فصل شصت وسووم: زمستان اشراق – درس نخست پیر روشنا
دربارهی هوش کیهانی
زمستان آرام و بیهیاهو بر قامت روژئاوا نشسته
بود. بارانهای نرمی که از دیشب باریده بود، کوچههای قامیشلو را شسته بود و بوی خاک،
با رایحه نان تازه و دود چراغهای نفتی در هم آمیخته بود. هوا گرچه سرد بود، اما دلها
به گرمای فهم و پیوند با هستی روشن میشدند.
دانشگاه قامیشلو، ساختمانی ساده اما زنده و پویا،
حالا میزبان چهرهای شده بود که برای بسیاری چون اسطورهای زنده بود. پیر روشنا، استاد
اشراقی حکمت خسروانی، به دعوت ریاست دانشگاه آمده بود تا در ترم زمستان، درسی تازه
را بنیان بگذارد: فلسفهٔ اشراق، طبیعت و هوش کیهانی.
هیوا، که به عنوان استاد یار همراه پیر روشنا
شده بود، اینک کنار پنجرهٔ کلاس ایستاده و با شوق، نگاهش به حیاط باران خورده دوخته
بود. دانشجویان آرام وارد میشدند. تختهای سبز، میز چوبی ساده، بخاری نفتی گوشه کلاس،
و عطر فلسفه در فضا پیچیده بود.
پیر روشنا وارد شد. ردا و شالی تیره بر دوش داشت،
عصایی بلند از چوب گردو در دست. همه ایستادند.
◼ گفتار نخست: اشراق و جان هستی
پیر روشنا (با صدایی آرام و نافذ):
« فرزندان نور، امروز ما آغاز میکنیم درسی را که نه تنها برای فهم عقل، که برای روشنایی روح است. ما درباره هوش کیهانی سخن خواهیم گفت؛ یعنی توانایی درک پیوند درونی ما با طبیعت، با ستارگان، با زمان و با نور. این هوش، در حکمت خسروانی، نامی دیگر دارد: عقل فعال، یا فرشته الهام.»
یکی از دانشجویان:
«استاد، این همان چیزی است که امروزه در علوم جدید هم مطرح شده؟ مثل شعور ذرات؟ یا هماهنگی کوانتومی؟»
پیر روشنا (لبخند میزند):
« در حقیقت، بله. شیخ اشراق هزار سال پیش گفت: هیچ ذرهای نیست که کوچکتر نشود، و هیچ حرکتی نیست که بیعشق باشد. این یعنی طبیعت، جان دارد. خورشید نه توده آتش، که کانون عشق است. سیارات نه گویهای خاموش، که رقصندگان دایرهی اشتیاقاند. و این، بر پایه آن چیزی است که امروز مینامیم: "هوش کیهانی".»
هیوا (پرسشی را مطرح میکند):
«استاد، شیخ اشراق میگوید که سیارات زندهاند و از عشق میچرخند. ولی علم امروز، توضیحاتی صرفاً فیزیکی دارد: جاذبه، اینرسی… پس این سخن رمز است یا علم؟»
پیر روشنا:
«هر دو، هیوا. در چشم عقلگرای جدید، جاذبه قانونی است؛ اما در چشم حکمت اشراق، جاذبه تجلی میل به نور است. اینهمانی است میان قانون طبیعت و اشتیاق هستی. همانطور که دانش امروز فهمیده که نور، هم ذره است هم موج، باید بپذیرد که فهم اشراقی، لایهای دیگر از واقعیت را بیان میکند.»
◼ نور، حرکت، و وحدت هستی
«در حکمت خسروانی، ما جهان را ترکیبی از نور و ظلمت میدانیم. نه به معنای خیر و شر، بلکه به معنای وجود و نبود. نور، وجود ناب است. حرکت، اثر نور است در تاریکی. زمان، حاصل حرکت است. پس اگر نور نباشد، زمان نیست. و اگر زمان نباشد، جهان سکون است—مرده.»
او مکثی کرد و ادامه داد:
« ما به دانشجویان فیزیک میگوییم: به ذرات بنگرید، به الکترون و کوارک. ولی شما، فرزندان اشراق، به نَفَس ذره نگاه کنید. به جان حرکت. چون هر جنبشی، جوهر اشتیاق به بازگشت به نور است.»
دانشجویی دیگر:
« آیا میتوان گفت که هوش کیهانی یعنی ادراک این نظم پنهان؟ این هماهنگی که بین روح و ستاره، بین زمین و آسمان هست؟»
پیر روشنا (با تأکید):
«آری. هوش کیهانی یعنی دانستن اینکه ما بخشی
از هستیای هستیم که از عشق ساخته شده است. و این عشق، همان نور است. هر که این را
بفهمد، دانشمند است؛ و هر که آن را حس کند، حکیم است.»
درس دوم – نور، سایه، و راز آیینهای کهن
هوا سرد بود و شیشههای کلاس پوشیده از بخار. پیر روشنا با نگاهی ژرف، به حضور شاگردانش در کلاس فلسفه نگریست. تختهای ساده، شمعی روشن، و سکوتی پرمعنا.
او به آرامی گفت:
پیر روشنا:
«در کلاس پیش گفتیم که نور، اساس هستی است. اما امروز، میخواهیم قدمی فراتر بگذاریم. در فلسفهٔ سهروردی، نور مطلق، جوهر نخستین است—اما مهم است بدانیم که در حکمت خسروانی و در آیینهای باستانی ما، تاریکی نیز حذف نمیشود. تاریکی، نه شرّ است و نه ضد نور. بلکه زمینهی پیدایش نور است.»
هیوا:
«استاد، این نگاه بسیار شبیه به فلسفهٔ یارسان و ایزدیهاست. در آیین یارسان، نور و تاریکی دو تجلی از یک حقیقتاند، نه دشمن هم. در حقیقت، خداوند خودش را در نور و سایه نشان میدهد.»
پیر روشنا:
«درست میگویی هیوا. سهروردی هم میگوید: نور در مراتب مختلف میتابد و هر مرتبهای که نورش کمتر باشد، سایهاش بیشتر است؛ اما از وجود ساقط نیست.»
او ادامه داد:
«زرتشت، در آموزههای متأخرش، نور و تاریکی را به نبردی اخلاقی تبدیل کرد؛ اما در سنتهای شرقیتر و کهنتر ما—همچون آیین مهری، یارسان، و ایزدی—تاریکی، میدانِ امکان است. رحم آفرینش است. همانگونه که شب، شرط طلوع خورشید است.»
◼ اتصال آیینی: از مهریسم تا اشراق
پیر روشنا به شمع نگاه کرد و گفت:
«در آیین ایزدی، "ملک طاووس" فرشتهای نورانی است که هم از نور آمده و هم درون تاریکی را آزموده است. در یارسان، "هفت تنان" در چرخش و تجلی نور به تاریکی، و بازگشت از تاریکی به نور، معنا مییابند. این یعنی تاریکی، بخشی از سلوک است، نه دشمن سلوک.»
دانشجویی (مشتاق):
«استاد، این نگاه خیلی نزدیک است به نظریههای هرمسی و یونانی هم، مثل لوح زمرد. که میگوید: آنچه در بالا است همان است که در پایین است. نور، سایه دارد؛ و سایه، راهی به نور است.»
پیر روشنا:
«بله، حقیقتِ اشراق نه در ستیز، بلکه در تعادل است. در هماهنگی میان نور و ظل. میان فهم و شهود. حتی در حکمت اشراق، عقل و قلب دو بالاند، نه دو جهت مخالف.»
◼ راز جاودانهٔ زبان: میدی، کرمانجی، و زبان آیینها
هیوا ساکت بود؛ اما لحظهای بعد زمزمه کرد:
هیوا:
«استاد، پرسشی مرا رها نمیکند... آیا ممکن است که زبان همه این آیینها، همان زبان باستانی میدی بوده باشد؟ زبانی که امروز در کرمانجی ادامه یافته؟ زبان آیین یارسان، علوی، حتی دروزی، در گذشته کرمانجی بوده... اما بعدها برای بقا تغییرش دادند.»
پیر روشنا:
«تو به ریشهها نزدیک شدهای، هیوا. آری، زبان مادی—یا همان شاخههای کهن زبان کوردی چون کرمانجی،گورانی، زازاکی،لری و سورانی—زبان حکمت بودهاند. نه فقط زبان روزمره. بلکه زبان راز. زبان ذکر. هنوز هم "کلامهای یارسان"، "ذکرهای ایزدی"، "نواهای علوی"، همه به کوردی است. این زبان، حامل معناست، نه صرف واژه.»
◼ پایان درس: وحدت در کثرت نورها
پیر روشنا برخاست و شعری از شیخ اشراق خواند:
« نور را در دل سنگ دیدم،
و در سایهی برگ،
و دانستم که جهان،
حلقهایست از تابش و غیبت.»
او نگریست به شاگردانش و گفت:
«در پایان، اگر بخواهیم جهان را بفهمیم، باید هم نور را ببینیم و هم سایه را لمس کنیم. همانگونه که در کوههای لالش، در کلام پیرها، در دل شنگال و هورامان، حقیقتی aست که از دل آتش و تاریکی، نور میسازد.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر