پنجشنبه، مرداد ۱۶، ۱۴۰۴

فصل هفتاد و ششم – چهارشنبه‌سوری لالش: بازگشت به آغوش نور


فصل هفتاد و ششم – چهارشنبه‌سوری لالش: بازگشت به آغوش نور

خورشید آخرین پرتوهای خود را با وقاری شرقی، بر قله‌های سپیدپوش کوه‌های لالش افکند. نسیمی دل‌ فریب، بوی اسپند و خاک نم‌خورده را در فضای دره پخش می‌کرد. دره‌ای که دیگر تنها معبد نبود، بلکه پناهگاه بود، حافظه بود، خانه بود. آغوشی گشوده برای روح های زخمی و جانهای گم‌کرده.

لالش، در این شبِ مقدس، همچون قلبی تپنده در سینه‌ی کوردستان، میزبان آنانی بود که از تیره‌ترین شبهای تاریخ بازگشته بودند؛ دختران ایزدی رهایی‌ یافته، دانشجویان فلسفه، مهمانانی از هر چهار گوشه جهان، پیر روشنا و هیوا. 

در میدان مرکزی معبد، ۳۶۶ شمع یکی پس از دیگری در نور شفق روشن می‌شدند. هر شمع، یک روز سال، یک آرزو، یک زخم، یک رجعت به نور.

پیر روشنا در حلقه‌ی شعله‌ها ایستاده بود، با عبای سفید و لبخندی پر راز. هیوا در کنارش، چشمانش را به شعله‌ها دوخته بود. 

پیر روشنا چنین آغاز کرد:

«در حکمت خسروانی، نور حقیقت است، و ظلمت، نه دشمن نور، بلکه پرده‌ای برای آن. امروز ما اینجا گرد آمدیم تا همانگونه که شمعی در دل تاریکی افروخته می‌شود، نوری درون خویش روشن کنیم

سپس صدای تنبور، دف و نی در فضای شب پیچید. زمین لرزید از موسیقی و آسمان خم شد تا به گوش جان بشنود. رقص دایره‌وار جوانان کرد، زن و مرد، کودک و سالخورده، به دور آتش چون کهکشان می‌چرخید.

یکی از دختران آزادشده، با چشمانی براق گفت:

«من روزی در دل تاریکی سوختم، اما امروز، با نور این آتش، به دنیا بازگشته‌ام... شکر که جامعه‌ام مرا با آغوش باز پذیرفت، برخلاف آنچه داعش می‌خواست

پیر روشنا به سوی او آمد و شعری از سهروردی خواند:

«آنکه از تاریکی برآمد، شایسته‌ی نور است؛

چرا که شعله، تنها در دل شب معنا می‌گیرد

مراسم ادامه یافت. پیر آگری، نماینده‌ی شورای دینی، طی فرمانی رسمی، اعلام کرد:

«هر دختر و پسر رهایی‌یافته از تاریکی، نه‌تنها بخشوده شده، بلکه گرامی داشته می‌شود. لالش، نه تنها معبد، بلکه مرز زندگی دوباره است. ما با آب مقدس، آنها را مهر می‌زنیم. آنان، فرزندان نورند

همزمان، مراسمی بی‌سابقه برپا شد. تعدادی از دختران ایزدی که سالها در آلمان به روان‌ درمانی مشغول بودند، با خواستگاران خود ـ جوانانی از میان جامعه‌ی ایزدی ـ مراسم نامزدی ساده اما پر از اشک و شادی را برگزار کردند.

دف می‌نواخت. تنبور می‌گریست. نی، آهِ زمین بود. 

پیر روشنا رو به دانشجویان فلسفه کرد و گفت:

« این شعله‌هایی که می‌بینید، شعله‌ی فلسفه‌اند. نه آن فلسفه‌ی جدل و جدایی، بلکه فلسفه‌ی وحدت و بازگشت. حکمت خسروانی، حکمت رهایی‌ است؛ حکمت تطهیر است

در گوشه‌ای از محوطه، کوزه‌های کهنه در مراسمی نمادین شکسته شدند. کوزه‌هایی که در آن، درد، خاطرات تلخ و زخم‌های ناپیدا دفن شده بودند. یکی از دانشجویان ازروژاوا، اشک در چشمانش گفت:

« با شکستن این کوزه، سالی را دفن می‌کنم که خواهرم در اردوگاه ماند... اما امشب، برای او هم شمعی روشن کرده‌ام

 آتش، نمادی از پاکی و تطهیر و پریدن روی آن، در این شب جایگاهی ویژه داشت، افراد حاضر در مراسم، با گفتن جملاتی چون «زردی من از تو، سرخی تو از من»و «غم برو شادی بیا، محنت برو روزی بیا»، از روی آتش می‌پریدند. این آیین کهن، نه تنها یک سنت است، بلکه دعایی است برای سلامتی، شادی و برکت در سال نو.

 همه چیز با مراسم قاشق‌زنی، رنگ کردن تخم مرغها ، پریدن روی آتش و فال‌گوش به پایان نرسید؛ بلکه با شعله‌ای آغاز شد در درون جانِ هر کسی که آن شب در لالش بود.

