جمعه، مرداد ۱۰، ۱۴۰۴

فصل شصت و سووم : زمستان اشراق



Sumerians_ solar system

فصل شصت وسووم: زمستان اشراق درس نخست پیر روشنا درباره‌ی هوش کیهانی

زمستان آرام و بی‌هیاهو بر قامت روژئاوا نشسته بود. بارانهای نرمی که از دیشب باریده بود، کوچه‌های قامیشلو را شسته بود و بوی خاک، با رایحه نان تازه و دود چراغهای نفتی در هم آمیخته بود. هوا گرچه سرد بود، اما دلها به گرمای فهم و پیوند با هستی روشن می‌شدند.

دانشگاه قامیشلو، ساختمانی ساده اما زنده و پویا، حالا میزبان چهره‌ای شده بود که برای بسیاری چون اسطوره‌ای زنده بود. پیر روشنا، استاد اشراقی حکمت خسروانی، به دعوت ریاست دانشگاه آمده بود تا در ترم زمستان، درسی تازه را بنیان بگذارد: فلسفه اشراق، طبیعت و هوش کیهانی.

هیوا، که به عنوان استاد یار همراه پیر روشنا شده بود، اینک کنار پنجره کلاس ایستاده و با شوق، نگاهش به حیاط باران‌ خورده دوخته بود. دانشجویان آرام وارد می‌شدند. تخته‌ای سبز، میز چوبی ساده، بخاری نفتی گوشه کلاس، و عطر فلسفه در فضا پیچیده بود.

پیر روشنا وارد شد. ردا و شالی تیره بر دوش داشت، عصایی بلند از چوب گردو در دست. همه ایستادند.

 گفتار نخست: اشراق و جان هستی

پیر روشنا (با صدایی آرام و نافذ):

« فرزندان نور، امروز ما آغاز می‌کنیم درسی را که نه تنها برای فهم عقل، که برای روشنایی روح است. ما درباره هوش کیهانی سخن خواهیم گفت؛ یعنی توانایی درک پیوند درونی ما با طبیعت، با ستارگان، با زمان و با نور. این هوش، در حکمت خسروانی، نامی دیگر دارد: عقل فعال، یا فرشته الهام.»

یکی از دانشجویان:

«استاد، این همان چیزی‌ است که امروزه در علوم جدید هم مطرح شده؟ مثل شعور ذرات؟ یا هماهنگی کوانتومی؟»

پیر روشنا (لبخند می‌زند):

« در حقیقت، بله. شیخ اشراق هزار سال پیش گفت: هیچ ذره‌ای نیست که کوچکتر نشود، و هیچ حرکتی نیست که بی‌عشق باشد. این یعنی طبیعت، جان دارد. خورشید نه توده آتش، که کانون عشق است. سیارات نه گویهای خاموش، که رقصندگان دایره‌ی اشتیاق‌اند. و این، بر پایه آن چیزی‌ است که امروز می‌نامیم: "هوش کیهانی".»

هیوا (پرسشی را مطرح می‌کند):

«استاد، شیخ اشراق می‌گوید که سیارات زنده‌اند و از عشق می‌چرخند. ولی علم امروز، توضیحاتی صرفاً فیزیکی دارد: جاذبه، اینرسی پس این سخن رمز است یا علم؟»

پیر روشنا:

«هر دو، هیوا. در چشم عقلگرای جدید، جاذبه قانونی‌ است؛ اما در چشم حکمت اشراق، جاذبه تجلی میل به نور است. این‌ همانی است میان قانون طبیعت و اشتیاق هستی. همانطور که دانش امروز فهمیده که نور، هم ذره است هم موج، باید بپذیرد که فهم اشراقی، لایه‌ای دیگر از واقعیت را بیان می‌کند.»

 نور، حرکت، و وحدت هستی

«در حکمت خسروانی، ما جهان را ترکیبی از نور و ظلمت می‌دانیم. نه به معنای خیر و شر، بلکه به معنای وجود و نبود. نور، وجود ناب است. حرکت، اثر نور است در تاریکی. زمان، حاصل حرکت است. پس اگر نور نباشد، زمان نیست. و اگر زمان نباشد، جهان سکون است مرده.»

او مکثی کرد و ادامه داد:

« ما به دانشجویان فیزیک می‌گوییم: به ذرات بنگرید، به الکترون و کوارک. ولی شما، فرزندان اشراق، به نَفَس ذره نگاه کنید. به جان حرکت. چون هر جنبشی، جوهر اشتیاق به بازگشت به نور است.»

دانشجویی دیگر:

« آیا می‌توان گفت که هوش کیهانی یعنی ادراک این نظم پنهان؟ این هماهنگی که بین روح و ستاره، بین زمین و آسمان هست؟»

پیر روشنا (با تأکید):

«آری. هوش کیهانی یعنی دانستن اینکه ما بخشی از هستی‌ای هستیم که از عشق ساخته شده است. و این عشق، همان نور است. هر که این را بفهمد، دانشمند است؛ و هر که آن را حس کند، حکیم است.»

 

درس دوم نور، سایه، و راز آیینهای کهن

هوا سرد بود و شیشه‌های کلاس پوشیده از بخار. پیر روشنا با نگاهی ژرف، به حضور شاگردانش در کلاس فلسفه نگریست. تخته‌ای ساده، شمعی روشن، و سکوتی پرمعنا.

او به آرامی گفت:

پیر روشنا:

«در کلاس پیش گفتیم که نور، اساس هستی‌ است. اما امروز، می‌خواهیم قدمی فراتر بگذاریم. در فلسفه سهروردی، نور مطلق، جوهر نخستین است اما مهم است بدانیم که در حکمت خسروانی و در آیینهای باستانی ما، تاریکی نیز حذف نمی‌شود. تاریکی، نه شرّ است و نه ضد نور. بلکه زمینه‌ی پیدایش نور است.»

هیوا:

«استاد، این نگاه بسیار شبیه به فلسفه یارسان و ایزدیهاست. در آیین یارسان، نور و تاریکی دو تجلی از یک حقیقت‌اند، نه دشمن هم. در حقیقت، خداوند خودش را در نور و سایه نشان می‌دهد.» 

پیر روشنا:

«درست می‌گویی هیوا. سهروردی هم می‌گوید: نور در مراتب مختلف می‌تابد و هر مرتبه‌ای که نورش کمتر باشد، سایه‌اش بیشتر است؛ اما از وجود ساقط نیست.»

او ادامه داد:

«زرتشت، در آموزه‌های متأخرش، نور و تاریکی را به نبردی اخلاقی تبدیل کرد؛ اما در سنتهای شرقیتر و کهنتر ما همچون آیین مهری، یارسان، و ایزدیتاریکی، میدانِ امکان است. رحم آفرینش است. همانگونه که شب، شرط طلوع خورشید است.»

 

◼ اتصال آیینی: از مهریسم تا اشراق

پیر روشنا به شمع نگاه کرد و گفت:

«در آیین ایزدی، "ملک طاووس" فرشته‌ای نورانی‌ است که هم از نور آمده و هم درون تاریکی را آزموده است. در یارسان، "هفت تنان" در چرخش و تجلی نور به تاریکی، و بازگشت از تاریکی به نور، معنا می‌یابند. این یعنی تاریکی، بخشی از سلوک است، نه دشمن سلوک.»

دانشجویی (مشتاق):

«استاد، این نگاه خیلی نزدیک است به نظریه‌های هرمسی و یونانی هم، مثل لوح زمرد. که می‌گوید: آنچه در بالا است همان است که در پایین است. نور، سایه دارد؛ و سایه، راهی به نور است.»

پیر روشنا:

«بله، حقیقتِ اشراق نه در ستیز، بلکه در تعادل است. در هماهنگی میان نور و ظل. میان فهم و شهود. حتی در حکمت اشراق، عقل و قلب دو بال‌اند، نه دو جهت مخالف.»

 

◼ راز جاودانه زبان: میدی، کرمانجی، و زبان آیینها

هیوا ساکت بود؛ اما لحظه‌ای بعد زمزمه کرد:

هیوا:

«استاد، پرسشی مرا رها نمی‌کند... آیا ممکن است که زبان همه این آیینها، همان زبان باستانی میدی بوده باشد؟ زبانی که امروز در کرمانجی ادامه یافته؟ زبان آیین یارسان، علوی، حتی دروزی، در گذشته کرمانجی بوده... اما بعدها برای بقا تغییرش دادند.» 

پیر روشنا:

«تو به ریشه‌ها نزدیک شده‌ای، هیوا. آری، زبان مادییا همان شاخه‌های کهن زبان کوردی چون کرمانجی،گورانی، زازاکی،لری و سورانیزبان حکمت بوده‌اند. نه فقط زبان روزمره. بلکه زبان راز. زبان ذکر. هنوز هم "کلامهای یارسان"، "ذکرهای ایزدی"، "نواهای علوی"، همه به کوردی‌ است. این زبان، حامل معناست، نه صرف واژه.»

 پایان درس: وحدت در کثرت نورها

پیر روشنا برخاست و شعری از شیخ اشراق خواند:

 « نور را در دل سنگ دیدم،

و در سایه‌ی برگ،

و دانستم که جهان،

حلقه‌ایست از تابش و غیبت.»

او نگریست به شاگردانش و گفت:

«در پایان، اگر بخواهیم جهان را بفهمیم، باید هم نور را ببینیم و هم سایه را لمس کنیم. همانگونه که در کوههای لالش، در کلام پیرها، در دل شنگال و هورامان، حقیقتی است که از دل آتش و تاریکی، نور می‌سازد.»

چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۴۰۴

فصل شصت ودووم: زمستانی در روژئاوا – از لالش تا دانشگاه

 فصل شصت ودووم: زمستانی در روژئاوا از لالش تا دانشگاه

 زمستان بر قامیشلو فرود آمده بود. درختان سرو، بی‌حرکت زیر شنل سفیدشان، به نگهبانان خاموش زمان می‌ماندند. خیابان‌ها در هاله‌ای از مه، به کوچه‌هایی در خواب نور بدل شده بودند. در حیاط دانشگاه، دانشجویان با ژاکتهای ضخیم و لبخندهایی فروخورده، به کلاس می‌رفتند. در فضای سرد و شفاف، صدای برف که بر بامها می‌نشست، شبیه زمزمه فرشتگان قدیم بود.

پیر روشنا، با ردایی ساده و عصایی چوبی، چند هفته‌ای بود که به دعوت مدیریت دانشگاه فلسفه اشراق و حکمت خسروانی را در گروه فلسفه تدریس می‌کرد. هیوا، اکنون نه‌ فقط شاگرد، که استادیار کلاس‌ها بود. در این سه‌ ماه زمستانی، نسیمی از لالش در دیوارهای دانشگاه پیچیده بود؛ نسیمی که بوی گلهای آتشین، عطر خاک نمرود و نغمه‌های روشن زاگرس را به همراه داشت. 

در یکی از روزهای خلوت، هنگام غروب، هیوا و پیر روشنا تنها در کلاس مانده بودند. بخاری نفتی گوشه کلاس آرام می‌سوخت. پنجره بخار گرفته بود، و نور خاکستری زمستان بر میزهای چوبی پاشیده شده بود. 

هیوا، که ذهنش از مطالعه‌ای تازه لبریز بود، مکالمه را آغاز کرد:

 هیوا: «پیر... گمان می‌کنم ایزدیها تنها یک دین نیستند، بلکه خود حافظه زنده تمدن شرقی‌اند. از سومر و هوری گرفته تا مهری ها و زرتشتی‌ها... گویی دانه‌ای بوده‌اند که در دل خاک مقاومت کاشته شد.» 

پیر روشنا: (آرام چشمانش را بست و لبخندی زد) «درختانی که دیر شکوفه می‌دهند، عمیق تر ریشه دارند. ملک طاووس، نه یک شخصیت، که کیهان‌ شناسی کامل است... و رمزگشایی از او یعنی ورود به اشراق نخستین. آنجاست که نور، نه از شرق و نه از غرب، بلکه از درون انسان می‌تابد.»

هیوا: «در ساختار طبقه‌بندی روحانیون ایزدی پیر، شیخ، مرید نظمی را می‌بینم که به مهرپرستان می‌ماند. حتی راز و سکوت مقدس شان، بازمانده همان فرهنگ است که راز را بر فتوا مقدم می‌دانست.»

پیر روشنا: «احسنت... و اگر در آن سنت، راز مقدس بود، امروز راز سرکوب شده. تمدن شرقی، زمانی به اشراق رسید که نور را نه با شمشیر، بلکه با نیایش و نماد حمل می‌کرد. همین فلسفه پنهان در طواف، در موسیقی مقدس، و در تناسخ، زنده است.»

هیوا: «و چرا جهان هنوز ایزدی‌ها را نمی‌فهمد؟ چرا این حافظه باستانی، پیوسته قربانی فراموشی یا کشتار است؟»

پیر روشنا: « برای اینکه در جهانی که حقیقت را با ابزار و منفعت می‌سنجد، چیزی که رمز دارد و راز، همیشه متهم است. اما فراموش نکن: تاریخ گاه با شمشیر نوشته می‌شود، ولی همیشه با نغمه و نماد به‌ یاد می‌ماند.»

هیوا به بخار پنجره خیره شد. در آن مه گداخته، تصویری محو از کوههای شنگال دید، از دختران ایزدی، از ملک طاووس در پرتو خورشید.

پیر روشنا با صدایی نرم ادامه داد:

«روژئاوا نه فقط یک خاک آزادشده است، بلکه دانشگاهی است برای فهم آیینها، برای درک نور پیش از دین، برای بازسازی شرق. تو و من، اینجاییم تا گذشته‌ای را که به آتش کشیده شد، بازنویسی کنیم، نه با خون، بلکه با حکمت.»

در ادامه گفتوگو : آیینهای پنهان، نورهای مشترک 

هیوا سکوت کرد. گویی در دل گفتوگو، افق‌های تازه‌ای برایش گشوده شده بود.

 هیوا:

 « پیر، هرچه بیشتر پیش می‌روم، بیشتر درمی‌یابم که میان ایزدی‌ها، یارسان، علویان و دروزی‌ها نه‌تنها شباهت، که نوعی وحدت ناپیدا وجود دارد. آیا ممکن است اینها شاخه‌هایی از یک درخت کهن تر باشند؟»

پیر روشنا:

 « پرسشت بنیادین است، هیوا. بگذار از منظری حکمی و اشراقی پاسخ دهم:

آنچه تو می‌بینی، بازماندگان آیینِ نورند. آیینِ پیوسته با کیهان، موسیقی، رمز و راز؛ نه شریعتِ خشکی که بعدها آمد.» 

او با دست، دایره‌ای در هوا رسم کرد.

«  در آیین مهر، هفت طبقه کیهانی بود، هفت فرشته، هفت منزل از روح تا جهانِ ماده. این هفت، در ایزدی‌ها به ملک طاووس ختم می‌شود؛ در یارسان به "هفت تن"؛ در دروزیها به "عقل اول و هفت حکیم الهی"، و در علویان، به "هفت امام و هفت پرده غیب". اینها اتفاقی نیستند. آنها یادگارانی‌اند از یک باطنیّت کهن که از عصر سومر تا ماد و مهریسم زنده ماند.» 

هیوا: 

« و راز... راز همیشه در مرکز است.»

پیر روشنا: 

« درست است. این آیینها، همه با راز زنده‌اند. کتاب ندارند، اما دف دارند. نه مجتهد، که پیر. نه زبان فقه، که شعر. و همین‌ جاست که فلسفه اشراق سهروردی با آنها پیوند می‌خورد.»

هیوا آرام لبخند زد.

هیوا:

« اشراق یعنی طلوع نور از درون. پس این آیینها، همگی باطن‌ گرایانی‌اند که باور داشتند حقیقت را باید دید نه فقط خواند.» 

پیر روشنا:

«  احسنت. این چهار جریان، با وجود تفاوت‌های ظاهری، هرکدام سفیران یک حکمت گمشده‌اند. حکمت خسروانی. همان نوری که سهروردی می‌گفت از نه شرق و نه غرب است. نوری که درون دلهاست.»

او به پنجره اشاره کرد، مه هنوز بیرون را پوشانده بود.

«  همان نور است که در مزار لالش می‌تابد، در کوههای هورامان زمزمه می‌شود، در ذکرهای شبانه یارسان و در سرودهای علوی و دروزی می‌لرزد. هر جا این نور خاموش شود، تاریکی پیروز می‌شود.»

هیوا:

 « و شاید به همین دلیل است که دشمنان این نور، همیشه از این آیینها وحشت داشته‌اند. چون راز را نمی‌توان فتح کرد... فقط می‌توان نابودش کرد یا فراموشش نمود.»

پیر روشنا: 

« اما راز، خود را در نسلها پنهان می‌کند. در کلمات پیران، در نیایش شبانه، در رسم طواف، در مهرِ بی‌نامی که نسل به نسل منتقل می‌شود. ایزدیها، دروزیها، یارسان، و علویان، هر یک نگهبانان بخشی از این حقیقت‌اند.»

 او مکثی کرد. 

« و تو، هیوا، فرزند ا زاگرس  و تورس، اکنون باید این پیوندها را برای نسل جدید روشن کنی. همانگونه که سهروردی می‌خواست جهان اسلام را از فقه به فهم بازگرداند، تو نیز باید خاورمیانه را از نفرت، به نور بازگردانی.»

ادامه گفتوگو: زبان نور، زبان راز

هیوا ( با نگاهی ژرف به پیر روشنا):

«پیر، حالا سؤال مهمتری در ذهنم جوانه زده اگر همه این آیینهااز ایزدی و یارسان گرفته تا علوی و دروزیریشه‌ای مشترک دارند، آیا روزی همگی یک زبان داشتند؟ زبان راز، زبان اشراق؟»

پیر روشنا (چشمانش را به دوردست می‌دوزد، گویی به کوههای میدیا می‌نگرد): 

«آری هیوا، سؤالت کلید کشف یکی از ژرفترین لایه‌های فراموش‌ شده تاریخ ماست. همه این آیینها، روزگاری نه‌چندان دور، به زبان نیاکان سخن می‌گفتندبه زبانی که اکنون ما آن را کوردی می‌خوانیم: سومری، میدی، گوتی، هوری یا کرمانجی، گورانی یا زازاکی.»

 هیوا:

«  یعنی زبان کوردی، زبان مقدس آنها بوده؟ زبان نیایش، راز و گفتوگوی با هستی؟»

پیر روشنا:

«دقیقاً. نگاه کن به یارسانهای آذربایجان، نوادگان روحی و فکری بابک خرمدین، هنوز سرانجام و کلامهای مقدس خود را به زبان گورانی می‌خوانند. یا دروزیهایی که از شام به لبنان، جبل عامل و فلسطین کوچ کردندخانواده‌هایی مانند جنبلاطها ( جانپولاد) در خلوتِ خود هنوز شعرهایی به گویش‌های کهن کوردی زمزمه می‌کنند. و علویان آناتولی و ذکرهایشان، نشانه‌هایی از پیوند با هورامان دارند.»

هیوا:

« و شیخ عدی؟»

پیر روشنا ( با لحن آرام و پررمز):

 «شیخ عدی بن مسافر، همان مسافر نور بود. از سرزمین شام، از همین سوریه کهن، برخاست و با خود نور اصلاح آیینی را به لالش برد. او نه آغازگر آیین ایزدی بود، بلکه بازآفرین آن بود، با آگاهی از فلسفه سهروردی و عرفان . او زبان مردم را می‌دانست؛ با آنها نه به عربی، بلکه به گویش‌های کوردی سخن می‌گفت.»

هیوا:

« پس چرا این زبان در بسیاری از آن سرزمینها فراموش شد؟ چرا مثلاً دروزیها یا علویها امروز به عربی یا ترکی سخن می‌گویند؟»

پیر روشنا:

«برای بقا، هیوا. چون سلاح خلیفه،  همیشه شمشیر نبود، زبان بود. وقتی خلافت آمد، هرکس نزدیکتر به قدرت بود، مجبور شد برای زنده ماندن، زبانش را پنهان کند. عربی، زبان سلطه شد. و زبان راز، آرام آرام به درون صومعه‌ها و کوهها عقب نشست. ولی هرگز نمرد.»

هیوا:

« و امروز؟»

پیر روشنا (دستش را به روی قلب می‌گذارد):

«امروز، زبان کوردی فقط ابزار سخن گفتن نیست، بلکه رمز اتصال ما به هزاران سال حافظه باستانی‌ است. زبان کوردی، زبان نور است. زبانی که درخت زندگی سومریها را، ملک طاووس ایزدیها را، سرانجام یارسان، راز مهری و شعله اشراق سهروردی را در خود حفظ کرده.»

هیوا (با صدایی لرزان): 

«پس آنچه امروز در خطر است، فقط زبان نیست بلکه آینده نور است. اگر زبانمان را از دست بدهیم، پیوند با همه این رازها، آیینها، حکمت‌ها و تاریخمان قطع خواهد شد.»

پیر روشنا:

«و از همین‌ جاست که رسالت ما آغاز می‌شود. این دانشگاه، این شهر، این زمستان روژئاوا، باید به بازآفرینی نور و زبان بدل شود»

سه‌شنبه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۴

فصل شصت ویکم : «از لوزان تا قامیشلو»

 

فصل شصت ویکم : «از لوزان تا قامیشلو» مقاله کوروژ درباره صد سال انکار و امید

چند روزی از همایش «سرنوشت» در دانشگاه قامیشلو گذشته بود. کوروژ، جوانترین عضو کاروان نور، اکنون بیش از همیشه درگیر بازنویسی یافته‌هایش شده بود. او از همان شبهای پرشور در خانه پیر آیرین تا لحظه‌ای که با چشمان اشکبار در کنار هیوا و پیر روشنا به وداع فرمانده هورشید ایستاده بود، بذر مقاله‌ای را در دل می‌پروراند که نه فقط پایاننامه‌ دانشگاهی، بلکه سندی برای فریاد تاریخ فراموش‌شده کوردها باشد.

مقاله‌ای با عنوان: 

"صد سال انکار: از پیمان لوزان تا انقلاب روژآوا بازتاب اندیشه رهایی‌ بخش در هویت سیاسی کردها"

 


🔹 مقدمه

کوروژ در مقدمه می‌نویسد:

« این مقاله، نتیجه ده‌ها ساعت گفتوگو، بازدید میدانی، مطالعه اسناد و همراهی با بازماندگان یک قرن انکار است. آنچه از لوزان ۱۹۲۳ تا قامیشلوی امروز بر سر کوردها آمد، نه تنها نمونه‌ای از حذف یک ملت از جغرافیای سیاسی منطقه، بلکه آیینه‌ای است از چگونگی ایستادن دوباره در مقابل قدرت‌هایی که می‌خواستند تاریخ ما را دفن کنند. من این سطور را نه به‌عنوان یک تحلیلگر، بلکه با خون دل یک نسل از کوردها می‌نویسم که میان چرخ‌ دنده‌های استعمار، ناسیونالیسم عربی، پان‌عثمانیسم و بی‌تفاوتی جهانی زیستند.»

کوروژهمچنین می‌نویسد:

«من در ماردین به دنیا آمدم؛ جایی که صدای اذان، زنگ کلیسا و نوای دف، با هم به گوش می‌رسند. اما آنچه در کودکی‌ام شنیده نمی‌شد، نام ملت ما بود: کورد. این سکوت، خود نخستین شکل انکار بود. این تحقیق، تلاشی است برای آشکار کردن تاریخ این سکوت.»


🔹 پیمان لوزان و آغاز تقسیم‌

کوروژ در نخستین بخش مقاله، پیمان لوزان را به‌عنوان آغاز رسمی «ملت‌ زداییِ کورد» معرفی می‌کند:

« برخلاف وعده‌های اولیه پس از جنگ جهانی اول که در قرارداد سور (Sèvres) به حق تعیین سرنوشت ملتها از جمله کوردها اشاره شده بود، پیمان لوزان با چرخشی استراتژیک، عملاً کوردها را بین چهار کشور ایران، ترکیه، عراق و سوریه تقسیم کرد. ملت کورد از داشتن هرگونه اراده سیاسی مستقل محروم شد و در جغرافیایی که هزاران سال خانه‌اش بود، به 'اقلیتِ نامرئی' بدل گشت.»

انکار در لوزان و فروپاشی نظم عثمانی

کوروژ توضیح می‌دهد که با فروپاشی امپراتوری عثمانی، معاهده سور (1920) وعده‌ای مبهم از خودمختاری کردها را به میان آورد، اما سه سال بعد، پیمان لوزان (1923) با حمایت بریتانیا، فرانسه و ترکیه، عملاً آن وعده را از میان برد. کوردها نه تنها دولت نداشتند، بلکه حتی در متن لوزان به‌عنوان «ملت» شناخته نشدند.

منبع : David McDowall, A Modern History of the Kurds, I.B. Tauris, 2004

جمهوری ترکیه: یک ملت، یک زبان

کوروژ سپس به سیاست‌های آسیمیلاسیون فرهنگی در ترکیه اشاره می‌کند؛ از ممنوعیت زبان کردی و تغییر نام شهرها گرفته تا «ترک‌ سازی رسمی» در نظام آموزشی و رسانه‌ای. ده‌ها خیزش کرد در فاصله 1925 تا 1938 (از جمله قیام شیخ سعید و قیام درسیم) با کشتار گسترده سرکوب شدند.

منبع :Martin van Bruinessen, Kurdish Ethno-Nationalism Versus Nation-Building States, Isis Press, 2000


🔹 پروژه انکار در سوریه از حافظ تا بشار

« از ۱۹۶۳، با کودتای حزب بعث در سوریه، پروژه‌ی سازمان‌ یافته‌ی انکار کوردها آغاز شد. صدها هزار کورد از شناسنامه و تابعیت محروم شدند، اموال‌ شان مصادره گردید، مدارس شان بسته شد، زبان شان جرم تلقی شد، و بسیاری به تبعیدهای اجباری در استان‌های جنوبی فرستاده شدند. در قامیشلو، در حسکه، در عفرین، سیاست یکسان‌سازی عربی با شدت اجرا شد.»

کوروژ با استناد به منابع آرشیوی، اظهارات فعالان، و گفتوگوهایی که در روژاوا داشت، نمونه‌هایی از پاکسازی فرهنگی، جغرافیایی و زبانی را بازمی‌نمایاند.

سوریه: از تعریب تا انقلاب

در سوریه، رژیم بعثی از دهه 60 سیاست «عرب‌سازی» را در مناطق کردنشین اجرا کرد. تابعیت هزاران کورد لغو شد، اسامی کردی ممنوع و املاک‌ شان مصادره شد. کوروژ به سند معروف "کمربند عربی" اشاره می‌کند که در آن نوار شمالی کشور به‌صورت برنامه‌ریزی‌شده عرب‌نشین شد.

منبع :  Jordi Tejel, Syria’s Kurds: History, Politics and Society, Routledge, 2009


🔹 قیام ۲۰۰۴ و تولد آگاهی جدید

« قیام قامیشلو در سال ۲۰۰۴، پس از مرگ چند نوجوان کورد در بازی فوتبال، شکافی بود در دیوار انکار. گرچه با خشونت سرکوب شد، اما نشان داد که زیر خاکستر، آتشی از خودآگاهی در حال شعله‌ور شدن است.»

کوروژ روایت شاهدان عینی را نیز در این بخش نقل می‌کند؛ از جمله پیرزنی که می‌گفت: "آن روز فهمیدم دخترم دیگر از عربی حرف زدن خسته شده بود."


🔹 انقلاب روژاوا بازسازی مفهوم ملت بدون دولت

« از ۲۰۱۲، در پی خلأ قدرت دولت مرکزی در شمال سوریه، کوردها به‌ واسطه پ.ی.د و نیروهای نظامی وابسته به آن، ساختار اداری و دفاعی خاص خود را ایجاد کردند. برخلاف سنت دولت‌ محور خاورمیانه، روژاوا تلاشی بود برای تلفیق مدل کنفدرالیسم دموکراتیک با حقوق اقوام، زنان و ادیان گوناگون.»

کوروژ این تجربه را «ملت‌سازی بدون دولت» توصیف می‌کند و می‌نویسد:

« کنفدرالیسم دموکراتیک در قامیشلو و کوبانی، نه فقط سازوکاری برای زنده ماندن، بلکه پارادایمی برای آینده‌ بود. مفهومی که ملت را با عدالت، با زیست مشترک، و با زبان مادری تعریف می‌کرد.»


🔹 بازگشت سیاست انکار در سایه حملات ترکیه

در ادامه، کوروژ به تهاجم نظامی ترکیه به عفرین و سریکانی می‌پردازد:

« هدف این حملات، نابودی زیرساخت‌های روژاوا، اشغال سرزمین کوردها، و جایگزینی جمعیتی از طریق اسکان اعراب و ترکمن‌ها بود. حذف هویت فرهنگی با تخریب معابد، مزار شهدا، و نمادهای مقاومت، بخشی از همین پروژه بود.»

عفرین، سرزمین غارت‌ شده

کوروژ سپس از سفرش به اردوگاه‌های آوارگان عفرینی یاد می‌کند و روایت می‌کند چگونه اشغال این شهر توسط ترکیه در 2018 با تخریب معابد، آوارگی صدها هزار کرد، و اسکان خانواده‌های عرب و ترکمن در روستاهای کردی همراه بود.

منبع : Human Rights Watch Report on Afrin, 2019


🔹 مقاومت فرهنگی و سیاست رهایی

« با وجود همه این تهدیدها، کوردهای سوریه نشان دادند که می‌توان در دل آوار، مدرسه ساخت، در پناه حمله‌های پهپادی، شعر نوشت، و با فلاسفه‌ای چون سهروردی، دختران کوبانی را در دل تاریکی برانگیخت.»

در این بخش، کوروژ ارتباط میان فلسفه اشراق، ژنئولوژی، و سیاست رهایی را تحلیل می‌کند. او از مفهوم «نور» در حکمت خسروانی بهره می‌گیرد و آن را با انقلاب زنان روژاوا پیوند می‌زند.

روژآوا و انقلاب ژنئولوژیک

کوروژ در بخش اصلی پایان‌نامه به تحلیل دستاوردهای سیستم خودمدیریتی دموکراتیک در شمال سوریه می‌پردازد: حضور نهادهای دوگانه مردزن، برابری حقوقی، آموزش چندزبانه، و کنفدرالیسم دموکراتیک. او این سیستم را «پاسخ تاریخی کردها به یک قرن انکار» می‌نامد.

او به‌ویژه از فلسفه ژنئولوژی به‌عنوان زبان نوین آزادی زن در تاریخ معاصر یاد می‌کند.

منبع:Dilar Dirik, The Kurdish Women’s Movement: History, Theory, Practice, Pluto Press, 2022


🔹 نتیجه‌گیری آینده رهایی

« تجربه کوردها در سوریه، از قامیشلو تا دیرالزور، نشان داد که حتی بی‌ دولت ترین ملت خاورمیانه، می‌تواند در برابر نیروهای جهانی مقاومت کند. اگر کوردها بتوانند ائتلافی وسیع، سکولار، چند فرهنگی و آگاه به حقوق ملتها در چهار بخش کوردستان ایجاد کنند، آنگاه فصل جدیدی از تاریخ ممکن است گشوده شود؛ فصلی که در آن، پیمان جدیدی به‌جای لوزان نگاشته خواهد شد.»

در پایان، کوروژ می‌نویسد:

« کردها در این قرن، نه‌تنها قربانی انکار، بلکه خالق بدیل بودند. آنها میان سلاح و مدرسه، میان چریک و فلسفه، پیوندی پدید آوردند که آینده‌ساز است. اگر عدالت باید روزی خانه کند، بی‌تردید از راه کوه‌های کوردستان خواهد گذشت.»


🔹 بدرود با پیر روشنا و هیوا

 پس ازروزها همسفر بودن با راهیان نور، کوروژ در محوطه دانشگاه قامیشلو با پیر روشنا و هیوا وداع کرد. چشمانش برق می‌زد. نسخه‌ای از مقاله را در کیفش گذاشته بود. هیوا گفت: «حالا تو هم یکی از نگهبانان نوری.»

کوروژ سوار ماشین شد. مقصدش ماردین بود و سپس دانشگاه موش؛ جایی که می‌خواست مقاله‌اش را منتشر کند، آن را در کنفرانس‌ها بخواند، و شعله‌ای باشد از همان نوری که در کوبانی دیده بود.

فصل شصتم: عملیات دیرالزور – فرمانده هورشید در دل تاریکی

 فصل شصتم: عملیات دیرالزور فرمانده هورشید در دل تاریکی

دو روز پیش، تماس فوری از فرماندهی کل دریافت شد. هورشید باید راهی دیرالزور می‌شد؛ منطقه‌ای ناآرام که اخبار متعددی از فعال شدن هسته‌های پنهان داعش در آن به گوش می‌رسید. شبِ پیش از عزیمت، او با چشمانی مصمم از پیر روشنا و همراهانش خداحافظی کرد. لبخندی آرام بر لب داشت، اما در چشمهایش شعله‌ای از مسئولیت روشن بود.

در روز نخست عملیات، هورشید و یگان تحت امرش به روستایی در حومه جنوبی دیرالزور اعزام شدند. پاتکی ناگهانی و حمله‌ای برق‌آسا، منجر به درگیری شدیدی شد. با هدایت هماهنگ هورشید و همیاری دو فرمانده زن و مرد، نیروهای داعش غافلگیر شدند؛ چندین تن از آنان کشته و شماری دیگر دستگیر شدند.

در میان اسیران، چهار دختر ایزدی حضور داشتند. آنها با دست‌هایی لرزان و چشمانی پر از اندوه خود را معرفی کردند. یکی از آنان، شیلان، روایت کرد: «زمانی که داعش در ۲۰۱۴ به شنگال حمله کرد، ۹ سال داشتم. ما را ربودند، فروختند... بارها... من ده بار خرید و فروش شدم، و هر بار مورد تجاوز قرار گرفتم. پدرم را کشتند. مادرم را ندیدم دیگر...»

هورشید بی‌ درنگ دستور انتقال آنها را به مراکز درمانی و روان‌ درمانی روژئاوا صادر کرد.

شب، رزمندگان در حلقه‌ای گرد آمدند. آوازهای کوبانی، دست‌افشانی، لبخندهای در تاریکی، و آغوش‌هایی که شاید واپسین باشد. آخرین جمله هورشید پیش از طلوع: «زندگی را از خاک باز می‌سازیم... حتی اگر با دستان خالی.»

فردای آنروز، در حین خنثی‌سازی یکی از بمب‌های کارگذاشته‌ شده در اطراف یکی از خانه‌های متروکه، انفجاری سهمگین روی داد. فرمانده هورشید و یکی از هم‌ رزمانش، رفیق آزاد، جان خود را از دست دادند.

در مقر فرماندهی، رزمندگان در سکوت ایستادند. پرچم یگان‌ها نیمه‌افراشته شد. صدای گریه نبود، فقط یک زمزمه آرام در باد می‌پیچید:

« هورشید رفت، اما نورش... ماند.»

وداع در کوبانی خاکسپاری فرمانده نور

خبر شهادت فرمانده هورشید چون رعدی در قامیشلو پیچید. پیر روشنا، هیوا و کوروژ مات و مبهوت بودند. هیوا بی‌ درنگ راهی بیمارستان شد تا به دختران ایزدی نجات‌ یافته سر بزند. اشک در چشمانش حلقه زد، به‌ویژه زمانی که فهمید دیلان، یکی از آن دختران، از همشهریان  و فامیل او در شنگال بوده است.

کوروژ در گوشه‌ای نشسته بود، بغض کرده، با اشکهایی آرام که بی‌ صدا جاری بودند. او زمزمه کرد: «هورشید رفت... اما چهار دختر به زندگی برگشتند... این یعنی پیروزی.»

فردای آن روز، در گورستان شهدای کوبانی، هزاران نفر گرد آمده بودند. مراسم با حضور مقام‌های سیاسی، نظامی، فرهنگی و دینی برگزار شد. جنازه هورشید در تابوتی پیچیده در پرچم یگان زنان، بر دوش همرزمانش تشییع شد.

پیر روشنا در آن لحظه گفت: «او نه به‌ خاطر نفرت، که از سر مهر جنگید. راهش، نور است در تاریکی.»

و دیلان، با صدایی لرزان اما استوار گفت: «هورشید، خواهر من شد... مادر من شد... نوری شد در تاریکی عمرم.»

صدای زمزمه‌ها، سرودها، و فریادهای بغض‌آلود در فضای کوبانی می‌پیچید. هورشید در دل خاک آرام گرفت، اما نورش... ماندگار شد.

اشراق و رهایی تأملات پیر روشنا و هیوا بر سرنوشت و نور

صبح پس از تشییع، سکوت غریبی بر اقامتگاه سایه‌ افکنده بود. هیوا با چشمانی پف‌ کرده کنار پنجره ایستاده بود و بیرون را می‌نگریست. پیر روشنا در حال آماده کردن چای بود. اندکی بعد، هر دو در حیاط کوچک زیر درخت زیتون نشستند.

هیوا آهسته گفت: «او رفت، اما انگار بخشی از ما را با خود برد.»

پیر روشنا پاسخ داد: «یا شاید بخشی از خودش را در ما گذاشت.»

هیوا سر بلند کرد: «این رنج، این شهادت، تا کجا ادامه دارد؟»

پیر روشنا: «در حکمت خسروانی، شهادت نوعی عبور است، عبور از ظلمت به نور. سهروردی می‌ گوید: ‘نور، هرجا که بیفتد، حجاب ظلمت را می‌درد.‘ شهادت هورشید، زخمی است که روشنی از آن می‌تراود.»

هیوا: «و آن چهار دختر ایزدی؟»

پیر روشنا: « در رهایی آنها، نوری نهفته است. ما رنج را با نور درآمیزیم تا ظلمت را ببریم. آنچه هورشید کرد، بازتاب همان حکمت است: بازگرداندن نور به آنجا که تاریکی سلطه دارد.»

هیوا با صدایی آرام گفت: «امروز بیشتر از همیشه می‌فهمم که چرا نامش هورشید بود... نوری در سپیده‌دم تاریکی ما.»

وصیتنامه نور فرمانده هورشید از دل تاریکی سخن می‌گوید

پیش از اعزام به عملیات دیرالزور، فرمانده هورشید در سکوت شب، در پناه چادر یگان، دفتری کوچک از جیبش بیرون کشید. با خطی لرزان اما روشن، این کلمات را نوشت؛ وصیتی که نه تنها برای همرزمانش، که برای نسل آینده کوردها پیامی از روشنی است:

« من، هورشید، فرزند هر چهار عنصر اب،باد، آتش وخاک و هر چهار بخش کوردستان، فرزند لالش، شاگرد اشراق و حافظه درد، چند توصیه به شما دارم. این سطور را نه از سر ترس، که برای پیوند میان نور و آینده می‌نویسم:

۱. به یزدان بزرگ، و پیوند رازناک انسان با طبیعت، وفادار بمانید؛ که یگانگی با هستی، اولین آیین رهایی‌ است.

۲. اتحاد را همچون جان نگه دارید. کینه، تفرقه و حسادت، بیماریهای کهن ملت ما بوده‌اند؛ دیگر زمان درمان است، نه تکرار.

۳. دانش، شمشیر عصر ماست. بی‌دانش، دشمن در لباس دوست می‌تازد. بخوانید، بنویسید، بازپرسید.

۴. برای نان و نفع لحظه‌ای، به خون شهیدان پشت نکنید. هر معامله‌ای با ظلم، همان زنجیری‌ است که ما را هزار سال عقب انداخت.

۵. خیانت در هر شکل‌ اش، بی‌رحمانه‌ترین مرگ استنه فقط مرگ یک انسان، بلکه مرگ یک آرمان.

۶. یار دانا، بهتر از ارتشی کور است. از آنان که بی‌غرور، بی‌دروغ و بی‌طمع می‌جنگند، بیاموزید.

۷. اگر بخواهید همچون برگ در باد باشید، همیشه اسیر خواهید بود. ولی اگر ریشه بدوانید، کوه می‌شوید.

۸. مرا حقی بر گردن کسی نیست، جز آنچه خدا آگاه است. اگر کسی حقی دارد، از خانواده‌ام بستاند.

۹. جایی را که نام برده‌ام، به بیمارستان و مدرسه بدل کنید. آینده‌ را باید در خاک کاشت.

۱۰. تا وقتی متحد نباشید، آفتاب طلوع نخواهد کرد. ظلم، هرگز پایدار نمی‌ماند. این وعده اشراق است.

نور با شما باشد، اگر در دل تاریکی بایستید. این وصیت نه وداع، بلکه عهدی‌ است به سوی رهایی.»

دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۴

فصل پنجاه ونهم : محفل شبانه سیاسی و فلسفی در دانشگاه قامیشلو – آینده‌گری برای کوردستان و نظم نوین خاورمیانه

 

فصل پنجاه ونهم : محفل شبانه سیاسی و فلسفی در دانشگاه قامیشلو آینده‌گری برای کوردستان و نظم نوین خاورمیانه

در تالار اصلی دانشگاه قامیشلو، با حضور استادان علوم سیاسی، فلسفه و تاریخ از دانشگاه‌های روژئاوا و باشوور، و شخصیت‌هایی از عرصه سیاست و فرهنگ، محفلی شبانه برپا بود. در میان جمع، چهره‌هایی چون سمکو عفرینی، فرمانده هورشید از کوبانی آنروز به آنها پیوسته بود ، هیوا و پیر روشنا نیز حاضر بودند.

پس از خوشامدگویی رئیس دانشگاه، نخستین سخنران، پروفسور آرام شادین، از دانشگاه سلیمانیه، گفت:

« امروز ما نه‌ تنها به‌خاطر گذشته سرشار از زخم و تبعید این ملت گردهم آمده‌ایم، بلکه برای اندیشیدن به آینده‌ای ممکن، در دل این آشوب نظم نوین، گردهم آمده‌ایم. از ۷ اکتبر تا کنون، دیگر هیچ نقشه‌ای در خاورمیانه اعتبار گذشته را ندارد.»

دکتر مژگان حلبی، استاد فلسفه سیاسی، گفت: «نظم نوین، نه بی‌چهره است و نه بی‌جهت. آنچه امروز در خاورمیانه رخ می‌دهد، جنگی است میان دو مدل حکمرانی: یکی استبدادهای نئوعثمانی و تئوکراتیک، و دیگری تلاش ملتهایی برای بازیافتن خود، ملتهایی بی‌دولت، اما نه بی‌نور.»

سمکو عفرینی اضافه کرد: «در جهان چند قطبی در حال ظهور، آینده برای کسانی‌ است که بتوانند هم بازیگران منطقه‌ای را بشناسند، هم حافظه جمعی خود را بازیابی کنند. کوردها برای نخستین بار در تاریخ معاصر، در چهار بخش کوردستان، درگیر سیاست عملی و بالقوه ژئوپلیتیکی هستند. ما هم‌ زمان قربانی و بازیگرانیم.»

هیوا گفت: «مسئله تنها رسمیت نیست، بلکه تواناییِ ذهنی ماست در تصور آینده‌ای که در آن کورد یک حاشیه نباشد. آینده‌ای که کنفدرالیسم دموکراتیک فقط یک مدل نیست، بلکه آفرینش دوباره سیاست است، سیاستی زن‌ محور، چندزبانه، و با حافظه‌ای زنده.»

پیر روشنا آرام گفت:

« در دل این گیتیِ متغیر، ملتها یا به نور درون خود بازمی‌گردند یا در سایه بی‌معنای امپراتوریهای پنهان محو می‌شوند. کوردستان اگر بخواهد زنده بماند، باید خود را نه از طریق قراردادهای ژئوپلیتیکی، بلکه با حکمت، حافظه و مشارکت اجتماعی بازسازی کند. در حکمت خسروانی آمده است: هرکه با نور خویش برود، در هیچ ظلمتی گم نمی‌شود.»

در انتهای محفل، سمکو پیشنهاد داد که این هم‌اندیشی، به‌صورت فصلی و با محوریت آینده‌ نگاری کوردستان در نظم نوین جهانی، در قامیشلو ادامه یابد. همه با شور و اشتیاق پذیرفتند.

هیوا، در یادداشت خود نوشت: «اینجا، جایی‌ است که آینده با خاکستر تاریخ ساخته می‌شود، نه با وعده‌های قدرت‌های خارجی؛ آینده‌ای اشراقی، اما ریشه‌دار.»

درادامه گفتوگو: همایش سرنوشت بیانیه پایانی و پیامهای اشراقی

پس از چند ساعت گفتوگوهای پرشور، سخنرانی‌ها، نقدها و تأملات، رئیس دانشگاه قامیشلو پشت تریبون رفت. حضار، مشتاق شنیدن بیانیه پایانی همایش بودند.

او بیانیه را با صدایی آرام و متین خواند:

« ما، اندیشمندان، فعالان سیاسی و فرهنگی، و نسل نوین فرزندان ملت کورد، در این محفل، به نام همایش سرنوشت، بر ضرورت بازنگری در جایگاه تاریخی و راهبردی ملت کورد در نظم نوین خاورمیانه و جهان تأکید می‌ورزیم. ما اعلام می‌داریم:

۱روژئاوا نباید تنها خاکی آزاد، بلکه مدرسه‌ای برای آینده ملت کورد باشد.

۲کنفدرالیسم دموکراتیک، به‌مثابه شکل نوین سازماندهی اجتماعی، باید به زبان سیاست منطقه‌ای و جهانی ترجمه شود.

۳مشارکت زنان، اندیشمندان، هنرمندان و نیروهای مردمی، ضامن پایداری هرگونه آینده است.»

آنگاه، همگان از پیر روشنا خواستند که واپسین سخن را او بگوید. او برخاست. نور زرد لامپ های ساده تالار، روی پیشانی‌اش همچون هاله‌ای نشسته بود.

او گفت:

« ما نه تنها در جغرافیا، بلکه در زمان نیز آواره‌ایم. اما هر تبعید، اگر با آگاهی همراه شود، به نوعی بازگشت بدل می‌شود. ملت ما نیازمند نقشه‌ای است که فقط خطوط مرزی را ترسیم نکند، بلکه مسیرهای نور را بر دلها آشکار سازد. سهروردی می‌گوید: آینه، تا نشکند، صورت حق را بازتاب نمی‌دهد. شکسته‌ایم، اما هنوز نور از ما عبور می‌کند. آینده، از آنِ آنانی‌ است که بتوانند از خاکستر خویش برخیزند و ققنوس شوند. ملت کورد اگر از اشراق خویش بهره گیرد، نیازی به دلسوزی کسی ندارد.»

تالار در سکوتی ژرف فرو رفت.

در گوشه‌ای، یکی از دانشجویان فلسفه، با چشمانی اشکبار، یادداشتی می‌نوشت: «از امروز، ما نه قربانی تاریخ، بلکه معماران آینده‌ایم.»

در پایان، پرچمهای کوچک کنفدرالیسم دموکراتیک و رنگ‌های کوردایه تی با سرود «ئه ی ره قیب» بر فراز تالار برافراشته شدند. نوری تازه در دل شبِ قامیشلو روشن شده بود.

 فردای همایش طلوعی بی‌هورشید، گام به‌سوی تدوین نقشه عمل

صبحِ پس از همایش، آسمانِ قامیشلو آرام و غبارآلود بود. اما در ذهنها چیزی تازه آغاز شده بود. خبر رسید که فرمانده هورشید، شبانه به مأموریتی در دیرالزور فراخوانده شده؛ مقابله با هسته‌های تازه فعال‌ شده داعش. نبود او، خلئی عاطفی و سنگین در دل گروه ایجاد کرده بود، به‌ ویژه برای کوروژ که آخرین شب را با گفتوگوی طولانی دربارۀ زندگی و سرنوشت با او سپری کرده بود.

پیر روشنا، هیوا و کوروژ، پس از صرف ناشتایی ساده‌ای با نان کنجددار و پنیر، به سوی دانشگاه برگشتند تا در یک نشست برنامه‌ریزی، پیشنهادهای مطرح‌ شده در همایش را در قالب نقشه‌ راهی برای آینده پیگیری کنند. سالن کوچک اما گرم دانشگاه دوباره با چهره‌هایی از استادان و فعالان اجتماعی پر شد.

هیوا روی تخته نوشت: «فصل آینده: نهادسازی برای کنفدرالیسم دموکراتیک؟ یا پیش‌نویس قانون اساسی؟»

پیر روشنا گفت: «جهان منتظر نمی‌ماند تا ما آماده شویم. باید میان بازماندن در حافظه دردناک یا پرش به آینده‌ای که هنوز نام ندارد، یکی را برگزینیم.»

و سپس با لحنی آرام اما پرشور ادامه داد:

« کوردها هرگز خواهان جنگ و تجزیه نبوده‌اند. ما همزیستی می‌خواهیم اما نه هر همزیستی، بلکه همزیستی برپایۀ برابری و کرامت. کنفدرالیسم دموکراتیک، کمترین حقی‌ است که پس از یک قرن انکار، سرکوب و نسل‌کشی می‌طلبیم. و اگر این نیز بر ما روا نباشد، بر اساس منشور ملل متحد، ملتی هستیم با حق تعیین سرنوشت.»

در آن لحظه، نسیمی آرام پنجره‌های تالار را لرزاند؛ گویی روح هورشید، با لبخندی پنهان، به گفتوگوها گوش می‌داد.