جمعه، خرداد ۱۶، ۱۴۰۴

فصل چهارم: آتش پنهان

فصل چهارم: آتش پنهان

از تالار آینه‌ها که بیرون آمدم، بارانی نرم و بی‌رنگ باریدن گرفت. نه از ابر، بلکه گویی از خود آسمان. قطره‌ها، شفاف بودند و وقتی بر پوستم می‌نشستند، خاطراتی را می‌شکافتند که سالها دفن شده بودند. 

در دوردست، آتشی آرام می‌سوخت. اما نه آتشی از چوب و شعله، بلکه آتشی که بوی عشق می‌داد. گام هایم مرا به سوی آن کشاند، بی‌آنکه بدانم چرا. 

شیخ، کنار آن آتش نشسته بود. این بار نه در قامت حکیم و معلم، بلکه چونان عاشقی تنها، که با آتشی کهنه راز می‌گفت.

نزدیکتر شدم. پرسیدم:

« ای شیخ، این ‌همه سخن از نور گفتی، اما اکنون این آتش چیست؟»

نگاه کرد، عمیق، و آرام گفت: 

 نور، بی‌عشق، سرد است. و عشق، بی‌نور، کور. این آتش، همان آتشی ا‌ست که افلاطون از آن گفت، و زرتشت از آن برخاست، و مولانا در آن سوخت.

این آتش، شعله‌ عشق است؛ نیروی نخستینِ هستی.»

سکوت کردم. قلبم می‌تپید. نه از ترس، بلکه از شوری ناشناخته. 

شیخ ادامه داد: 

« آغاز اشراق، عشق است. تا کسی عاشق حقیقت نباشد، از پوست به مغز نمی‌رسد.

عقل، راه می‌سازد. اما عشق، پرواز می‌دهد.

من حکمت را با عشق نوشیدم، نه فقط با برهان.

پرسیدم:

« عشق به کی؟ به خدا؟ به حقیقت؟ یا به انسان؟ »

لبخند زد: 

« هر سه یکی‌اند.

هر که عاشق حقیقت شود، به خدا نزدیک می‌شود.

و هر که در دل انسان نوری بیابد، به خدای درون رسیده است.

اما بدان، عشق، آسان نیست.

عشق، سوختن است.

باید بسوزی، تا روشن شوی ».

 

در آن لحظه، آتش بالا گرفت. صورتی در آن دیده شد. چهره‌ای که نمی‌شد گفت زن بود یا مرد، پیر یا جوان. اما از آن، نوری بیرون می‌آمد که چشم را نمی‌زد، بلکه می‌گشود. 

شیخ گفت:

« این، حقیقتِ معشوق است. نه جنس دارد، نه نام.

فقط نوری ا‌ست، که عاشق را می‌کشد، و از خاک به افلاک می‌برد». 

من اشک ریختم. نمی‌دانستم چرا. اما می‌دانستم که چیزی در من شکسته و چیزی دیگر در حال زاده شدن است. 

شیخ برخاست. چوبی از آتش گرفت و آن را به من داد.

« اکنون، تو مشعل عشق را داری.

اگر بخواهی، می‌توانی راه را ادامه دهی... تا به عقل و شریعت برسی، نه چون قاضی، بلکه چون عاشق ». 

و ناپدید شد.

من ماندم، با شعله‌ای که نمی‌سوخت، بلکه می‌تابید...

فصل سوم: تالار آینه‌ها

 

فصل سوم: تالار آینه‌ها

از باغ گذشتم. هر گام، سبکتر از پیش. پرندگان بی‌بال در آسمانی بی‌زمان پرواز می‌کردند و از دور، صدای نای و نی می‌آمد؛ نغمه‌ای آشنا اما بی‌نام، گویی از پیش از تولد، آن را شنیده بودم.

 

در برابر من، ساختمانی از بلورِ سفید قد کشیده بود؛ همچون کاخی از نور منجمد. دروازه‌اش بی‌نگهبان بود، اما من احساس کردم چشمهایی مرا می‌سنجند. با احتیاط وارد شدم.

 

سالنِ نخست، تالاری بود با هزار آینه؛ نه آینه‌هایی از شیشه، بلکه از نوری سخت و شفاف. در هر آینه، تصویری از من نقش بسته بود. اما هر کدام، چهره‌ای متفاوت داشت:

یکی غمگین، یکی مغرور، یکی کودک، یکی پیر، یکی جنگجو، و یکی از همه تاریکتر... موجودی سایه‌گون که چشمانش خاموش بود. 

صدا آمد. صدای شیخ اشراق، اما این‌بار نه از بیرون، بلکه از درون جانم:

« اینها، همه نقش هایی ا‌ست که نفسِ تو در مراتب مختلف بر خود بسته است. نفس انسان، آینه‌ای ا‌ست که نور را می‌گیرد یا غبار را. اگر خود را نشناسی، اسیر آن تصویری می‌شوی که دیگران برایت ساخته‌اند .

از میان آینه‌ها، نوری سر برآورد. خود را به سوی آن کشاندم. در مرکز تالار، آینه‌ای بود که نه تصویر می‌داد، نه سایه. خالی بود؛ اما در خالی بودنش، حس می‌کردم که حقیقت در آن نهفته است.

پرسیدم:

« ای شیخ، این آینه چرا هیچ‌چیز نمی‌نمایاند؟». 

و صدای پاسخ چنین آمد: 

« زیرا تو هنوز از خود نگذشته‌ای. این آینه، آینه‌ اشراق است. فقط آنگاه چهره‌ی حقیقی‌ات را می‌نمایاند که از همه‌ی چهره‌ها گذشته باشی». 

در آن لحظه، تمام تصویرهای دیگر، از آینه‌های کناری ناپدید شدند. تنها ماندم، با آینه‌ای خالی و سکوتی مطلق. دستانم لرزید. ترس، چون دودی سرد درونم را پر کرد.

اما ناگهان، یادم آمد... سخن شیخ در باغ:

« هرچه از نور دور شوی، در ظلمت فرو می‌روی؛ و هرچه نزدیکتر شوی، به حقیقت وجود نزدیکتر می‌گردی». 

چشمانم را بستم. یک نفس عمیق کشیدم، و گفتم:

« من از چهره‌ها عبور می‌کنم... حتی از خودم». 

لحظه‌ای بعد، در آینه، نوری کم رنگ پیدا شد. نه صورتی انسانی، بلکه شعله‌ای کوچک. و با آن، صدایی نرم و ژرف آمد:

« این، نور نفس تو است؛ نه آنگونه که هست، بلکه آنگونه که می‌تواند بشود. اکنون، راه تو آغاز شده.

نخستین درس را آموختی: نفس، نور است... اگر از ظلمت بگذری». 

درِ پنهانی در دیوار تالار گشوده شد. بوی ادویه و خاک باران‌خورده آمد. راهی باریک، ولی روشن، به بیرون می‌رفت.

من، با نوری در جان و ترسی در دل، قدم گذاشتم به مرحله‌ی بعدی.

فصل دوم: باغ اشراق

 

فصل دوم: باغ اشراق

نور که از تنم گذشت، همه‌چیز تغییر کرد. زمین دیگر خاک نبود، آسمان نه آبی، بلکه سپید-زرین. من ایستاده بودم در میانه‌ی باغی که بوی هیچ‌کدام از گیاهان دنیای ما را نمی‌داد. برگها شفاف بودند، درختان به موسیقی خاموشی می‌رقصیدند، و فواره‌هایی از نور، نه آب، در حوضهایی از بلور می‌جوشیدند.

شیخ اشراق، با گام هایی بی‌صدا، مرا به سوی درختی بلند رهنمون شد. زیر سایه‌ آن درخت نشستیم. سایه‌اش تاریک نبود، بلکه مانند سایه‌ ابرها، روشن و آرام‌بخش بود.

او گفت:

« ای جوینده‌ی نور، تو اکنون در عالم مثال هستی. جهانی میان زمین و آسمان. جایی که معانی، صورت می‌گیرند و رازها، خود را نشان می‌دهند. 

پرسیدم:
« ای شیخ، آیا این باغ واقعیت دارد یا خیال است؟

لبخند زد و پاسخ داد:

« اینجا نه وهم است، نه خواب؛ بلکه رؤیایی حقیقی ا‌ست. همان‌جایی که پیامبران در آن کلمات را می‌شنوند، و عارفان، نور را می‌چشند. اینجا همان عالمی‌ است که فلاسفه‌ یونان آن را نمی‌دیدند، ولی حکمای ایران باستان آن را با جان لمس می‌کردند.»

سکوت کردم. احساس می‌کردم مغزم، مثل شیشه‌ای قدیمی، ترک برمی‌دارد. می‌خواستم بپرسم، اما او زودتر گفت:

 بدان که هستی، مراتبی دارد. در پایین‌ترین آن، عالم مُلک است؛ دنیای جسم و ماده. سپس عالم مثال است، که پُر است از تصاویر نوری، از معانیِ پوشیده در رمز. و بالاتر از آن، عالم نور مطلق است.

هرچه از نور دورتر شوی، در ظلمت فرومی‌روی؛ و هرچه نزدیکتر شوی، به حقیقت وجود نزدیکتر می‌گردی. این، اصل اشراق است: بازگشت از تاریکی، به سوی سرچشمه‌ی نور.»

لحظه‌ای باد وزید. اما این باد، مثل نسیمی از فهم بود. گویی اندیشه‌ای تازه در ذهنم دمید. پرسیدم:

« پس چرا انسانها، به‌جای رفتن به سوی نور، خود را در تاریکی حفظ می‌کنند؟»

نگاهش عمیق شد. به شاخه‌ای اشاره کرد که خشکیده بود، در میان شاخ و برگ سبز.

« از ترس. از عادت. از اینکه نور، چیزی را نشان می‌دهد که آنها نمی‌خواهند ببینند. اما تو، اگر بخواهی نور را ببینی، باید نخست از خود عبور کنی. از آنچه تو را تعریف کرده، از آنچه دوست داری به آن بچسبی.»

آنگاه برخاست. نوری از قدم‌هایش برخاست، مثل گرد و غبار طلایی.

« اکنون، به راهت ادامه بده. پیش روی تو، تالار آینه‌هاست. آنجا خودت را خواهی دید، نه آنگونه که هستی، بلکه آنگونه که می‌توانی باشی.»

و پیش از آن‌که چیزی بگویم، ناپدید شد... و من ماندم، تنها، در میان باغ اشراق، در آستانه‌ی نخستین درک......

عنوان رمان: " سایه‌ نور"



مقدمه رمان «سایه نور»

سفری از تاریکی تاریخ تا بیداری نور در جان انسان کُرد 

در سرزمینی که قرنهاست خورشید را با دیوارهای جهل، انکار و استعمار پنهان کرده‌اند، «سایه نور» نه فقط یک رمان، بلکه یک مکاشفه است؛ روایتی عارفانه، تاریخی،فلسفی، و عمیقاً انسانی از ملتی که با وجود ده‌ها نسل‌کشی، هنوز روشن مانده است، هنوز نفس می‌کشد، هنوز می‌خواهد بداند، بفهمد، و خودش باشد.

این اثر، نه داستانی صرف از یک قهرمان است و نه فقط شرح فاجعه‌ها. بلکه سفری‌ است از اعماق درون انسان، از دل تاریکیهای هویت‌ باختگی، تا نوک قله‌های اشراق، جایی که حکمت خسروانی، فلسفه اشراق سهروردی، و آیینهای مهری، ایزدی، یارسانی و عرفان کُردی، همچون چراغهایی فراموش‌ شده، دوباره روشن می‌شوند.

«هیوا»، راوی و بازیگر اصلی این رمان، انسانی ا‌ست که از کودکی پدر و مادرش را از دست داده و از خاکستر جنایتها، تبعیدها، و رنجهای ملتش برخاسته، اما تنها با خشم و مبارزه پیش نمی‌رود. او در جستجوی معنا، به سلوک اشراقی گام می‌نهد و در مکاشفه‌ای با شیخ اشراق، آگاهی تازه‌ای می‌یابد:

"تنها راه رهایی، نور است. نوری که از دل تاریکی می‌جوشد، نه از بیرون تحمیل می‌شود."

همراه با «پیر روشنا»، شخصیتی عرفانی که همچون گاندالف در ارباب حلقه‌ها از جهانی دیگر برای هدایت این سفر آمده، هیوا از لالش تا قامیشلو، از مدارس بی‌دیوار تا مقبره‌ی سهروردی در حلب، از فلسفه‌ تحلیلی غرب تا عرفان مشرق زمین پیش می‌رود تا آنچه را گم شده است، باز یابد: راز انسان آزاد.

در این رمان، نسل‌ کشی ایزدیان تنها یک واقعه نیست؛ فاجعه‌ای ا‌ست که بازتاب سکوت همه وجدانهای خفته و سیاست های پوسیده است. و آنچه خواننده با آن روبه‌رو می‌شود، تنها گزارش نیست، بلکه بازخوانی اخلاق، وجدان، فلسفه، دین، و رهایی است.

از مدارس بی دیوار که کودکان از سر شوق نه اجبار می‌آموزند، تا بازدید از معبد باستانی لالش، از پیشنهادهای ساختاری برای بازسازی هویت آیینی گرفته تا سخنرانی هیوا در سازمان ملل برای ملتهای بی‌دولت، از فلسفه نور در قلب سهروردی تا مراسم «روح‌ درمانی» در شب چهارشنبه‌ سوری... همه و همه، خطوطی‌اند از نقشه‌ای که خواننده را گام به گام به شناخت عمیق تر انسان، تاریخ، و راه رهایی راهنمایی می‌کنند.

«سایه نور» کتابی‌ است برای آنها که از روایت‌های رایج خسته‌اند، و در پی حقیقتی پنهان در دل خاک، خون، و خردند.

این کتاب برای آنهاست که هنوز می‌پرسند:

چرا ما اینجاییم؟

چگونه شد که این ‌چنین شدیم؟

و آیا را‌هی هست که نه به گذشته برگردد، و نه قربانی آینده بماند؟

پاسخ در میان سطرهای این کتاب است.

در میان سطرهای تاریکی، که چون سایه‌ای، راه نور را نشان می‌دهند.

 

اما پرسش این است: شیخ اشراق که بود؟

در کوهستانهای مه‌آلود کوردستان، کودکی زاده شد به نام شهاب‌الدین یحیی سهروردی؛ نوری در نگاهش شعله‌ور بود. او نه برای فرمانروایی بر زمین، که برای گشودن دروازه‌های آسمان قد برافراشت. سخن از نوری گفت که از درون جان می‌تابد، نه نوری که خورشید دهد. همین، خشم آنان را برانگیخت که به نام دین، سایه بر دلها می‌افکندند. در شام، او را به جرم اندیشیدن و به اتهام «نور داشتن» به بند کشیدند. فتوای مرگش نوشته شد و فرمان قتلش به دست صلاح‌الدین ایوبی ــ خود از تبار همان کوهها ــ امضا گردید. اما نوری که در جان سهروردی شعله گرفت، با مرگ خاموش نشد؛ چونان جویباری در دل تاریخ جاری ماند تا امروز که صدایش دوباره در این رمان طنین می‌اندازد.

من، راوی این کتاب، نه فیلسوفم و نه مفسر متون کهن؛ تنها جوینده‌ای‌ام از همان کوهها، آمده تا در جامه‌ داستان، صدای خاموش‌ شده‌ی سهروردی را بازگویم. نه با زبان خشک فلسفه، بلکه با زبان رؤیا، مکاشفه و سفر.باشد که فرزندان امروز، فرزندان فردا، شاگردانِ نور باشند؛ نه در پی نام، بلکه در پی روشنی.

باشد که این رمان، راهی باشد به سوی روشنا، و چراغی هرچند کوچک، در برابر سیاهی تکرار و تقلید.

 

فصل اول: دروازه‌ی نور

بادی خنک بر چهره‌ام نشست. گویی در مرز بیداری و خواب بودم. نه زمان مفهومی داشت و نه مکان آشنا می‌نمود. خود را در دشتی از مهِ بنفش یافتم، و صدایی آرام، بی‌آنکه دهانی آن را ادا کرده باشد، گفت:

 » تو که خواهان نوری، آماده باش برای دیدار با نگهبانان راز «.

در دوردست، درختی سوزان می‌درخشید؛ نه از آتش، که از نوری درون‌زاد. به‌سویش رفتم، و ناگهان در برابر آن مردی ایستاده بود؛ لباسش سپید، چشمانش براق، و نوری که از وجودش می‌تابید، همچون سحرگاه در کوهستان.

او گفت:

»سلام بر تو، ای جوینده‌ی راه. منم شهاب‌الدین، آنکه اهل حکمت اشراق است. آمده‌ام تا رازهایی را که از ظلمات دور می‌مانند، با تو در میان گذارم «.

لبانم باز شد بی‌اختیار:

 ای شیخ، آیا حقیقت در نور است یا در عقل

لبخندی زد:

 » در نور عقل است و در عقلِ اشراقی، نورِ حقیقت. اما این نور را باید دید، نه فقط دانست. آیا آمادگی آن را داری که از حجابِ حسّ و گمان، عبور کنی؟ «

سکوت کردم.

او عصای چوبی‌اش را بر زمین کوبید. مه کنار رفت، و در برابرمان دروازه‌ای از نور پدیدار شد؛ نه از سنگ، نه از طلا، بلکه از نوری زنده و متحرک.

شیخ اشراق گفت:

» این نخستین آزمون توست. عبور از دروازه‌ی نور، و ترک دنیای سایه‌ها. در آن‌ سو، پرسش های تو پاسخ خواهند گرفت، اما نه با کلمات. بلکه با دیدار. آیا پا در این راه می‌گذاری؟ «

ومن، بی‌آنکه بدانم چرا، گام برداشتم. نور از میان تنم گذشت، و جهان دگرگون شد...

شنبه، شهریور ۱۸، ۱۴۰۲

الف و بێی کوردی

 


ناوی مانگەکانی ساڵ بە کوردی

 





چەند وانەی دیکە بۆ بەهێزکردنی زمانی کوردی بۆ منداڵان

 














وانەی سی هەم ، پیتی ( ڤ )

 


وانەی بیست ونەهۆم، پیتی ( غ )

 


وانەی بیست و هەشتەم، پیتی ( ه )

 


وانەی بیست و هەفتەم، پیتی ( ح )

 







وانەی بیست و شەشەم ،پیتی ( ع )

 





وانەی بیست و پێنجەم، پیتی ( چ )

 


وانەی بیست و چوارەم، پیتی ( پ )

 




وانەی بیست و سێیەم، پیتی ( ش )

 


وانەی بیست و دووەم، ( ق )

 


وانەی بیست و یەکەم، پیتی ( ج )

 


دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۴۰۲

وانەی بیستەم، پیتی ( ف )

 



آ


وانەی نۆزدەهەم ، پیتی ( ژ )

 


وانەی هەژدەهەم، پیتی ( ی )

 


تێبینی:  ئەو کتێبە لە سەرەتای شۆرشی کۆماری ئیسلامی ئێران ،لە لایەن کۆڕی بەرێوەبەری پەروەردەو فێرکردنی سەرانسەری کوردستان چاپ و بڵاوکراوەتەوە. 

   دۆژمنانی کورد هەمێشە بە هۆی مافی رەوای گەلەکەمان ، بە بەرچەسپی جوداخوازی لە بزوتنەوەکانی کورد ، بێ پەرەنسیپ و دوور لە مافەکانی مرۆڤ.... بزوتنەوەکانی کوردیان سەرکووت و دەنگی مافخوراوی گەلەکەیان کەپ کردووین، بەڵام ئێمە بەردەوام دەستی برایەتیمان بۆ درێژ کردوون و ویستوومانە بە ئاشتی لە گەڵ باقی نەتەوەکانی ئێران بژین.....ئەو دەرسە نەموونەی هەرە بەرچاوی ئاشتی و پێکەوەژیانە، کە منداڵی کورد  پێوە پەروەردە کراوە.................................................................... 

وانەی حەفدەهەم، پیتئ ( ئۆ، ۆ )

 


وانەی شانزدەهەم، پیتی ( خ )

 


شنبه، شهریور ۱۱، ۱۴۰۲

وانەی پانزدەهەم، پیتی ( ت )

 




وانەی چواردەهەم، پیتی ( ئی ، ی )

 


وانەی سێزدەهەم، پیتی ( ڕ)

 


وانەی دوازدەهەم، پیتی (ل)

 


وانەی یازدەهەم، پیتی (س)

 


وانەی دەهەم، پیتی (ئێ)

 


وانەی نەهۆم، پیتی (م)

 


وانەی هەشتەم، پیتی (ب)

 


وانەی هەفتەم، پیتی (ک)

 


وانەی شەشەم، پیتی ( ز)


 

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۴۰۲

وانەی پێنجەم ، پیتی (ئە ە)

 


ونەی چوارەم ، پیتی ( ن)

 


وانەی سێیەم ، پیتی ( و)

 


وانەی دووەم ، پئتی ( ئا )

                                  


وانەی یەکەم... پیتی ( د ا ر)

 

#خوێندنی زمانی کوردی... 

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۴۰۲

خۆشترین سەردەمی ژیانم

 



منداڵی سەردەمی پێکەنینی دڵڕفێنە، میهرەبانییەکی چاوەڕوان نەکراوە، هەر لەو سەردەمەدایە کە مرۆڤ ، ژیان، ساف و زولاڵ و پڕ مانا دەبینێت و چێژێکی راستەقینەی  ژیان تەجروبە دەکات .

منداڵی، بۆ هەر کەس  مانای شتێکە. بۆ منداڵێکی بەختەوەر لە باوەشی خۆشەویستی بنەماڵەیدا، خێزانەکەی پڕە لە یادەوەری شیرین، وە بۆ منداڵێک کە ناچارە هەر لە منداڵیدا مڵ بداتە کار، پڕە لە ناخۆشی و پەشیمانی، بەڵام ڕاستگۆیی و پاکی و بەختەوەری منداڵی وامان لێدەکات کە هەموومان منداڵیمان بیر بێتەوە و هەندێک جار هەناسە بدەین و بڵێین خۆزگە بگەڕێمەوە بۆ سەردەمی  منداڵی!

منداڵی ئێمە، سەردەمێک بوو کە شۆرشی ئێران دەستی پێکرد، دوایی شەڕی ئێراق و ئێران بۆ ماوەی هەشت ساڵ درێژەی کێشا. هەر چەند سەرەتا شەرەکە لە پارێزگای خوزستان قەتیس مابوو، بەڵام بە فەرمانی رەفسنجانی شەڕکەیان کێشایە هەرێمی کوردستان و پارێزگاکانی ئیڵام ، کرماشان ،کوردستان و موکریانیشی گرتەوە.

شاری سەردەشت تا ساڵی ١٣٦٢-١٣٦١ لە ژێر کۆنترۆڵی پێشمەرگە و هێزەکانی ئۆپۆزسیۆنی ئێرانی دابوو. هەر لەو ساڵانە دابوو کە منداڵانی کورد خوێندنیان بە زمانی کوردی بوو. من یەکیک لەو قوتابیانە بووم ، تەمەنی من یاسایی نە بوو  بۆ خوێندن، واتا شەش ساڵم تەواو نەکردبوو. تەنیا لە بەر خۆشەویستن بۆ دەرسی کوردی بە شێوەیەکی نافەرمی دەچوومە مەدرسە . ئەو سەردەمە گوندی ئێمە دوو ماموستای بوو بە ناوەکانی، ماموستا هەمزە و ماموستا حەسەن... هەر دووکیان منیان خۆشدەویست، بەڵام هێندێکجاریش سەریان دەنامە سەر بە شۆخی ، تورەیان دەکردم، منیش رێپێم دەنان.

کاتێک وێنەی کتێبەکی خوێندنی زمانی کوردیم دەدین، بست بە بست باڵام دەکرد و منیان دەبردە خەیاڵێکی قووڵەوە. خۆشترین دەرسیش لە خوێندی زمانی کوردی ئەو دەرسە بوو بە ناوی (( وڵاتی مە کوردستانە )) .



ئەو ساڵەی کە من دەرسی کوردیم دەخوێند، خۆشترین ساڵی ژیانم بوو. دوایی موجاهدینی خەڵق هاتن ماوەیەک لە مەدرەسەکەدا مانەوە، لە تەنیش مەدرەسەکە چادرێکیشان هەڵدابوو وەک نەخۆشخانە.... هەموو کەسیان بە بەڵاش چارەسەر دەکرد. تا ئەو کاتەی سەردەشت لە ژێر کۆنترۆڵی پێشمەرگە بوو، دوونیا جۆرێکی دیکە بوو. هەموو شتێکی دەوروو بەر جوان و پڕ بەها بوو. هێندێک باڵندە لە ئاسمانی گوندی ئێمە دەفرین و پڕ بە و دۆڵ و کێوانە دەیانخوێند و بە دەنگیان هەر یەکەی لە ئاوازێک نۆتێکی موزیکی خۆشیان لە تێکەڵکردن بە هاش و هووشی رووباری خوارەوەی گووند دروست دەکرد.  بە گرتنەوەی ناوچەی سەردەشت لە لایەن کۆماری ئیسڵامی و کێشانی شەڕ بۆ ناوچەکەی ئێمە و بۆمبارانی چەکی کیمیای ئێراق لە سەردەشت و ناوچەی ئالان، هەموو ئەو باڵندانە یان نەمان یان کۆچیان کرد و نسێ شوومی کۆماری ئیسڵامی بە سەر ناوچەکەدا کێشرا کە تا ئێستاش لە گەڵ بێت، خەڵکی ئەو ناوچەیە رووی ئاسودەیان بە خۆیانەوە نەدیتوە. کاریگەری شەریش ئاکامێکی خەراپی بە سەر سایکۆلۆژی ئێمەی منداڵ و خەڵکی ناوچەکەدا جێ هێشتووە.

 

لە دەرفەتێکدا، هەموو دەرسە کوردییەکانی خوێندنی زمانی کوردی دەخەمە سەر وێبڵاگەکەم....


پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۱

شۆرشی ژن ،ژیان ،ئازادی

 



وشەی شۆڕش، بە واتای سەرهەڵدان و لە روانگەی کۆمەڵناساندا، هەر بزووتنەوەیەکی کۆمەڵایەتی جەماوەری کە ببێتە هۆی پرۆسەی گەورەی چاکسازی یان گۆڕانکاری کۆمەڵایەتی ، پێی دەوترێت شۆڕش.

شۆڕشە گەورەکان ئەو شۆڕشانەن کە لەگەڵ خۆیاندا  گۆڕانکاری بنچینەییان خۆڵقاندووە، لە حکومەت و قەوارەی کۆمەڵایەتی وڵاتێکدا ، لەنێویاندا دەتوانین ئاماژە بە شۆڕشی گەورەی فەرەنسا و شۆڕشی روسیای ١٩١٧  بکەین.

ئەو شۆڕشانەی  کە لە سەدەی بیستەمدا ڕوویان داوە، كاریگەری زۆری لەسەر كۆمەڵگەی ئەو وڵاتانە هەبووە و نزیكەی هەموو شۆڕشەكانی سەدەی ڕابردوو لە كۆمەڵگە تازەپێگەیشتوەكاندا ڕوویان داوە نەك لە وڵاتانی پیشەسازیدا. ئه‌و دوو ڕووداوه‌ شۆڕشگێڕانه‌ی که‌ قووڵترین ئاکامیان بۆ هه‌موو جیهان هه‌بوو، بریتی بوون له‌ شۆڕشی ڕووسیای ساڵی 1917 و شۆڕشی ساڵی 1949ی چین. هەردوو شۆڕشەکە لە کۆمەڵگەی گوندنشین و سوننەتیدا ڕوویانداوە، هەرچەندە یەکێتی سۆڤیەت لەو کاتەوە ئاستێکی بەرزی پیشەسازی بەدەستهێناوە. هەروەها زۆرێک لە وڵاتانی جیهانی سێیەم لە سەدەی بیستەمدا شۆڕشیان بەخۆوە بینیوە، بۆ نموونە مەکسیک، تورکیا، میسر، ڤێتنام، کوبا و نیکاراگوا. ئێران لە ساڵی ١٩٧٨دا بە شۆڕشێکی جەماوەری گەورەدا تێپەڕی.

تەنانەت ئەمڕۆش ، شاهیدی ئەو شۆڕشانەین کە لە سەدەی بیست و یەکەمدا ڕوویانداوە یان ڕوودەدەن، شۆڕشەکانی تونس و میسر کاریگەرییەکی زۆریان لەسەر پێشهاتەکانی ناوچەکە هەبووە و هیوای خەڵکی ناوچەکەیان بۆ دیموکراسی زیاتر کرد. دیکتاتۆرەکانی ڕۆژهەڵاتی ناوەڕاست کە ناوچەیەکی دەوڵەمەندیان لە جیهاندا  لە بەردەستدا هەبووە و هەیە چ لە رووی سەرمایەی مرۆڤیەوە و چ لە ڕووی کانگای نەوت و گاز و هتدەوە، نەک هەر خەڵکیان لە وڵاتەکانیان بێبەش کرد لە داهاتی ئەو کانگایانە ، بەڵکو  ئازادی و توانای  بریار دان و بیرکردنەوەشیان لێ زەوتکردن .

 کۆماری ئیسلامی ئێران  لە ساڵی ١٣٥٧شۆڕشی گەلانی ئێرانیان دزی و ئێستا  پێیان وایە دەیانەوێت زاڵ بن بەسەر جیهاندا و دەسەڵاتی عەدالەتی مەهدی دامەزرێنن، لە هیچ تاوانێک  بۆ بەرەو پێش بردنی ئەو بیرۆکریان بەرانبەر گەڵانی ئێران  و ناوچەکە لەو چڵ و سێ ساڵەی حکومەتیان سڵ نەکردەوتەوە .

 ئەوەی ئێستا لە کوردستان و ئێران روو دەدات  کەلەکە بووی ئەو کێشە و ئاریشانەن کە خەڵکی ئێران لەو ماوەی کۆماری ئیسڵامی ئێراندا رووبەرووی بونەتەوە . خەڵک لەم ماوەیەدا ئەزموونێکی باشی پەیدا کردوە  و ڕێگە نادەن جارێکی دیکە شۆڕشەکەیان بە فیڕۆ بچێت، بەڵام ئەم پرسیارە دێتە گۆرێ: ئایا خەڵک و پلاتفۆرمی سیاسی ئێران توانای شۆرشێکی دیکەیان هەیە؟ ئایا ئەم شۆرشە کە زۆربەی شارو شاروچکەکانی ئێرانی گردۆتەوە سەرکەوتوو دەبێت و ئاکامەکەی دەبێتە شۆرشی هەموو گەڵانی ئێران، بەو واتایا گەڵانی ئێران لە سایەیدا بە مافەکانی دەگەن؟

 بۆ ئەوەی وەڵامێکی ورد و زانستی بۆ ئەم پرسیارە بدرێتەوە، پێویستە گرنگی بەو فاکتەرانە بدەین کە شۆڕشەکان لە قاڵب دەدەن و سەردەکەون؟ ئایا ئەو فاکتەرانە بۆ شۆڕشی ئەمجارە ، خوازراو بوونیان هەیە یان نا؟..

 شارەزایانی زانستی سیاسی بە تایبەت لە مەسەلەی شۆڕشەکاندا لەسەر بوونی چوار فاکتەر و توخم بۆ پێکهاتن و سەرکەوتنی هەر شۆڕشێک کۆکن.

یەکەم : ناڕازیبوون لە دۆخی ئێستا،

دووەم: ڕۆحی شۆڕشگێڕانە و ناڕەزایەتی دەربڕین بەرامبەر بە دۆخی ئێستا،

سێیەم:  ئایدیۆلۆژی و یان  بەرنامەیەکی شۆڕشگێڕانە  و باش دژی سیستەمی ئێستای حکومەت و دوای رووخای ئەو .

چووارەم : رێبەری و سەرکردایەتی.

 چوار توخم و فاکتەری بنەڕەتی و پێویستن بۆ پێکهاتن و سەرکەوتنی هەر شۆڕشێک. ئەم چوار فاکتەرە ئێستا لە ئێران ئامادەن.

ئەوەی کۆماری ئیسڵامی ئێران تا ئێستا بە ترس و تۆقاندن،  خەڵکیان لە هاتنە سەر شەقامەکان کۆنترۆڵ کردبوو  بە کۆژرانی زاڵمانەی ژینا ئەمینی  و هاتنە سەر شەقامی خەڵک، لە زۆربەی شارو شاروچکەکانی ئێران و یەکیەتییەک  کە لە دروشمەکانی ئەمجارە ی خۆ پێشاندەران کە لە هەموو پێکهاتەوە و گەڵانی ئێراندا رەنگدانەوەی هەیە لە گەڵ هاو سۆزی و پشتیوانی لە گەلی کورد ، هیچ ترسیان نەماوە و زۆر ئازایانە رووبەرووی هێزە سەرکوتکەرەکانی رژیم دەبنەوە.

ئەگەر بۆ بەرچاو روونی، بە کورتیش چاوێک لە مێژووی هەریەک لە وڵاتە گەورەکانی عەرەبی لە حەفتا ساڵی ڕابردوودا بخشێنینەوە، دەبینین چ کودەتا و خوێنڕشتن و گۆڕانکارییەک ڕوویداوە. لە عێراقی دراوسێی ئێران، کودەتایەکی سەربازی کۆتایی بە دەسەڵاتی پاشایەتی هێنا. چەند ساڵێک پێش ئەوە، لە میسر، ئەفسەرە لاوەکان بە ئەنجامدانی کودەتای سەربازی ڕژێمی شاهانەیان ڕووخاند و سیستەمێکی ستەمکاری و ناکارامەیییان دامەزراند، کە جەمال عەبدولناسر هێمای باڵای ئەو سیستەمە بوو. کودەتا لە دوای کودەتا لە سوریا ڕوویدا. تا دواجار حافز ئەسەد نیزامی دەسەڵاتی گرتە دەست و چەند دەیەیەکی خایاند و دواجار حکوومەتی ڕادەستی بەشاری کوڕی کرد . لە لیبیا قەزافی بە ئەنجامدانی کودەتای سەربازی دەسەڵاتی گرتە دەست . سودان وڵاتێکی تری کودەتا عەرەبییە کە عومەر بەشیر بەهاوکاری دەسەڵاتی سەربازی زاڵ بوو. لە لوبنان هەرچەندە کودەتای سەربازی ڕووی نەداوە، بەڵام ئەو وڵاتە هەمیشە ڕووبەڕووی شەڕی ناوخۆ بووەتەوە، چونکە خاوەنی پێکهاتەیەکی کۆمەڵایەتی و سیاسی زۆر ئاڵۆزە کە دۆخەکە زۆر لەرزۆک دەکات. حکومەتی یەمەنیش  بە هۆی کودەتا چوار دەیەی پێش ئێستا کۆتایی بە دەسەڵاتی پاشایەتی هێنا، بە یەک وشە، لە چەند دەیەی ڕابردوودا، ڕۆژهەڵاتی ناوەڕاست هەمیشە ناوەندی گرژی و ئالۆزی بووە تا ئێستا.

لە کۆتاییدا،  ئەو پرسیارانە دەبێت هەر تاکیکی ئێرانی لە خۆی بکات کە : ئایا  شۆرشی ئەمجارە بە ئاسانی سەر دەکەوێت ؟  بە رای من بۆ  دڵنیابوون لە  سەرکەوتنی  شۆرشی ئەمجارە، گەڵانی ئێران دەبێت بەهایەکی گەورە بدەن و لە هیچ فیداکارییەک سڵ نەکەنەوە، چونکە رژیمی دیکتاتوری کۆماری ئیسڵامی هەر لە سەرەتاوە بە خوێن هاتووە و پێویستیشی بە خوێنێکی زۆرە تا دەستیان لە دەسەڵات بەردەبێت، هەروەها یەکێتی لە نێوان گەڵانی ئێراندا دەبێت بگاتە ئاستێکی بەرز، لە دروشم و کردەوە و بەرنامەکانیاندا دەبێت رەنگدانەوەی ئەو یەکیەتییە  بن چ ئێستا و چ لە دوای کۆماری ئیسڵامی.

لە ئەگەری بە سەر ئەنجام نەگەیشتنی راپەرینەی ئەمجارە، کۆماری ئیسلامی ئێران بۆ مانەوەی خۆی ، شەرێکی گەورەی ناوچەیی دەست پێدەکات کە هەموو گەڵانی ئێران و ناوچەکە خسارمەندی سەرەکی ئەم شەڕە دەبن.