روژگار یکی از دانشجویان فلسفە از دانشگاە قامیشلو که از دور این صحنه‌ها را می‌نگریست، آهسته گفت:

«لالش فقط معبد نیست... اینجا، تاریخ بازنویسی می‌شود

و هیوا پاسخ داد:

«و ما، تنها روایت گران آن نیستیم. ما خود بخشی از این بازنویسی هستیم. نوروز نه فقط تغییر تقویم، که تجدید عهد با نور است

شعله‌های ۳۶۶ شمع، همچنان در دل شب می‌درخشیدند.

لالش، دوباره زاده شده بود.

گفت‌وگوی پیر روشنا و هیوا – فلسفە آتش و رستاخیز نور

شبانگاه چهارشنبه‌سوری، پس از پایان شعله‌ها و موسیقی، پیر روشنا و هیوا در ایوان سنگی معبد لالش، کنار چشمه‌ی کانی سپی نشسته بودند. دانشجویان در حیاط در حال نجوا و شب‌نشینی بودند. صدای تنبور هنوز در فضا می‌پیچید، نرم و روشن، همچون نوری در تاریکی.

هیوا با نگاهی تأمل‌برانگیز به پیر روشنا گفت:

«پیر، چرا نوروز و چهارشنبه‌سوری این‌چنین عمیق‌اند؟ چرا هنوز پس از هزاران سال، روح آدمی را می‌لرزانند؟» 

پیر روشنا با آرامش گفت: 

«چون نوروز، بازگشت است. بازگشت به ریشه، به اصل. و چهارشنبه‌سوری، آستانه‌ آن بازگشت. در حکمت اشراق، نور رمز حقیقت است و ظلمت، غفلتی‌ است که باید با آتش آگاهی از آن عبور کرد

«این آتش‌ها، تنها شعله‌های فیزیکی نیستند. یادگار آیین‌های مهری و ایزدی و سومری‌اند. در الواح سومری از جشن‌هایی سخن رفته که با افروختن شعله در کوهستان آغاز می‌شد تا خدایان باروری و خورشید، دوباره زاده شوند 

«و اکنون، پس از پنج هزار سال، ما هنوز با پریدن از روی آتش، از ظلمت سال گذشته عبور می‌کنیم، تا به نور سال نو برسیم 

هیوا آهی کشید:

«گویا روح انسان همواره در زمستانی از درد و تاریکی سرگردان است... و نوروز نوید بهار روح است 

پیر روشنا با تبسمی گفت:

«بله هیوا جان. در سنت ایزدی، چهارشنبه‌سوری نه تنها یک جشن، بلکه لحظه‌ی تطهیر روح است. باور ایزدی بر این است که پیش از آنکه خورشید از شرق طلوع کند، باید تاریکی درون را به آتش سپرد 

«برای همین آتش مقدس است. برای همین در آیین مهر، آتش، گواه عهد انسان با کیهان بود. و در آیین ایزدی، آتش، هم آمرزش است، هم محافظ. و تخم‌مرغ رنگ‌شده؟ نماد زمین است در نخستین زایش‌اش 

هیوا در حالی‌که قطره‌ای آب از چشمه زمزم برداشت و بر پیشانی‌اش کشید، گفت:

«اگر نوروز، باززایی طبیعت است، پس شاید فلسفه‌ی آن همین باشد: تجدید پیوند انسان با طبیعت، با جهان، با نور...»

پیر روشنا گفت:

«آفرین. در حکمت خسروانی، نور از عالم بالا نازل می‌شود تا در انسان متجلی گردد. و نوروز، لحظه‌ی اتصال دوباره است. به قول سهروردی:

"هر که آتش را دید، او خود آتش شد."

نوروز یعنی انسانی که آتش را به درون برده و از نو زاده می‌شود

هیوا مکثی کرد، سپس گفت:

«پیر، فکر می‌کنی چرا استعمار، دین ما، زبان ما، آیینهای ما را همواره هدف قرار داده؟»

پیر روشنا آرام پاسخ داد:

«چون نور ما ریشە در حقیقت دارد. و ظلمت، همیشه از حقیقت می‌ترسد. آنها می‌دانند تا وقتی که ما نوروز داریم، شعله‌ی امید ما خاموش نمی‌شود. تا وقتی چهارشنبه‌سوری هست، ما تطهیر می‌شویم و بازمی‌گردیم 

« ملت‌هایی که آیین آغاز ندارند، پایان‌شان نزدیک است. اما ملت ما، با هر بهار، زنده‌تر می‌شود

هیوا با اندوهی آمیخته به ایمان گفت:

«آنگاه که دختران مان را ربودند... آنگاه که کوه شنگال از درد نالید... باز هم ما، با یک شعله، با یک شمع، از نو برخاستیم. پیر، گمان می‌کنی چرا؟» 

پیر روشنا در حالی‌که شمعی تازه روشن می‌کرد، گفت:

«چون ما ملت نوریم. ما از خورشید آمده‌ایم و به خورشید بازمی‌گردیم .

نوروز یعنی: ما نمی‌میریم. ما زنده‌ایم.

و این، ترسناکترین پیام برای جهان تاریکی‌ است

آن شب، شعله‌های چهارشنبه‌سوری نه خاموش شدند، نه سرد. در قلب لالش، در آستانه‌ی بهار، کوردستان بار دیگر زاده شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر