فصل هفتاد و هفتم: «دیدار پیر روشنـا و میـر ایزدیان - فلسفۀ درمانی و آتش نـور»
سپیدهدم نوروز نزدیک میشد. در معبد لالش، جایی که درختان کوهستانی از شادی بهاری در تکان بودند و عطر آوا سپی با باد آمیخته، پیر روشنا به همراه هیوا وارد تالار مرکزی مهمانسرای معبد شد.
میر ایزدیها، مردی با سیمایی آرام و چشمانی خردمند، در کنار چند تن از مشاوران دینی و بزرگان ایزدی ایستاده بود. پیر روشنا پیش از آنکه سخن بگوید، با احترام ایزدیانه، دستها را بر سینه نهاد و گفت:
«با فروتنی، نوروز
و سال نوی ایزدی و کوردی را به شما، ملت شریفمان، و تمام مردمانی که هنوز به حرمت
آتش و آیین مهر باور دارند، تبریک میگویم.
نوروز، بازگشت است، و بازگشت، یعنی زایش دوبارهی نور پس از تاریکی.»
میر با لبخند پاسخ داد:
«خوش آمدید، پیر گرامی. لالش خانهی همه آزادگان است. و امسال، با حضور دختران آزادشدهمان و چهرههایی چون شما، بهار ما کاملتر است.»
در این لحظه، هیوا به نشانه احترام قدم پیش گذاشت و گفت:
«اگر اجازه دهید، پیشنهادی برای آینده دارم. اما پیش از آن، پیر روشنا مبحثی حیاتی دارد که شاید گامی برای درمان عمیق روانی نسل ما باشد...»
پیر روشنا نگاهی به چهرهی دختران ایزدی که در کنار شعلههای کمنور نشسته بودند انداخت. سپس گفت:
◾ فلسفهی درمانی برای روان زخمی خاورمیانه
«ما در قرنی زیستهایم
که روان جمعی خاورمیانه، نه یکبار، که بارها خراش برداشت. از انفال،بمباران شیمیایی، شنگال، تا حلب
و قامیشلو.
اما امروز، زمان آن است که ما فلسفه را از کلاسهای
دانشگاه، به شفاخانههای روان بیاوریم.
آنچه دختران و پسران ما از سر گذراندند، با دارو درمان نمیشود؛ بلکه با معنا.»
«من فلسفۀ درمانی
را پیشنهاد میکنم؛ بر پایهی حکمت مهری، اشراق سهروردی، تفکر عرفانی هگل، معنا درمانی
ویکتور فرانکل، و حتی ذهنآگاهی شرق.
نه فقط برای ایزدیان، بلکه برای همهی انسانهایی که تاریکی را دیدهاند و اکنون برای بازگشت به نور، نیاز به راه دارند.»
«در این فلسفه، ما انسان را نه قربانی، که قهرمان میدانیم. کسی که از جهنم گذشته و اکنون، روشنایی را میجوید.»
◾ دعوت از اقلیم کوردستان و مشعل نوروز
میر ایزدی پاکتی مهر شده را بالا گرفت و گفت:
«دعوتنامهای رسیده
از رئیس اقلیم کوردستان. برای شرکت در مراسم سال نو در اربیل، همراه با شما پیر روشنا
و هیوا.
امسال، آتش نوروز به دست دیلان، یکی از همان
دختران نجات یافته، روشن خواهد شد.
این نماد آن است که ما، نه تنها قربانی نیستیم، بلکه آیندهسازیم.»
اشک در چشمان بسیاری حلقه زد. در سکوت حاضران، این جمله طنین انداخت.
◾ پیشنهاد هیوا: بنیاد آیینهای روشنایی
هیوا آرام ولی با صدایی پر طنین گفت:
با نمایندگانی از همه آیینهای مهری – یارسان،
علوی، دروزی، ایزدی –
تا نه برای تفرقه، بلکه برای بازگشت به ریشههای
نور، گفتوگو کنیم.
ما نیازمند رفورم باطنی هستیم؛
بازگشت به مهربانی، به طبیعت، به خرد عرفانی.
دینی که خون نخواهد، زن را کوچک نشمارد، و کودک را به بردگی نگیرد.»
همهمهای تأییدآمیز در جمع پیچید. یکی از بزرگان ایزدی گفت:
«این، آغاز است. آغاز آیندهای روشن تر.»
◾ پایان فصل، آغاز نور
آن شب، در سکوت مقدس لالش، تنها صدای چکهچکه آب زمزم میآمد و صدای آتشهایی که هنوز روشن بودند.
و آنجا، در قلب کوهها، گفتوگویی فلسفی، راهی
را گشود: از رنج به معنا، از اسارت به آزادی، و از فراموشی به حافظهای زنده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر