همسان‌سازی زبانی را یافت.


۵. پیوند میان سیاست شوروی و ترکیه در مهار هویت کردی

در یک سند مشترک میان دفتر ارتباطات مسکو و آنکارا به تاریخ ۱۹۳۶، بر "ضرورت همکاری در کنترل قوم کرد در منطقه قفقاز و شمال غرب ایران" تأکید شده است6. این سند نشان می‌دهد که مسئله کردها نه صرفاً ملی، بلکه ژئوپلتیکی و ایدئولوژیک تلقی می‌شد.


۶. نتیجه‌گیری: تاریخ خاموش‌شده، زبان گم‌شده

پروژه ترکی‌سازی آذربایجان، چه به‌دست دولت ایران و چه با فشار همسایگان، از منظر جامعه‌شناسی تاریخی، نمونه‌ای از کلونیالیسم درون‌ملی است. کردها، ساکنان بومی بسیاری از مناطق مرزی قفقاز و ایران، امروز تنها در خاطرات کهنسالان و زبانهایی خاموش‌شده شناخته می‌شوند.

همان‌گونه که پیر روشنا در واپسین دیدارمان گفت:

« وقتی زبان مادرت را از تو می‌گیرند، یعنی مرگ آهسته‌ تاریخ تو آغاز شده.»


منابع:

 

  1. Minorsky, V. (1915). Les Kurdes d’Azerbaïdjan. Journal Asiatique. 
  2. Кавказский Этнографический Атлас (Caucasian Ethnographic Atlas), 1914, Tiflis. 
  3. Архив МИД Российской Империи, Ф. 24, Д. 1297. 
  4. Sawicz, R. (2011). Language Politics in the Borderlands: Iran and the Kurds. University of Warsaw Press. 
  5. Советская Этнография, 1959, Вып. 2. 
  6. Joint Communication between NKVD and Turkish Intelligence, Moscow-Ankara Archives, 1936. 

حذف هویتی کردها در سیاست های قومی اتحاد جماهیر شوروی

ادامه فصل دروازهای باد و واژه

دکتر بهروز پس از آشنایی با پیر روشنا و هیوا تصمیم گرفت که مقاله ای را بدون تعصب،  در رابطه با ظلمی که در حق کردهای قفقاز و آذربایجان شده، بصورت مفصل و با منابع تاریخی بنویسد.

سکوت تاریخی قفقاز: حذف هویتی کردها در سیاست‌های قومی اتحاد جماهیر شوروی

✍️ بهروز مرادی، دکترای تاریخ اقوام و زبانهای ایرانی، دانشگاه تهران

چکیده

قفقاز، به‌عنوان یکی از مناطق چندقومیتی و تاریخی اوراسیا، همواره محل برخورد قدرتهای سیاسی و میدان مهندسی‌های هویتی بوده است. یکی از قربانیان خاموش این سیاستها، جامعه کردهای قفقاز است که از اواخر قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم، با تبعید، آسیمیلاسیون (همگون‌سازی)، و حذف فرهنگی مواجه شدند. این مقاله با تکیه بر داده‌های تاریخی، منابع روسی، و روایت‌های محلی، به بررسی پدیده "سکوت تاریخی" در قبال کردهای قفقاز و به‌ویژه تجربه کردستان سرخ در لاچین (۱۹۲۳۱۹۲۹) می‌پردازد.


مقدمه

ادبیات تاریخی شوروی به‌ویژه در دهه‌های ۱۹۳۰۱۹۵۰ میلادی، تحت تأثیر مستقیم گفتمان ایدئولوژیک مرکز‌گرایانه استالینی بود. در این ساختار، اقوام کوچک و بدون پشتوانه سیاسی، به‌راحتی در معرض پاکسازی هویتی قرار گرفتند. کردها، به عنوان یکی از اقوام ایرانی‌تبار ساکن در قفقاز جنوبی، از جمله این اقلیت‌ها بودند که در طول زمان، از تاریخ‌نگاری رسمی حذف شدند. حضور تاریخی آنان در مناطق امروزی جمهوری آذربایجان، ارمنستان و گرجستان، با اسناد و شواهد گوناگون قابل اثبات است1.


۱. کردستان سرخ: تجربه‌ای کوتاه و سرکوب‌شده

در سال ۱۹۲۳ با حمایت جناح چپ حزب کمونیست، منطقه‌ای نیمه‌خودمختار به نام کردستان سرخ (Красный Курдистан) در ناحیه لاچین و اطراف آن تأسیس شد2. این منطقه که جمعیت غالب آن را کردهای ایزدی و مسلمان تشکیل می‌دادند، دارای مدارس، نشریه‌ای به زبان کردی کرمانجی (روزنامه «Riya Teze»)، و نهادهای بومی اداری بود. این نخستین تلاش مدرن برای نهادینه‌کردن هویت کردی در قفقاز به‌شمار می‌رفت.

اما با قدرت‌گیری استالین و آغاز سیاست‌های سفت‌وسخت تمرکزگرایانه، این منطقه در سال ۱۹۲۹ منحل شد و بسیاری از ساکنان آن به سیبری و آسیای میانه تبعید شدند3.


۲. تبعید و آسیمیلاسیون: سیاست‌های قوم‌زدایانه در قفقاز

با انحلال کردستان سرخ، سیاست‌های تمرکز قومی شدت گرفت. بین سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۴، هزاران نفر از کردهای قفقاز به جمهوری‌های قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان و حتی مناطق دوردست روسیه تبعید شدند4. دلایل این تبعید، ظاهراً همکاری احتمالی برخی کردها با ارتش آلمان نازی ذکر شده بود، اما تحلیل‌های جدید نشان می‌دهند که هدف اصلی، تخلیه منطقه از اقوامی بود که با ساختار ملی-قومی شوروی سازگار نبودند5.


۳. پساسکوت: فراموشی، بازنویسی و هویت‌های خاموش

کردهای باقی‌مانده در منطقه، مجبور به پذیرش هویت‌های جعلی یا تحریف‌شده شدند؛ بسیاری به‌عنوان "آذری"، "ارمنی" یا "مسلمان بی‌قومیت" در اسناد ثبت شدند. آموزش به زبان کردی متوقف شد و استفاده از آن در محافل عمومی جرم پنهان شمرده می‌شد6.


۴.  زبان تاتیکرمانجی در قفقاز: پیکره‌ای زبانی از هویت مهجور

یکی از نشانه‌های پایداری و پیوست فرهنگی کردهای قفقاز، زبان‌شناسی تطبیقی میان لهجه‌های کردی کرمانجی و گویش‌های تاتی-تالشی در نواحی شمال غرب ایران، جنوب ارمنستان و جنوب شرق گرجستان است. بسیاری از زبان‌شناسان، از جمله ولادیمیر مینورسکی، میان لهجه‌های تاتیِ مناطق آذربایجان و کردیِ کرمانجی شباهت‌های بنیادینی را گزارش کرده‌اند1. مینورسکی در مقاله‌ای در سال ۱۹۴۰ اشاره می‌کند که:

«در مناطق کوهستانی آذربایجان، مرز میان زبان کردی و زبان تاتی نه زبانی، که بیشتر سیاسی و ایدئولوژیک است2

بررسی زبان کردی در قفقاز جنوبی، به‌ویژه در میان ایزدیهای ساکن مناطق مرزی نخجوان و زنگزور، نشان می‌دهد که این زبان نه‌تنها ابزار ارتباطی، بلکه ناقل حافظه تاریخی و هویت قومی نیز بوده است. متون باقی ‌مانده از دوره کوتاه کردستان سرخ، از جمله شعرها، نامه‌های اداری، و آثار ادبی، به لهجه کرمانجی نگاشته شده‌اند و واژگان بسیاری از فارسی میانه، تاتی، و حتی پهلوی را در خود حفظ کرده‌اند3.

در این میان، نقش مهم زبان‌ کردی در تداوم عناصر حکمت خسروانی، باور به فر ایزدی (شکوه ایزدی پادشاهان)، و مقاومت فرهنگی در برابر اسلام رسمی نیز بارز است. به گفته «پیر روشنا» در یکی از مصاحبه‌های میدانی:

« کردی کرمانجی زبان مادر ما بود. اما این فقط زبان نبود، دین و تاریخ ما بود. با این زبان دعا می‌خواندیم، یادگار می‌گرفتیم، اسم پادشاهان قدیم را می‌دانستیم»


۵. اسناد شوروی و پاکسازی آرام: سانسور، بازنویسی، انکار

بررسی اسناد آرشیوی در مسکو و ایروان نشان می‌دهد که سیاست شوروی در قبال کردها نه لزوماً نظامی، بلکه اداری و بوروکراتیک بوده است. در دستورالعمل‌های رسمی وزارت ملل شوروی (Narodny Komissariat Natsional'nostey)، اصطلاحاتی چون "غیر قابل ادغام"، "بی‌هویت"، و "زبان‌های غیراستراتژیک" در توصیف کردها به کار رفته است4.

به طور خاص، یک سند مورخ ۱۹۳۰ از دفتر کمیته اجرایی ارمنستان شوروی، توصیه می‌کند که:

« در مناطق مرزی با آذربایجان، مدارس کردی باید به آذری تغییر یابند تا از بروز هویت‌های غیرسازگار با هویت شوروی جلوگیری شود»5.

علاوه بر این، در دهه ۱۹۴۰ اسامی خانوادگی کردی با پسوندهای "-یان" (ارمنی‌سازی)، یا "-اف" (روسی‌سازی) تغییر داده شدند، و ثبت تولدها، ازدواج‌ها و اسناد رسمی بدون نام‌بردن از قومیت کرد انجام می‌گرفت. این فرایند، که آن را می‌توان «آسیملیاسیون اداری» نام نهاد، به خاموشی هویت کردها در آمار و تاریخ رسمی شوروی انجامید.


نتیجه‌گیری

در تحلیل تاریخ قوم‌گرایی در قفقاز، نمونه‌ی کردهای قفقاز و تجربه‌ی کردستان سرخ، گویاترین نمونه‌ی "سکوت ساختاریافته" است. سکوتی که نه از بی‌دردی، بلکه از حذف حساب‌شده ناشی شده است. وظیفه‌ی پژوهشگر تاریخ آن است که نه در تریبون‌های رسمی، بلکه در لابه‌لای اسناد خاک‌خورده، گورهای بی‌نام، و زبانهای فراموش‌شده، حقیقت را بازیابی کند.


منابع و پانویس‌ها

  1. Minorsky, V. (1943). The Kurds in the Caucasus. The Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland. 
  2. Zaza, M. (1998). Kurdên Rojhilatê Kafkasê [کردهای قفقاز جنوبی]. Amed Press, Stockholm. 
  3. Simonian, Hovann. (2004). The Hemshin: History, Society and Identity in the Highlands of Northeast Turkey. Routledge. 
  4. Ismailov, Eldar. (2006). Ethnopolitical Situation in the Caucasus. Central Asia and the Caucasus Press. 
  5. Gunter, M. (2011). The Kurds in the Caucasus and Central Asia. Middle East Journal, 65(1). 
  6. Bibo, Y. (2015). Language Policy and Kurdish Identity in the Post-Soviet Space. Journal of Nationalism and Ethnicity. 
  7. Mackenzie, D. N. (1961). Kurdish Dialect Studies. Oxford University Press. 
  8. Minorsky, V. (1940). "Tat and Tati and the Ancient Languages of Azerbaijan". Bulletin of the School of Oriental and African Studies, Vol. 10. 
  9. Shemo, C. (1933). Şivanê Kurmanca [چوپان کرمانجی]. Riya Teze, Yerevan. 
  10. Совет Народных Комиссаров СССР (1937). Архив национальной политики СССР. Москва. 
  11. Государственный Архив Армянской ССР. Док. №114/1930. Ереван.