چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۴۰۴

ادامە فصل ٢٦: دیدگاه درست

 

📖 فصل بیست‌وششم:شب نهم- دیدگاه درست

آن شب، آسمان صاف بود، اما کسی به بالا نگاه نمی‌کرد. همه چشم به پیر روشنا داشتند، که آرام روی تکه‌چوبی نشسته بود. در سکوتی ژرف گفت:

ــ «چشمان ما همیشه بازند، اما همیشه نمی‌بینند

همه ساکت بودند، جز آتش که با جرقه‌ای کوچک، انگار تأیید کرد.

پیر ادامه داد:

ــ «دیدن با چشم نیست... با دل است. آن‌کس که دلش کور باشد، از چشمان روشن نیز جز سایه نمی‌بیند

او مشتی خاک برداشت، آن را از لای انگشتانش ریخت:

ــ «اگر جهان را تنها با عادت ببینی، می‌شود مثل همین خاک... می‌لغزد، می‌ریزد، می‌پاشد. اما اگر با بینش ببینی، همین خاک را می‌توان خانه کرد، چراغ، یا حتی باغ

کسی آهسته گفت:

ــ «اما چطور درست ببینیم، وقتی آن‌چه می‌بینیم، تاریک است؟»

پیر لبخندی زد:

ــ «با پرسیدن. با نترسیدن از پاسخ. با ایستادن کنار حقیقت، نه پشت ترس. دیدگاه درست، یعنی دیدن جهان همان‌گونه که هست... نه همان‌گونه که ما دوست داریم باشد

شعله در چشم‌هاشان می‌درخشید. آن شب، خیلی‌ها فهمیدند که دانستن، با درست دیدن آغاز می‌شود؛ با شستن چشم از تعصب، با زدودن دل از پیش‌داوری.

پیر گفت:

ــ «دیدگاه درست، آینه‌ای‌ست صاف. اگر صورتت را کج ببینی، آینه را مقصر ندان... خودت را راست کن

و آنگاه، سکوت شب سنگین‌تر از پیش، اما روشن‌تر از قبل شد...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر