دوشنبه، مرداد ۱۳، ۱۴۰۴

فصل هفتاد ویکم: آستانه نوروز – فلسفهٔ رهایی در آیین نور، از اشراق تا ایزد

 

فصل هفتاد ویکم: آستانه نوروز – فلسفهٔ رهایی در آیین نور، از اشراق تا ایزد

سکوتی شکوهمند بر محوطه‌ی دانشگاه قامیشلو گسترده بود. درختان بادام وحشی در آستانه‌ی شکفتن بودند و هوا، میان سرمای واپسین روزهای زمستان و گرمایی که نوید بهار می‌داد، مردد بود.

در اتاق شیشه‌ای بخش فلسفه، شاگردان پیر روشنا گرداگرد نشسته بودند. بخاری نفتی آرام می‌سوخت و بخار چای در هوا پیچیده بود. بیرون، برف در حال آب شدن بود—همچون لایه‌های کهن جهل که با گرمای آگاهی، از چهره زمین شسته می‌شدند.

هیوا با نگاهی به تقویم روی دیوار گفت:

— «نوروز نزدیک است استاد...»

پیر روشنا با لبخندی ژرف پاسخ داد:

«و نوروز فقط یک جشن نیست، هیوا جان... نوروز، خودِ رهایی‌ است. فلسفه‌ی رهایی. فلسفه‌ی پیروزی نور بر تاریکی، گرما بر انجماد، جان بر خمود.»

یکی از دانشجویان با کنجکاوی پرسید:

— «استاد، آیا نوروز با فلسفه‌ی اشراق هم پیوند دارد؟»

پیر روشنا گفت:

«بیش از آنچه می‌پندارید. فلسفه‌ی اشراق، با نور آغاز می‌شود؛ و نوروز، جشنِ نخستین ظهور نور در چرخه طبیعت است. شیخ اشراق، سهروردی، جهان را سلسله‌ای از نورها می‌دید که از نورالانوار تا تاریکترین سایه‌ها می‌رسد. نوروز، بازگشت این حرکت به اوج است—تجلی نور در جهان محسوس.»

او لحظه‌ای مکث کرد و با صدایی نرمتر ادامه داد:

«اما در آیینهای ایزدی و یارسان هم، نوروز فقط فصل نیست؛ لحظه‌ی عبور است. همانطور که خورشید از اعتدال زمستانی به اعتدال بهاری می‌رسد، روح نیز از ظلمت به اشراق گذر می‌کند. در آیین ایزدی، نوروز پیوندی دارد با تجلی ملک طاووس در زمین. در آیین یارسان، با تولد دوبارهٔ "شاه خوشین" یا ذات نور در کالبد انسان.»

هیوا به آرامی گفت:

— «و شاید به همین دلیل، نوروز از تمدن سومر نیز قدیمی تر است. حتی در الواح گوتیها و اورارتو، نشانه‌هایی از آیین آتش، نور، و آغاز دوباره هست...»

پیر روشنا سری تکان داد:

«در کوهستانهای کوردستان، زمستان همیشه سخت بوده؛ طبیعت سخت، برای مردمانی سختکوش. نوروز، تنها زمانی‌ است که یخها آب می‌شوند و طبیعت دوبارە برگی نومی پوشد. اما این فقط مسئله زیستی نیست. این لحظه بازگشت هستی به تعادل است. پیامی که در ژرفترین لایه‌های آیینی ملت ما زنده مانده—از سومر، تا گاهان زرتشت، تا طاووس ملک، تا کوه‌های شنگال.»

یکی از دانشجویان زمزمه کرد:

— « یعنی نوروز، ترجمه‌ای زمینی از فلسفهٔ اشراق است؟»

پیر روشنا با چشمانی براق پاسخ داد:

« دقیقاً. نوروز، اشراق طبیعت است. آنگاه که زمین، چون انسان، از خواب ظلمت برمی‌خیزد. نوروز یعنی هر تاریکی، اگر دوام نیاورد، می‌شکند. این فلسفه‌ای‌ است که کوردها زیسته‌اند. چون قرن ها در زمستان بوده‌اند، اما نوروزشان هنوز نیامده...»

هیوا گفت:

— «اما شاید نوروزِ ما، همین رۆژئاواست. همین دانشگاه. همین نسلی که دوباره کتاب می‌خواند، می‌نویسد و می‌پرسد...»

پیر روشنا لبخندی ژرف زد:

«و اگر این آتش خاموش نشود، نوروزی خواهد آمد که دیگر برگشت به زمستان ممکن نباشد.»

بیرون پنجره، صدای گنجشک‌ها در درختان برهنه پیچید. باد سردی وزید، اما از لابه‌لای شاخه‌ها، بوی نرگس پیچید.

نوروز، فقط تقویم نبود. آستانهٔ اشراق بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر