پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۴

فصل پنجاە وپنجم : در ترمینال درسیم، در آستانهٔ سفر به سوی کوبانی

 

 فصل پنجاه و پنجم : در ترمینال درسیم، در آستانه سفر به سوی کوبانی

صبحی خنک و آرام بر درسیم گسترده شده بود. پس از اقامت شبانه در خانه پیر زنار و گفتوگوهای شبانه پیرامون میراث کوهستان و آیینهای فراموش‌شده، پیر روشنا و هیوا آماده ترک این شهر شدند.روژین نیز با آنها همراه شده بود تا ترمینال بدرقه‌شان کند. مقصد بعدی، شانلی‌اورفه بود؛ ایستگاهی در مسیر رسیدن به کوبانی.

پس از تحویل بار و تهیه بلیت، سه‌ نفر برای ساعتی در یکی از کافه‌های قدیمی و مشرف به میدان ترمینال نشستند. روژین برای هر سه نفر قهوه سفارش داد و بعد از دقایقی مشغول خوردن صبحانه‌ای ساده شدند. در آن لحظه، صفحه تلویزیون کافه توجه همه را جلب کرد.

خبرنگار با حالتی مضطرب و صدایی لرزان گزارش می‌داد:

« در جریان کنفرانس صلح خاورمیانه در استانبول، دو استاد دانشگاه ایرانی، دکتر بهروز مرادی و دکتر غلام‌علی صادقی که به دعوت سازمان حقوق بشر اروپا برای ارائه مقاله‌ای درباره صلح پایدار در منطقه دعوت شده بودند، هنگام قرائت بند مربوط به اینکه راه صلح خاورمیانه، از کوردستان می گذرد و کوردها حق تعیین سرنوشت را دارند، مورد حمله پانترک‌ها قرار گرفتند. بطری های آب، صندلی و فریادهای خشمگین سالن را به آشوب کشاند. این دو استاد به شدت مجروح شدند و به بیمارستان انتقال یافتند...»

هیوا با چشمانی بهت‌زده گفت: «پیر، اینها همون دو نفرن... یادتونه؟ همسفر ما بودن از ارومیه تا وان!»

پیر روشنا آهی کشید و با صدایی پرطنین گفت: «آنان که حقیقت را در میانه تاریکی فریاد می‌زنند، همیشه نخستین قربانیانند. اما نور، هیچگاه از سنگ نترسیده است.»

روژین چشمانش را به زمین دوخت، و با غمی در صدا گفت: «اینجا چیز تازه‌ای نیست. هنوز هم احمد کایا فراموش نشده... مردی که با یک ترانه کوردی، هدف نفرت یک ملت شد.»

او ادامه داد:

« در ۱۹۹۹، در مراسمی رسمی، کایا گفت می‌خواهد در آلبوم بعدی‌اش یک ترانه را به زبان کوردی بخواند... فقط همین. و ناگهان بطری‌ها، توهین ها، حمله‌ها... همان شب بازداشت شد. به فرانسه گریخت و کمتر از یک‌ سال بعد، در غربت مُرد. عده‌ای می‌گویند که مسمومش کردند. جسدش هنوز در پرلاشز است، همسرش گفت این خاک هنوز لیاقت او را ندارد...»

هیوا در سکوت نان را پاره می‌کرد، اما دستش لرزید. روژین ادامه داد:

« و هر سال، نوجوانان کورد در استانبول و ازمیر، فقط به خاطر شنیدن یک ترانه کوردی، کشته می‌شن. اینجا، از کودکی به بچه‌ها یاد میدن که "کورد دشمنه"... تعصبی که عقل را بلعیده و کشور را به تاریکی برده.»

پیر روشنا به آرامی گفت:

« و ما آمده‌ایم تا چراغی باشیم در دل این شب بلند. بگذارید بترسند از آوای حقیقت. زیرا آوای حقیقت، صدایی‌ است که خوابِ سنگ را هم می‌شکند...»

روژین با لبخند تلخی گفت: «و این بار، شاید دیگر دیر نباشد... شاید این بار، کوبانی نه‌تنها شهر مقاومت، بلکه آغازی برای بیداری باشد.»

پیر روشنا گفت: «آری، ما رو به‌سوی کوبانی می‌رویم... اما نه تنها برای دیدار، که برای دیدبانی.»

 وبا این گفته، سه‌نفر برخاستند، کیف‌ها را برداشتند، و به‌سوی اتوبوسی روانه شدند که به سوی مرزهای روشنی حرکت می‌کرد. 

در اتوبوس به‌سوی کوبانی: گفت‌وگو با کوروژ، دانشجوی جوان

اتوبوس از ترمینال درسیم آرام به‌راه افتاد. جاده‌ها پیچ‌ در‌پیچ بودند و مه صبحگاهی هنوز در پستی‌وبلندی‌های کوهستان پرسه می‌زد. هیوا کنار پنجره نشسته بود، غرق تماشای چشم‌اندازهای تپه‌هایی که با خاطره‌ها تنیده شده بودند. پیر روشنا در کنار او، با چشم‌هایی بسته، در سکوتی اشراقی فرورفته بود.

در صندلی روبه‌روی آنها جوانی حدوداً بیست‌ وچندساله نشسته بود. موهایی فرفری و چشمانی روشن داشت و یک بسته آجیلی در دست. پس از سلام و احوالپرسی کوتاه، خودش را معرفی کرد:

« من کوروژ هستم، اهل ماردین. الان در دانشگاه موش، علوم سیاسی می‌ خونم... باورم نمی‌شه که با دو زائر از لالش همسفرم.»

هیوا لبخندی زد و گفت: «ما هم خوشحالیم که در این مسیر تنها نیستیم.»

کوروژ، کمی مکث کرد و سپس با شور ادامه داد:

« همه در اتوبوس دارن در مورد حمله به دکتر بهروز و صادقی حرف می‌زنن... راستی، شما هم دیدین اون خبر لعنتی رو؟»

پیر روشنا آرام گفت: «نه نخستین بار است، و نه آخرین. ولی زخمش تازه‌تر از همیشه است...»

کوروژ سری تکان داد و گفت:

« بله... و این همه در حالی‌ است که همین روزها دارن از "صلح" حرف می‌زنن. از توافق دولت ترکیه با رهبر خلق. ولی به‌نظر من، این صلح فقط یک نقاب دیگره... تاریخمون پر از چنین فریب هاست.»

هیوا با کنجکاوی گفت: «مثلاً؟»

کوروژ سینه‌اش را صاف کرد و گفت:

« از عثمانی بگیر تا جمهوری امروز، همیشه همین بوده. دشمنان کورد اول با لبخند و قرآن وارد می شوند، سپس میز مذاکره  می شه میز ترور و فریب. دکتر قاسملو رو یادتونه؟ سر میز گفتوگو در وین گلوله خورد. یا دکتر شرفکندی، در رستوران میکونوس در برلین... همه‌شان برای صلح رفته بودند، نه جنگ.»

پیر روشنا به‌ آرامی سر تکان داد. سکوتی اندیشناک بر فضا نشست.

کوروژ ادامه داد:

« الان هم همینه. به‌جای امضای واقعی، فقط نمایش برگزار می‌کنن. نه سازمان ملل، نه سند رسمی، نه ضمانتی برای حقوق ملت ما. فقط امیدهایی که در هوا معلق‌اند... و مردمی که از تکرار این فریب خسته‌ شدن.»

هیوا گفت: «و اوجالان؟ نظر تو چیه؟»

کوروژ با احتیاط پاسخ داد:

« من به خرد اوجالان احترام می‌ذارم. ولی می‌دونم قدرتش دیگه محدود شده. اون صلحی که قراره از بالا دیکته بشه، بدون تضمین، بدون احترام، بدون گفتوگو واقعی، اسمش صلحه؟ یا تسلیم؟»

هیوا آرام گفت: «اما ما هنوز به صلح باور داریم... هرچند نه از راه تسلیم.»

کوروژ با چشمانی براق گفت: «من با صلح مشکل ندارم. با صلحی مشکل دارم که بوی تسلیم بده. یا به‌قول شما پیر، صلحی که سایه‌اش از نور تیره‌تر باشه...»

پیر روشنا سر بلند کرد و گفت:

« صلح، اگر بر پایه عزت و احترام نباشد، سایه‌ای‌ است که در روشنایی دوام نمی‌آورد. اما ما از نور آمده‌ایم، نه برای جنگ، که برای بیداری.»

کوروژ مکثی کرد و با لحنی عمیق تر گفت:

« من پایان جنگ رو نمی‌خوام اگر قراره باهاش آغاز یک بردگی جدید باشه. نسل من، مثل ژن، ژیان، ئازادی، دنبال آزادی واقعیه؛ نه آتش‌ بس، نه گول زدن. ما می‌خوایم که حق زندگی با کرامت داشته باشیم 

هیوا با لبخند اندکی سرش را تکان داد: «و تو، کوروژ، نشان نسلی هستی که صلح را نه به عنوان بخشش، که به عنوان حق می‌طلبد 

پیر روشنا زمزمه کرد:

« در طلوعی که از خاکسترِ تاریخ برمی‌خیزد، نسلی متولد می‌شود که دیگر نه فریب وعده‌ها را می‌خورد، و نه به زنجیر سکوت تن می‌دهد...» 

و در همان لحظه، اتوبوس وارد دشتهایی شد که افقشان آفتاب را می‌بلعید. آنها، سه رهرو، سه رویشگر نور، در میانه راه تاریکی و امید بودند.

در اتوبوس به‌سوی کوبانی: ادامه گفتوگو با کوروژ، دانشجوی جوان

در اتوبوس، کوروژ رو به پیر روشنا گفت:

کوروژ: «پیر، به‌نظر شما چرا هر بار که کوردها دست به صلح می‌زنند، یا سر میز مذاکره می‌نشینند، این میز تبدیل به تله‌ای مرگبار می‌شود؟ مگر نه اینکه ما از نخستین ملتهایی بودیم که ایده همزیستی و آشتی را باور داشتیم؟»

پیر روشنا با نگاهی ژرف پاسخ داد:

پیر روشنا: «زیرا آنان که قدرت را با شمشیر بنا کرده‌اند، از زبان منطق هراس دارند. صلح، برای آنان پایان حکومت نیست، آغاز بیداری مردمی‌ است که قرنها در خواب نگه داشته شدند. اما کورد، همیشه بیدار بوده؛ حتی در خاموشی.»

هیوا با لحنی آرام ادامه داد:

هیوا: «در تاریخمان، هر بار که به صلح تن دادیم، با خنجر استقبال شدیم. از تبریزو وین تا میکونوس. اما امروز، دیگر صلح به معنای ترک میدان نیست، بلکه بازتعریف آن میدان است. این بار، ما نه فقط برای بودن، که برای چگونه بودن مبارزه می‌کنیم.»

کوروژ با شور گفت:

کوروژ: «جنبش ژن، ژیان، ئازادی همین است، نه؟ نه فقط شعاری زنانه، بلکه پارادایمی که به همه ساختارهای سلطه می‌تازد. این جنبش به من فهماند رهایی یعنی عبور از تکرار تاریخ.»

پیر روشنا لبخندی زد و گفت: «و این عبور، از دل فهم می‌گذرد، نه فقط از دل خشم. زمانی که آتش ابراهیم را سرد می‌خواستند، حقیقت را آتشین تر کردند. امروز ما باید معنای آزادی را از نو زنده کنیم؛ نه در تعریف دشمن، که در ساختن خود.»

هیوا: «و اکنون، ما در حال عبور از سیاست بقای صرف هستیم. امروز، مفهوم رهایی به جای نجات نشسته. دیگر نمی‌خواهیم درون ساختار ظلم جا شویم، می‌خواهیم ساختاری نو بیافرینیم. این همان چیزی‌ است که در ژن، ژیان، ئازادی معنا یافته.»

کوروژ: «رهایی، یعنی از نو نوشتن، نه اصلاح جمله‌ای غلط از کتابی که با زبان سرکوب نوشته شده. برای همین هم پروژه پایان نامه‌ام دقیقاً درباره‌ تحول اندیشه رهایی‌ بخش در جنبش کوردی است. من هم تا روژئاوا با شما همسفرم تا آن را در عمل ببینم... و درک کنم.»

پیر روشنا: «در رهایی، ریشه‌های ما به آسمان می‌رسند. دیگر نه تنها زمین، که معنا را نیز آزاد می‌کنیم. اگر ابراهیم، آتش را سرد کرد، ما باید واژگان را از تبعید بازگردانیم؛ تا دوباره، آتش حقیقت گرممان کند.»

اتوبوس به جاده شانلی‌اورفه پیچید. مه نرمی بر کوهها نشسته بود. اما گفتوگوی آنان، روشنایی داشت.

چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۴۰۴

فصل پنجاه وچهارم : دیدار با نقش شاهماران در راه چمیشگزک

 

فصل پنجاه وچهارم : دیدار با نقش شاهماران در راه چمیشگزک

صبح روز بعد، پس از بدرقه گرم پیر زنار و دوستان درسیمی، پیر روشنا، هیوا و روژین با خودروی شخصی به راه افتادند تا از مسیر کوهستانی به سوی چمیشگزک بروند؛ شهری که غارهای نیایش پیشااسلامی در دل صخره‌هایش هنوز رد پای تمدنی نادیده را حفظ کرده‌اند. در یکی از پیچهای جاده‌ای کوهستانی، روژین ناگهان خودرو را متوقف کرد و با هیجانی خاص گفت: «اینجاست... همون سنگی که نقش شاهماران روشه، نماد ایزدبانوی دانایی.»

سنگ کهنه‌ای در دل خاک، تصویر زنی را با نیم‌ تنه‌ای انسانی و دمی مارگونه نشان می‌داد. هیوا خم شد و با دستانش خاکهای اطراف را کنار زد. پیر روشنا آهسته گفت: «شما هنوز هم نشانه‌های خویش را نگه داشته‌اید، حتی اگر بر سنگ باشد.»

روژین که حالا با نگاهی غم‌آلود نقش را نظاره می‌کرد، چنین گفت:

 

«شاهماران در فرهنگ ما نماد دانایی، نگهبانی از پیمان و طبیعت، و حافظ اسرار جهان بوده. باور عمومی این بود که هر خانه‌ای که تصویری از شاهماران داشته باشد، از شرّ دور می‌ماند. در روستاهای ایلام و کرمانشاه، هنوز هم آشِ نذری برای شاهماران می‌پزند، تا خانه و مزرعه از نیش مارها در امان بماند. این آش «داکولانه» نام دارد...»

او ادامه داد:

« ولی برای من، شاهماران چیزی فراتر از یک نماد اسطوره‌ای‌ است. او الهه‌ای‌ است که در لحظه‌ای گذار، زمانی که جامعه ما از عصر مادرسالاری به ساختار پدرسالار شهرنشین عبور می‌کرد، قربانی شد. شاهماران، ایزدبانویی بود که دانش را به بشر آموخت، ولی در نهایت، به دست همان بشر قربانی شد تا مردان صاحب قدرت شوند.»

هیوا به آرامی گفت: «و حالا زمان آن است که فرزندان شاهماران، دانایی‌اش را دوباره احیا کنند.»

پیر روشنا با نگاهی درخشان گفت: «مار، در هر تمدن روشنی خواه، نگهبان درگاه است؛ و در لالش نیز، نقش مار در آستانه ورود، همان هشدار است: بدون آگاهی وارد مشو... اکنون، شما آگاه شده‌اید.»

سپس به مسیر خود ادامه دادند و با رسیدن به دامنه‌های چمیشگزک، غارهایی آشکار شدند که مانند نگین ‌هایی فراموش‌ شده در دل کوهستان نشسته بودند. روژین اشاره کرد: «این غارها، همانند لالش، زمانی معبد بوده‌اند. در دل صخره‌های اینجا، مراسم آیینی برگزار می‌ شده، گاهی با آتش، گاهی با نیایش خورشید.»

هیوا آهسته گفت: «همان ارتباط بی‌واسطه با هستی... بی‌واسطه با نور.»

پیر روشنا، ایستاده مقابل یکی از ورودی ها، چشم دوخت به ژرفای تاریکی غار، و لبخند زد: «و هنوز هم صداهای نیایش درون این سنگها زنده‌اند. فقط باید خوب گوش سپرد.»

روژین زمزمه کرد: «بازگشت ما، نه به گذشته، که به اصل است... ما باید این حافظه سنگها را بیدار کنیم.»

پس از ساعتی گردش و نیایش خاموش در دل غارها، آنها با آرامش و احساسی تازه از پیوند با ریشه‌ها، راهی بازگشت به درسیم شدند. مقصد بعدی اما فراخوانی دیگر داشت: کوبانی. شهری که ایستاد تا تاریکی شکست بخورد. پیر روشنا آهسته گفت: «اکنون که از گذشته روشن شدیم، وقت آن است به آینده نور ببخشیم... کوبانی در انتظار است.»

سه‌شنبه، تیر ۳۱، ۱۴۰۴

پایان فصل پنجاە و سووم: پیوست نظری — هویت‌ زدایی از تمدنهای کوهستانی در عصر دولت‌,ملت

  

مقاله ششم: پیوست نظری هویت‌ زدایی از تمدنهای کوهستانی در عصر دولت‌,ملت

مقدمه داستانی:

غروب روزی که روژین آخرین نسخه مقاله‌اش را به پیر روشنا و هیوا نشان داد، نوری ملایم از لای پنجره‌های چوبی خانه پیر زنار می‌تابید. او آهسته گفت: «و این بخش ششم... یک پیوست نظری است. درباره‌ اینکه چرا تمدنهای ما اینچنین در تاریخ رسمی محو شده‌اند.»

هیوا با کنجکاوی گفت: «دقیقاً همان پرسشی که ذهن خیلی‌ها را مشغول کرده... ادامه‌اش بده، روژین.»

هویت‌زدایی از تمدنهای کوهستانی: چالش تداوم فرهنگی در دوران دولت‌, ملتهای مدرن

چکیده:

پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و ترسیم مرزهای نوین در خاورمیانه توسط قدرت‌های استعماری، مردمانی چون کوردها، که صاحب تمدن‌های کهن کوهستانی بودند، از تشکیل دولت‌ملت محروم شدند. در پی این محرومیت، تلاش گسترده‌ای برای حذف، تحریف یا مصادره نمادهای فرهنگی، زبانی، دینی و تاریخی این ملتها آغاز شد. این مقاله با رویکردی تحلیلی-فرهنگی، فرآیند هویت‌ زدایی از تمدنهای بومی کوهستانی را در بستر تحولات سیاسی سده بیستم بررسی می‌کند.

۱. سیاست‌های دولت-ملت: از ملت‌سازی تا تاریخ‌زدایی

فرایند ملت‌سازی در ایران، ترکیه، عراق و سوریه بر اساس ناسیونالیسم تک‌قومیتی (فارس، ترک یا عرب) استوار شد. اقوامی چون کوردها، که هویت شان به زبان، آیین و جغرافیای خاص خود پیوند خورده بود، به‌تدریج با تحمیل سیاستهای همگون‌سازی زبانی، فرهنگی و دینی مواجه شدند. همان‌گونه که اندرسون در نظریه «جوامع خیالی» تأکید می‌کند، دولت‌ ملتها ناگزیرند گذشته‌ای یکدست برای ملتهای تازه اختراع‌ شده خلق کنند؛ و در این مسیر، تمدنهای کوهستانی چون گوتی، هوری، لولوبی، ماننا و ماد در تاریخ رسمی محو شدند یا به «دولت‌های منقرض‌ شده بی‌ارتباط» بدل گردیدند.

۲. مصادره یا انکار: مسئله مالکیت تاریخی

از آثار اورارتویی تا نمادهای سومری، در کتابهای درسی و موزه‌های ملی دولتهای منطقه، یا به ملتهای حاکم نسبت داده شدند (مانند ترکی‌سازی هیتیها و زروانی‌سازی مادها) یا تحت عنوان «تمدنهای پیشااسلامی بی‌هویت» معرفی شدند. گاه حتی نمادهایی چون شیر، گاو، خورشید، یا مار، که ریشه در سنت کوهستانی داشتند، به صورت تقلیل‌یافته و دینی بازتولید شدند.

۳. دین، ابزار کنترل یا بیداری؟

در بسیاری موارد، دین رسمی به ابزار حذف هویت بومی بدل شد. به ویژه در مورد کوردهای ایزدی، یارسان، علوی یا حتی صوفیان. آنجا که آیینها با عناصر طبیعت‌ محور و آیین خورشید یا آتش پیوند داشتند، مورد انکار قرار گرفتند یا کفرآمیز خوانده شدند. اما از سویی دیگر، همین دین در عصر حاضر، می‌تواند همچون تجربه دزموند توتو در آفریقا، ابزاری برای بازسازی پیوندهای اجتماعی و احیای هویت جمعی باشد.

 

۴. نتیجه‌گیری:

 

تاریخ رسمی، تاریخ فاتحان است. برای بازگرداندن صدای تمدنهای کوهستانی باید حافظه جمعی اقوامی چون کورد را تقویت کرد؛ از طریق زبان مادری، بازخوانی آیینهای بومی، بازشناسی نمادها، و احیای گفتار فلسفی مستقل. تمدنهای کوهستانی نه با دیوارهای سنگی، که با آواز، آتش، افسانه و آیین زنده‌اند.

منابع:

Anderson, Benedict. Imagined Communities. Verso, 1983.

Van Bruinessen, Martin. Agha, Shaikh and State: The Social and Political Structures of Kurdistan. Zed Books, 1992.

Izady, Mehrdad R. The Kurds: A Concise Handbook. Taylor & Francis, 1992.

Olson, Robert. The Kurdish Nationalist Movement in the 1990s. University Press of Kentucky, 1996.

Hassanpour, Amir. Nationalism and Language in Kurdistan, 1918

 

 

🌿 گفتوگوی پایانی در خانه سنگی پیر زنار

پیر روشنا با نگاهی آرام به مقالات روی میز گفت:

«روژین جان، این نوشته‌هایت فقط بازخوانی تاریخ نیست... تو لایه‌هایی از نور مدفون را بیرون کشیده‌ای. تمدنهایی که خاک، رویشان خاکستر پاشیده بود، اکنون از میان کلماتت سر برآوردند.»

روژین با صدایی فروتن اما استوار پاسخ داد:

«این کلمات از من نیستند، پیر. من فقط صدا شدم برای چیزی که قرنها خاموش مانده بود... گاهی در غارهای مهر، گاهی در آتش لالش، گاهی در سکوت سنگهای چمیشگزک.»

هیوا آهسته به مقاله‌ی «نقش زن در آیین کوهستان» اشاره کرد و گفت:

«وقتی درباره زن به‌مثابه حافظ نور و حافظه نوشتی، احساس کردم مادر بزرگم کنار آتش نشسته و برایم قصه می‌گوید... این صداها برگشتند، با احترام، با روشنایی.»

پیر روشنا لبخند زد:

«در حکمت اشراق، زن نه مخلوقی فرعی، بلکه جلوه‌ای از نورالانوار است. در فلسفه خسروانی، آتش و زن هر دو به‌مثابه «میانجی»‌های هستی هستند؛ حاملان نور میان جهان بالا و ما. تو این را با ظرافت نو نوشتی.»

روژین کمی مکث کرد، سپس گفت:

« اما ترسم این است که آنچه ما نوشتیم، در بایگانی بماند... بی‌اثر، بی‌صدا.»

هیوا گفت:

«صداهایی که از دل سنگ برخیزد، شاید آرام باشد، ولی همیشگی‌ است. ما بذر را کاشته‌ایم. روزی در جوانه‌ای، در کتابی، در یک کودک کنجکاو، خواهد رویید.»

پیر روشنا با نگاهی دور به شعله آتش، اینگونه جمع‌بندی کرد:

«روژین، مقالاتت در حقیقت سند بیداری یک ملت‌اند. اما مهمتر از آن، زبانی‌ است که با آن نوشته ایزبان مهر، نه خشم. و این یعنی هنوز امکان بازگشت هست... به نور.»

سکوت کوتاهی نشست.

در بیرون، باد زردپاییزی برگهای چنار را می‌رقصاند. جمخانه درسیم هنوز از سخنرانی شب پیش نجوا در خود داشت. و اکنون، چراغ آگاهی در دل این سه تن، گرمتر از همیشه می‌درخشید.

نور و آتش در حکمت اشراقی و آیینهای باستانی کوردی

◼ مقاله پنجم: نور و آتش در حکمت اشراقی و آیینهای باستانی کوردی

نویسنده: روژین هوزات   باستان شناس مستقل

مقدمه داستانی:

آن شب که پیر روشنا و هیوا در ایوان نشسته بودند،روژین ، همچنان که پیمان داده بود که مقالاتی که نوشته به پیر روشنا و هیوا نشان دهد تا نظرات خودشون در آخر ابراز کنند . دسته‌ برگهایی دیگر را از کیفش بیرون آورد و با لحنی جدی گفت: «این یکی، درباره مفهوم نور و آتش در آیین ماست... چیزی که همیشه در سنگ‌ نگاره‌ها، افسانه‌ها و معماریهای ما تکرار شده، ولی کمتر کسی از معنای ژرفش سخن می‌گوید.»


چکیده:

این مقاله تلاش دارد تا مفهوم نور و آتش را در سنت فکری، آیینی و هنری کوردی بررسی کند؛ از غارهای نیایش دوران مهرپرستی، تا اشراق سهروردی و شعله‌های خاموش‌ نشدنی لالش. نقش این دو عنصر در ادبیات، معماری، موسیقی و اخلاق عرفانی کوردستان، بازتابی‌ است از نوعی حکمت زیستن در روشنایی، در جهانی محاط‌ شده با تاریکی های سیاسی، طبیعی و وجودی.

آتش، نگهبان حافظه کوهستان

در فرهنگهای کوهستانی، آتش تنها ابزار گرما نبود، بلکه پاسدار عهد و هویت بود. آیین میترایی، با تاکید بر روشن نگه‌داشتن آتش، در سراسر معابد غاری‌ شکل، از زاگرس تا آناتولی، پرستش خود را سامان داد. در لالش نیز، هنوز شعله‌هایی که با روغن زیتون افروخته می‌شوند، تداوم همان سیر تاریخی‌اند.

 نور در ادبیات عرفانی

در آثار ادبی و عرفانی کوردی، مفاهیمی چون «تاجی از نور»، «دل روشن» یا «سینه خورشیدی»، نشانگر پیوندی عمیق میان روشنایی و تعالی است. سهروردی، حکیم اشراق، این نور را منشأ هستی می‌دانست و راه رسیدن به حقیقت را «سلوک از ظلمت به نور» تعریف کرد. این بینش، بازتابی ژرف در اشعار عرفانی کوردی یافته است.

معماری نور و آتش

بسیاری از بناهای باستانی مانند چمچمال، کرکوک، حسکیف و حتی گوپ تپه، دارای ساختارهایی‌اند که نور خورشید را در زمانهای خاصی از سال، همچون اعتدال بهاری یا تابستانی، در زاویه‌ای مقدس وارد محراب یا نیایشگاه می‌کرده‌اند. معماری بر پایه نور، نشانه‌ای از پیوند بین تقویم کیهانی و آیین زمینی‌ است.

موسیقی آتشین

سازهای سنتی کوردی چون نرمه‌نای، دف و شمشال، نه تنها بازتاب طبیعتند، بلکه آواهایی از سرزمین آتش‌اند. رقص آیینی دف‌ نوازان، همصدا با شعله‌های درخشان، نوعی سلوک جمعی‌ است که در پیوندی عرفانی میان انسان، زمین و نور جاری می‌شود.

نتیجه‌گیری:

نور و آتش، در تمدن کوهستان، مفاهیمی صرفاً طبیعی یا نمادین نیستند، بلکه اصولی هستی‌ شناختی‌اند. شناخت آنها، راهی‌ است برای بازسازی فلسفه زیست در سرزمینی که همواره درگیر نبرد میان تاریکی و روشنایی بوده است.

منابع:

  • Nasr, Seyyed Hossein. Three Muslim Sages. Harvard University Press, 1964.
  • Eliade, Mircea. The Sacred and the Profane. Harcourt, 1959.
  • Izady, Mehrdad R. The Kurds: A Concise Handbook. Taylor & Francis, 1992.
  • Gutas, Dimitri. Avicenna and the Aristotelian Tradition. Brill, 2001.
  • Vermaseren, Maarten J. Mithras, the Secret God. Chatto & Windus, 1963.

.

ادامە فصل پنجاە و سووم: نقش زنان در آیینهای کهن کوهستانی کوردستان

مقاله چهارم: نقش زنان در آیینهای کهن کوهستانی کوردستان

نویسنده : روژین هوزات  باستان شناس مستقل


چکیده:

در آیینهای کهن کوهستانی کوردستان، زن نه صرفاً یک نقش اجتماعی، بلکه تجلی نور، آتش و باروری بوده است. این مقاله نگاهی دارد به جایگاه زن در سنتهای گوتی، هوری، لولوبی، ایزدی، یارسانی و علوی، و پیوند او با اسطوره‌های خورشید، خاک، و شعله. همچنین سیر تدریجی حذف نمادین و واقعی زن در بستر دولت‌ ملت و ادیان اقتدارمحور بررسی می‌شود.

زن، تجلی آتش و خورشید

در بسیاری از نقوش سومری، هوری و میتانی، الهه‌هایی چون نانشه، اینانا و شامو تأکید بر قدرت زن دارند. در آیینهای ایزدی، شخصیت «خاتون فخریه» یا «مادر مهربان» نشانگر این پیوستگی‌ است. آتش در معابد نه به دست مردان، بلکه زنان روشن نگاه داشته می‌شد؛ گاه در مراسم لالش، گاه در غارهای مهرپرستان.

زن به‌مثابه حافظ حافظه جمعی

در فرهنگ کوهستانی، آوازها، افسانه‌ها و روایت‌های تاریخی نسل به نسل از طریق زنان منتقل می‌شده است. در روستاهای کوردستان، هنوز زنانند که «داستان‌گو» و «مرثیه‌سرا» باقی مانده‌اند. این انتقال حافظه، شکل دیگری از مقاومت فرهنگی در برابر فراموشی و استحاله بوده است.

ستم مضاعف: حذف زن در عصر مدرن

با شکل‌گیری دولت-ملتهای مدرن، نه‌تنها آیینهای بومی به حاشیه رانده شدند، بلکه نقش زن نیز تحت فشار ساختارهای مردسالار دینی و سیاسی کمرنگ شد. بسیاری از معابد یا مراسم زن‌ محور ممنوع، تحقیر یا به خرافات نسبت داده شد.

بازگشت زن به صحنه آیینی

در دهه‌های اخیر، آیینهای بومی چون یارسان و ایزدی، دوباره نقش زن را پررنگتر کرده‌اند. در لالش، زنان دوباره شعله‌ها را روشن می‌کنند و در جمخانه‌های درسیم، مادران دوباره به صف اول نیایش بازگشته‌اند.

نتیجه‌گیری:

زن در تمدن کوهستان، فقط یک فرد نبود، یک نماد بود. نماد پرورش، نور، مقاومت و پیوستگی. بازشناسی این نقش، نه فقط احترام به گذشته، بلکه بازسازی تعادل آیینی و اجتماعی آینده است.

منابع:

  • Douglas, Mary. Purity and Danger: An Analysis of Concepts of Pollution and Taboo. Routledge, 1966.
  • Asatrian, Garnik. Prolegomena to the Study of the Kurds. Iran and the Caucasus, 2009.
  • Izady, Mehrdad R. The Kurds: A Concise Handbook. Taylor & Francis, 1992.
  • Keeler, Annabel. Sufi Women and Ritual Authority in Kurdish Communities. Routledge, 2015.
  • Mernissi, Fatima. Women and Islam: An Historical and Theological Enquiry. Blackwell, 1991

تداوم زبان، نماد و آیین در تمدنهای کوهستانی کوردستان – با تمرکز بر میراث سومریان

 

مقدمه داستان:

همان روز در درسیم، روژین با دستی لرزان،   چند مقاله ای دیگر از فولدر چرمی کوچکش را بیرون آورد و با نگاهی فروتنانه به سوی پیر روشنا و هیوا گرفت:

« اینها مقالاتی هستند که نوشتم، فعلا که وقت است این دوتا که یکی درباره نقش زنان در آیینهای کهن کوردستان  و دیگری هم ادامه مقاله قبلی‌ام است... درباره زبان، نمادها و آیینهای تمدنهای باستانی کوردستان، مخصوصاً سومریان... می‌خواستم با شما در میان بگذارم، شاید چیزی از چشم من پنهان مانده باشد.»

متن مقاله سووم: تداوم زبان، نماد و آیین در تمدنهای کوهستانی کوردستان با تمرکز بر میراث سومریان

نویسنده: روژین هوزات  باستان شناس مستقل 

چکیده: میراث فرهنگی کوردستان از دیرباز در دل کوهستانهای زاگرس شکوفا شده و همچون آتشی زیر خاکستر، از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. در این میان، تمدن سومر که خاستگاهش در جنوب بین‌النهرین بوده اما ارتباطات زبانی و فرهنگی فراوانی با نواحی شمالی و کوهستانی داشته، نقشی بنیادین در شکل‌گیری زبان، نمادها و آیینهای معنوی اقوام کورد ایفا کرده است. این مقاله با نگاهی تطبیقی و زبانی، تداوم باورهای کوه‌نشینان امروز را با گذشته دور سومری، گوتی، هوری و هیتی پی می‌گیرد.

 پیوندهای زبانی: از سومری تا کوردی امروزی

زبان سومری، زبانی پیوندنیافته (Isolate) است، اما پژوهشگران از اواخر قرن بیستم به شباهتهای واژگانی و نحوی جالبی با زبان‌های شمال زاگرس پی برده‌اند. به گفته کریسپو و هارو (Crispo & Harrow, 1994)، برخی ریشه‌ واژه‌های کوردیِ سورانی و کرمانجی با واژه‌های سومری تطابق آوایی و معنایی دارند. به‌طور مثال واژه "ژین" (زندگی) در کوردی، بسیار به "zi" در سومری شباهت دارد. همچنین نام‌های جغرافیایی چون "تگره/تیگره" (Tigris) برگرفته از ریشه مادی و سومری "Idigina" است.

نمادشناسی: از مار و شیر تا طاووس  وملک طاووس

نمادهای حیوانی در فرهنگ سومری نقشی آیینی داشتند. مار به عنوان مظهر تولد و تجدید حیات، و شیر به عنوان قدرت و نور. این نمادها بعدها در آیین ایزدی، یارسان و مهری باقی ماندند. ملک طاووس، فرشته‌نگهبان ایزدیان، آمیزه‌ای است از نماد پرنده مقدس، نور، و اقتدار. به باور برخی پژوهشگران نظیر جولیان ریوز Julian Reeve) , 2006،) طاووس نماد خورشید در آیین میترایی بوده که از فرهنگ سومر، هیتی و ایلامی نفوذ یافته است.

 آیینهای انتقالی: نیایش خورشید، آتش و آب

سومریان سه عنصر اصلی طبیعت را مقدس می‌دانستند: خورشید، آب و آتش . نیایشهای طلوع و غروب خورشید، غسلهای آیینی در رودخانه و روشن کردن آتش در معابد، همگی بعدها به‌گونه‌ای دیگر در آیینهای کوردی نظیر ایزدی، یارسان، علوی و حتی عرفان اسلامی نمود پیدا کردند. به‌ویژه رسم روی‌گرداندن به خورشید هنگام نیایش، در میان ایزدیان و علویان هنوز زنده است.

تداوم فرهنگی در فستیوالها

فستیوالهای فصل برداشت، جشن آتش، و آیینهای تحویل سال (نوسارد/نوروز) در سنت سومری و هوری شناخته شده‌اند. فستیوال آکیتو (Akitu) در سومر که نماد پیروزی نظم بر هرج‌ومرج بود، در نوروز امروزی کوردها همچنان با مشعل و آواز و آیینهای کوهستانی گرامی داشته می‌شود.

نتیجه‌گیری:

فرهنگ بومی کوهستانهای کوردستان نه‌تنها بازمانده بلکه حامل سنتهای پیچیده و معنابخشی از سومر، گوتی، هیتی و ماد است. تداوم این فرهنگ نه صرفاً از راه زبان و خط، بلکه از طریق آیین، نماد، موسیقی و حافظه جمعی حفظ شده است. امروز، بیش از هر زمان دیگر، بازشناسی این میراث معنوی می‌تواند بستری باشد برای بازسازی هویت بومی در برابر ماشین همگون‌سازی مدرن.

منابع:

  • Kramer, S.N. (1963). History Begins at Sumer. University of Pennsylvania Press.
  • Reeve, Julian. (2006). Symbols of Power in Ancient Kurdistan. Middle East Historical Review.
  • Crispo, M. & Harrow, J. (1994). Sumerian Echoes in Zagros Dialects. Journal of Comparative Linguistics.
  • Van De Mieroop, M. (2007). A History of the Ancient Near East ca. 3000–323 BC. Wiley-Blackwell.
  • Izady, Mehrdad R. (1992). The Kurds: A Concise Handbook. Taylor & Francis.

تداوم فرهنگ خورشید و آتش در آیینهای کوردی – از غارهای نیایش تا جمخانه‌های امروز

تداوم فرهنگ خورشید و آتش در آیینهای کوردی از غارهای نیایش تا جمخانه‌های امروز

◼ مقدمه داستانی:

صبح روز دیگر در درسیم، پیر روشنا، هیوا و روژین در ایوان کوچک خانه سنگی پیر زنار نشسته بودند. بوی نان تازه و آفتاب لطیف پاییزی فضا را گرم کرده بود. روژین با دستی لرزان، فولدر چرمی کوچکش را  دوباره بیرون آورد و با نگاهی فروتنانه به سوی پیر روشنا و هیوا گرفت:

« این ادامه مقاله قبلی‌ام است درباره تداوم فرهنگ خورشید و آتش در آیینهای کوردی از غارهای نیایش تا جمخانه‌های امروز.. می‌خواستم این مقاله و چند نمونه دیگر با شما در میان بگذارم، شاید چیزی از چشم من پنهان مانده باشد.»

پیر روشنا لبخندی زد و گفت: «هر متنی که از دل نور برخیزد، سزاوار شنیدن است.» هیوا نیز دفتر را با دقت باز کرد. روژین آهسته ادامه داد:

« شاید وقت آن رسیده باشد که ما هم تمدنهای فراموش‌شده خویش را به یاد آوریم؛ نه برای فخر، بلکه برای روشنگری 

 عنوان مقاله تکمیلی: تداوم فرهنگ خورشید و آتش در آیینهای کوردی از غارهای نیایش تا جمخانه‌های امروز

نویسنده: روژین هوزات باستان‌ شناس مستقل، درسیم


◼ مقدمه: در میان کوههای بلند و دره‌های فراموش‌ شده زاگرس و توروس، فرهنگی کهن در سکوت شعله می‌کشد. فرهنگی که خورشید را نه فقط به‌عنوان جرم آسمانی، بلکه به‌مثابه حقیقتی معنوی و نیرویی مقدس می‌پرستد. از تپه مزار (گوپتلی تپه) تا معابد صخره‌ای چمیشگزک و آیینهای امروزین ایزدی، یارسان و علوی، می‌توان تداوم مفاهیمی چون "نور، آتش، و خورشید" را دید که همچون رشتۀ طلایی در تار و پود هویت کوردی تنیده‌اند.


خورشید و آتش در فرهنگ کوه‌نشین: برخلاف اقوام جلگه‌نشین که معابدشان به خدایان جنگ و سلطه اختصاص داشت، مردمان کوهستان در نیایشگاه‌هایی کوچک و صخره‌ای، رو به طلوع خورشید عبادت می‌کردند. معابد مهری، غارهای حفرشده در دل کوه، همگی رو به شرق ساخته می‌شدند. مهر (میترا)، ایزد نور، حافظ عهد و وجدان، در این سنت محوریترین جایگاه را داشت. در آیینهای مهری، آتش نماد حضور ایزد بود (Vermaseren, 1963).


 استمرار نمادها: از باستان تا معاصر: سمبل‌هایی چون خورشید بالدار، طاووس، درخت زندگی و حلقه نور در سراسر نقوش باستانی کوردستان دیده می‌شوند؛ اینها نه‌فقط نماد که حامل معناهای عمیق عرفانی‌اند. در یارسان، نور خالق است؛ در ایزدی، ملک طاووس مظهر نور است؛ در علوی، نور محمدی اصل تجلی است. همه اینها برآمده از فلسفه اشراق‌اند، جایی که نور ابزار معرفت و رهایی است (Nasr, S.H., 1993).


حکمت اشراق و آیینهای کوهستانی: سهروردی در حکمت اشراق، نور را اصل وجود دانست. معرفت، نه از راه جدل، بلکه از طریق مکاشفه قلبی ممکن است. او سنتی را احیا کرد که از کیش زردشت، مانویت و مهرپرستی ریشه گرفته بود. امروز در آیین جم، نیایش به سوی خورشید، طواف بر گرد نور، و روشن کردن شمع، بازتابی از همان حکمت نوری است (Pourjavady, 1988).


سیاست حذف و ماندگاری فرهنگی: دولتهای مدرن خاورمیانه تلاش کرده‌اند این ریشه‌ها را پاک یا مصادره کنند؛ گاه مهر را به رومیان، گاه ایزدیان را به شیطان‌پرستی متهم کرده‌اند. اما تداوم این فرهنگ در آیینهای روزمره، در جشن نوروز، در آیین شمع‌گردانی و در اشعار عرفانی باقی مانده است. فرهنگ نور خاموش‌ نشدنی است، حتی در دل تاریکترین قرون (Meier, 2019).


◼ نتیجه‌گیری: هویت کوردی، نه فقط قومی‌ است، نه زبانی‌ است، بلکه نوری‌ است که از غارهای نخستین تا جمخانه‌های امروز تداوم یافته است. این نور، همان جوهر مشترک میان ایزدی، علوی، یارسان و صوفیگری کورد است. فرهنگی که با خورشید برمی‌خیزد، با آتش گرم می‌شود، و با حکمت، به رهایی می‌رسد.