جمعه، مرداد ۱۰، ۱۴۰۴

فصل شصت وششم: زبان نور و شمشیر خاموشی – سرگذشت مکتوب کوردی پس از اسلام



فصل شصت وششم:
  زبان نور و شمشیر خاموشی سرگذشت مکتوب کوردی پس از اسلام

کلاس درس هنوز از حضور باران لبریز بود. در دفتر فلسفه، پیر روشنا و هیوا میان طومارهای کهن، آرام سخن می‌گفتند. پیر روشنا با صدایی آرام و تلخ پرسید:

 — « چرا، هیوا، پس از قرن سوم هجری، دیگر نسخ مکتوب کوردی را کمتر می‌بینیم؟ چرا دیوانها خاموش شدند؟» 

هیوا گفت:

— « زیرا فتواهایی آمد... از جانب فقیهان خلافت، که گفتند زبان کوردی، زبان بربرهاست، نه زبان شریعت. گفتند هر آنکه با این زبان سخن گوید، نوآوری( بدعت) کرده است، و هر که نوآوری کند، گمراه است. و هر که گمراه باشد، جایش در آتش است...» 

پیر روشنا آه کشید:

— « در الواح اشراق، آمده که: نور، در زبان ساکن می‌شود، و اگر زبانی خاموش شود، شعله‌ای از چراغ آفرینش خاموش شده است. اما چه کردند با این شعله؟»

هیوا پاسخ داد:

— « نه تنها نسخ خطی را سوزاندند، بلکه سینه‌های حامل این نور را هم نشانه رفتند. نام کورد و زبان او، با اتهام بدعت، زندیق، ضد خلافت، و حتی ملحد گره خورد.»

 در اینجا یکی از دانشجویان پرسید: 

— « استاد، آیا این فتواها در منابع آمده؟»

هیوا پاسخ داد:

— « بله. در متون برخی از فقهای عصر عباسی و سلجوقی آمده که: نوشتن کتاب به زبان غیر عربی در علوم شریعت بدعت است؛ و هر کتاب به زبانهای عجمی، گمراهی می‌آفریند. و برخی دیگر مستقیماً کوردی را نشانه رفته‌اند، به‌ویژه در رساله‌های فقه حنفی و شافعی متأخر در شام و بغداد.»

پیر روشنا تأمل کرد و گفت:

— « اما کوردها خاموش نشدند؛ بلکه زبانشان از کتاب به ذکر رفت، به موسیقی، به راز... و آنجا زنده ماند. راز ایزدی، نوای یارسان، مقام‌های تنبور، ذکرهای قوالی، همه ادامه همان زبان خاموش‌شده‌اند.» 

هیوا با نگاهی محکم گفت:

— « و حالا، زمان بازگشت است. نه به زور شمشیر، که با نور قلم. زمان آن است که زبان کوردی، دوباره زبان فلسفه و حکمت شود.»

پیر روشنا لبخندی زد:

— « و ما در این کلاس، همین کار را می‌کنیم. این، نه فقط یک درس، که جبران یک قرن ظلمت است.»

 

ادامه فصل: فتوای فراموشی و زمزمه‌های مقاومت بازگشت زبان در تاریکی

 

هیوا و پیر روشنا در کلاس درس حاضر شدند، هیوا، آهی کشید و در حالیکه به نقشهای برجای‌ مانده بر دیوار گچی کلاس می‌نگریست، گفت:

— « هرگاه زبانی را ساکت می‌کنند، روحی را دفن کرده‌اند. اما کوردها از خاکستر همین دفن‌ شده‌ها، زمزمه را زنده نگه داشتند. در گورستانهای ممنوعیت، "صوت" به "راز" تبدیل شد.»

پیر روشنا ادامه داد:

—  «ملای جزیری، آن صوفیِ آتش‌ نفس، در قرن ۱۶ میلادی، در سرزمینی که ممنوع بود کوردی بنویسی، شعر گفت. اما نه هر شعریشعری سرشار از مفاهیم اشراق، عرفان و وحدت. او گفت:

نور و ظلمت چون دو رخ‌اند از یک خورشید

هستیِ عشق است آنجا که جدایی نیست

و آنجا که فقه به او گفته بود بنویس: "الحمد لله رب العالمین"، او گفت: "سپاس به آن یار که دل را آینه کرد."»

هیوا لبخند زد:

— « و فقه تِیران، که در قرن ۱۷ میلادی رساله‌ای نوشت برای تعلیم علوم شرعی، اما به زبان کوردی؛ گفت: دین اگر از زبان مردم جدا شود، نیمی از حقیقت را از دست می‌دهد.»

دانشجویی دیگر پرسید:

— « آیا همه این تلاشها در زمان خلافت انجام می‌شد؟» 

پیر روشنا پاسخ داد:

— « بله. بیشترشان در عصر صفویه، عثمانی و حتی قاجار. ممنوعیت رسمی، فتوای نابودی زبان، حتی حکم تکفیر، نتوانست روح را خاموش کند. احمد خانی، در قرن ۱۷، وقتی مم و زین را به کوردی نوشت، اعلام کرد که این زبان لیاقت فلسفه، عشق، عدالت و اسطوره دارد. او نوشت:

اگر من می‌توانستم با زبان عربی بنویسم، صدها دیوان می‌نوشتم؛

اما چون خونم کورد است، با زبان خود نوشتم تا چراغی برای ملتم باشم.»

هیوا گفت:

— « آن چراغ، امروز به ما رسیده. و ما اگر خاموشش کنیم، دیگر نه "ظلم"، که "فراموشی" قاتل خواهد بود.»

پیر روشنا، رو به تخته سیاه کلاس کرد، و با گچ سفید نوشت:

"زبان، خانه وجود است هرگاه خانه‌ای ویران شود، پناه بی‌پناهی می‌شود."

و بعد آرام گفت:

— « از امروز، ما نه فقط فلسفه می‌آموزیم، بلکه بازسازی همان خانه را آغاز می‌کنیم؛ خانه‌ای به نام کوردی، با ستون‌های نور، سقف عدالت، و پنجره‌هایی رو به جهان.»

 

Et bilde som inneholder tekst, håndskrift, brev, dokument

KI-generert innhold kan være feil.

الفبای کوردی در دوران عه‌بباسی از ابن وحشیه‌ النبگی در كتاب “شوق المستهام فی معرفه‌ رموز القلام

 زمستان در قامیشلو درس‌هایی از آتش و نور

بادهای سرد زمستانی در خیابانهای باریک قامیشلو می‌چرخیدند و ردای مه خاکستری آرام‌آرام بر بامهای گلی شهر فرو می‌نشست. درختان، لخت و خاموش، سکوت را حک می‌کردند و بوی نان تازه از نانواییهای محلی با بخار دود اجاقها در هم می‌آمیخت.

پیر روشنا و هیوا، اکنون رسماً  تدریس  را در دانشگاهای روژئاوا آغاز کرده بودند؛ در بخش فلسفه، زیرعنوان «حکمت خسروانی و اشراق در روزگار ما». دانشجویانی از قامیشلو، حسکه، عفرین، و حتی برخی از سلیمانیه و مهاباد، برای این کلاسها ثبت‌ نام کرده بودند.

در یکی از روزهای سرد و نسبتاً خلوت، در حالیکه باران نرم و خاموشی بر پنجره کلاس می‌کوبید، هیوا دفتر یادداشتش را بست و گفت:

— « پیر، اگر اجازه بدهی، پرسشی را که از دیروز ذهنم را مشغول کرده، اینجا باز کنم... درباره ایزدیها، یارسان، دروزیها و علویان... این اشتراکات، تنها آیینی است یا فراتر از آن، زبانی؟»

پیر روشنا لبخندی زد و رو به کلاس گفت:

— « پرسش خوبی‌ است، زیرا درست در نقطه تلاقی نور و ریشه‌ها ایستاده‌ایم. بسیاری از این آیینها، نه فقط در مفاهیم عرفانی و اسطوره‌ای، بلکه در زبان نیز از ریشه‌ای مشترک تغذیه می‌کنندزبان مادری این سرزمین، زبان میدی، که امروز در قالب کرمانجی، زازاکی، هورامی،لری و سورانی زنده است.

در واقع، پیش از اسلام، بسیاری از آیینهای شرقی مانند مهری، ایزدی، زروانی، و یارسان، به این زبان می‌اندیشیدند، دعا می‌کردند، و راز را منتقل می‌نمودند. اما با آمدن خلافت، فتوای فراموشی زبان مادری صادر شد. در متونی نظیر فتواهای ابن تیمیه و برخی از شیوخ عباسی آمده بود: "هر کتابی به زبان عجم نوشته شود، بدعت است و باید سوزانده شود." و این شامل زبان کوردی نیز می‌شد.»

هیوا آهسته ادامه داد:

— « برای همین بود که دروزیها به عربی، یارسانان برخی مناطق به فارسی، و علویان آذربایجان به ترکی تکلم کردند... اما هنوز هنگام نیایش، هنوز وقت دفن مرده، و وقت تولد نوزاد، به کوردی راز می‌گویند...»

پیر روشنا سری تکان داد:

— « آری، زیرا "زبان راز"، همیشه می‌ماند. حتی وقتی ظواهر تغییر می‌کند، جوهر باقی می‌ماند. شیخ عدی بن مسافر، که از حران سوریه برخاست و به لالش آمد، اصلاحاتی در آیین ایزدی انجام داد، اما همه را با زبانی انجام داد که نه عربی بود و نه فارسی، بلکه زبانی میان روشنی و اسطوره، یعنی کوردی.»

یکی از دانشجویان با تعجب پرسید:

— « یعنی اگر زبان این آیینها یکی بوده، پس چرا امروز آنها را جداگانه می‌بینیم؟»

هیوا پاسخ داد:

— « برای همان دلیلی که رودهایی که از یک سرچشمه می‌آیند، وقتی به دشت می‌رسند، مسیرشان را از هم جدا می‌کنند... اما اگر بازگردی به سرچشمه، می‌بینی همه یکی بوده‌اند. همه این آیینها در دل کوههای زاگرس و هلال حاصلخیز متولد شده‌اند، و زبانشان، زبان مادری این کوههاست.»

پیر روشنا قلمی از جیبش بیرون آورد، و بر تخته سیاه نوشت:

"آنچه روشن است، در دل تاریکی شکل می‌گیرد؛ و آنچه باقی می‌ماند، زمزمه مادران در شبهای بی‌ پناهی است."

و ادامه داد:

— « در فلسفه اشراق، نور با تاریکی نمی‌جنگد. نور، تاریکی را در آغوش می‌کشد. همانطور که زبان مادری، خاموش شد تا بماند؛ نه در مدارس خلافت، که در نیایش های نیمه‌شب، در نجوای لالایی، در رقص سماع. امروز ما این زمزمه را به دانشگاه آورده‌ایم.»

و کلاس در سکوتی معنوی فرورفت، سکوتی که نه به خاطر سرما، بلکه از احترام به آنچه از دل قرنها فراموشی، باز آمده بود: «زبان روشنا».




 به دلیل حساسیت علمای فقی اسلامی این فصل با ذکرمنابع تاریخی و تحلیلی مستند می گردد:

 

Izady, Mehrdad – The Kurds: A Concise Handbook (1992)

E.S. Drower – The Peacock Angel: Being Some Account of the Yezidis

Martin van Bruinessen – Kurdish Ethno-Nationalism versus Nation-Building States

Zinar Silopi – آثار پیرامون ادبیات کوردی کلاسیک

محمد امین زکی تاریخ ملّت کورد و کوردستان

جلال طالبانی مقالات در خصوص "هویت کوردی و ممنوعیت فرهنگی در قرن بیستم"

دکتر خورشید گلچین سخنرانی‌های درباره هوش کیهانی و پیوند با میراث زبانی شرقی

 

 

فصل شصت وپنجم: «انسان، پل میان عرش و فرش


فصل شصت وپنجم: «انسان، پل میان عرش و فرش درس دوم فلسفه اشراق در دانشگاه قامیشلو»

زمستان در قامیشلو روزی سرد و مه‌آلود دیگر را آغاز کرده بود. کلاس فلسفه مثل همیشه آرام و معنوی بود. پرده‌ها نیمه‌کشیده و نور خاکستری آسمان از لابه‌لای برگهای لخت درختان، از پنجره‌ها به‌ درون خزیده بود. پیر روشنا، عبایش را بر دوش انداخت، بر کرسی نشست و آرام گفت:

— « امروز می‌خواهم از انسان سخن بگویم. نه آن انسان درگیر اقتصاد و سیاست، بلکه آن انسانی که در حکمت خسروانی به او پل میان عرش و فرش گفته‌اند. انسانی که دو چشم دارد: یکی برای دیدن زمین، دیگری برای درک آسمان.»

هیوا، که دفترچه‌اش را گشوده بود، گفت:

— « در یارسان، به انسان گفته می‌شود رازدار. یعنی کسی که میان این دو ساحت ایستاده و نه تنها حامل راز است، بلکه خویشتنِ راز است.»

پیر روشنا لبخند زد و گفت:

 « درست است. سهروردی نیز انسان را واسطه‌ای می‌داند میان انوار قاهره و جهان جسمانی. در رساله عقل سرخ، می‌گوید که انسان، چون مرغی است با دو بال: یکی عقل، یکی عشق. اگر یکی سنگین تر شود، پرواز ممکن نیست.»

یکی از دانشجویان از پشت کلاس پرسید:

— « استاد، این دیدگاه چه تفاوتی دارد با نگاه ادیان رسمی؟ آیا انسان را برتر می‌بیند؟»

پیر روشنا پاسخ داد:

— « در حکمت اشراق، انسان نه جانشین خداست، نه صرفاً بنده؛ بلکه او آیینه تجلی حق است. در آیین ایزدی، می‌گویند ملک طاووس در انسان ظهور می‌کند. در یارسان، ذات حقیقت، در هفتن حلول می‌یابد و یکی از آن هفت، همیشه انسان است. یعنی انسان، نه غایب از معنا، بلکه حامل معناست.»

هیوا با نگاهی ژرف گفت:

 « و شاید به همین دلیل است که همه این آیینها ایزدی، یارسان، علوی، دروزی بر سکوت، راز، و ذکر تکیه دارند. چراکه حقیقت را نمی‌شود فریاد زد، باید از درون پروراند.»

پیر روشنا آرام ادامه داد:

— « این سکوت، خود زبان دیگری‌ است. در حکمت خسروانی، حافظه تنها نگهدار گذشته نیست؛ بلکه یادآور عهد نخستین انسان با نور است. سهروردی می‌گوید: آنکه نور را به یاد آورد، از فراموشی خلقت، نجات می‌یابد.»

دانشجویی از قامیشلو گفت:

 « یعنی ما در میان دو فراموشی زندگی می‌کنیم: یکی فراموشی خود، یکی فراموشی نور؟»

پیر روشنا لبخند زد:

— « و فلسفه، همان یادآوری است. در زبان زروانی، زمان، حلقه‌ای بسته نیست؛ بلکه دائماً بازشونده است. در هر لحظه می‌توان به یاد آورد و از نو آغاز کرد.»

هیوا افزود:

— « و شاید دقیقاً به همین دلیل است که در خاورمیانه، آنکه فلسفه می‌خواند، نه فقط در پی دانایی، بلکه در پی رهایی‌ است.»

شاگردان، در سکوتی غنی، به این واژگان گوش سپردند؛ گویی پیر روشنا، نه از کلاس، بلکه از عمق هزارساله کوههای زاگرس و لالش سخن می‌گفت.

 

درس تازه: « زمان، حافظه و رهایی درس سوم فلسفه اشراق در دانشگاه قامیشلو »

باران شب گذشته، هوای قامیشلو را شفاف کرده بود. برگ‌های خیس درختان با نسیمی نرم می‌رقصیدند و آسمان، چون آیینه‌ای از نور ساکن، بر فراز دانشکده فلسفه آرام گرفته بود. کلاس امروز، با سکوتی متفاوت آغاز شد. گویی پیش از کلمات، خود زمان گوش سپرده بود.

پیر روشنا، در حال نگریستن به شعری از شیخ اشراق، آهسته پرسید:

— «چه کسی می‌تواند زمان را تعریف کند؟ نه ساعت، نه تقویم؛ بلکه آن زمانِ اشراقی که با حافظه پیوند دارد...»

هیوا پاسخ داد:

— « در آیین یارسان، گفته می‌شود زمان، بذر حقیقت است. آنکه حافظه ندارد، زمین بایر است؛ و آنکه زمان را به یاد می‌آورد، درخت نور خواهد کاشت.»

پیر روشنا افزود:

— « شیخ اشراق می‌گوید: زمان، حركت در نور است؛ و حافظه، جهت یاب این حرکت. به‌ زعم او، ما در این جهان، میان دو نور به پیش می‌رویم: نور نخستین که از آن آمده‌ایم، و نور نهایی که به سوی آن می‌رویم.»

دانشجوی جوانی از رقه پرسید:

— « آیا همین حافظه اشراقی است که باعث می‌شود ملتها از انکار برخیزند؟»

پیر روشنا گفت:

— « دقیقاً. رهایی ملتها، زمانی آغاز می‌شود که گذشته را نه به عنوان زنجیر، بلکه به عنوان مسیر ببینند. آیینهای ایزدی، یارسان، علوی و دروزی، همگی حامل این حافظه‌اندحافظه‌ای که علیرغم قرنها انکار، با ذکر، موسیقی، و آیینهای راز و رزانه زنده مانده است.»

هیوا ادامه داد:

— « برای همین هم هست که در لالش، هنگام طواف، ذکرها با زبان کردی ادا می‌شود؛ حتی اگر زبان گفتار روزمره فراموش شده باشد، زبان نور هنوز زنده است.»

یکی دیگر از شاگردان گفت:

 « و شاید رمز رهایی امروز کوردها هم در همین است: بازگشت به زبان نوری، به حافظه‌ای که از مهریسم و هوریها تا ایزدیها ادامه یافته.»

پیر روشنا با نگاهی ژرف پاسخ داد:

— « این همان است که سهروردی رجعت نور می‌نامید. رجعتی که نه به گذشته، بلکه به حقیقت بازمی‌گردد. رهایی، زمانی ممکن است که ملت، حافظه اشراقی خود را بازیابد.»

سکوتی بر کلاس حاکم شد. پنجره را نسیمی تکان داد. دانشجویان می‌دانستند که این کلاس، تنها درس فلسفه نبود؛ این، خود یک بازآفرینی بود، رجعتی درونی به آنجایی که نور آغاز شده بود.

فصل شصت وچهارم: «موسیقی مقدس و حکمت صوت – نغمه‌های نور و راز»

 

فصل شصت وچهارم: «موسیقی مقدس و حکمت صوت نغمه‌های نور و راز»

زمستان بر قامت روژئاوا آرام نشسته بود. مه ملایمی بر دشت قامیشلو تنیده شده بود، و در حیاط دانشگاه، درختان برهنه با سکوتی فلسفی به انتظار بارانی دیگر نشسته بودند. کلاس فلسفه اشراق در ساختمانی ساده، اما پر از شور، در طبقه دوم دانشگاه برگزار می‌شد. پیر روشنا بر صندلی چوبی نشسته بود، ردای خاکستری بر تن، و هیوا در کنارش، شاگردی که اکنون به همیار بدل شده بود.

آنروز، کلاس خلوتتر از همیشه بود. صدای باد از پنجره‌های نیمه‌باز به درون خزید، و پیر روشنا رو به جمع گفت:

— « امروز از رازِ صدا، از حقیقت نغمه، و از پیوند آن با نور سخن خواهیم گفت.»

هیوا آهسته گفت:

— « استاد، در آیین ایزدی و یارسان، صدا، یکی از ابزارهای قدسی است. نغمه‌ها برای آنان حامل نورند... آیا این با حکمت اشراق همخوانی دارد؟»

پیر روشنا لبخند زد: 

— « بیش از آنکه همخوانی باشد، جوهری مشترک است. در حکمت خسروانی و سهروردی، جهان بر اساس نور بنا شده است، و نور، دارای درجات است. اما این نور، در سکوت نمی‌ماند؛ باید بیان شود، و صدا، زبان نور است.» 

او ادامه داد:

 — « در سنت یارسان، مقامی هست به نام سماع راز، جایی که نغمه و آواز، نه برای سرگرمی، بلکه برای آگاهی است. هر آوایی، ترجمانی‌ است از ذره‌ای از نور. سهروردی نیز می‌گوید: صدا، نخستین تجلی نور در ساحت حس است.»

هیوا با تأمل گفت:

— « در آیین ایزدی هم همین است. هنگام نیایش، قُله‌ها و دف‌ها را می‌نوازند، نه برای طرب، بلکه برای بازکردن درهای عالم غیب. موسیقی برایشان راهی است به عالم انوار.»

یکی از دانشجویان پرسید:

— « اما استاد، در زرتشتیگری، تاریکی و شر، ضد نور و خیر است. در حالیکه در یارسان و ایزدی، تاریکی هم بخشی از بازی کیهانی است. پس فلسفه اشراق کجاست؟»

پیر روشنا مکثی کرد و گفت:

— « سهروردی، وارث حکمت خسروانی‌ است، نه زرتشت به معنای متأخر. در حکمت خسروانی، تاریکی مطلقاً شر نیست؛ بلکه حجاب نور است. تاریکی، آستانه تجلی نور است. همانگونه که در موسیقی، سکوت، مقدمه صداست.»

او با لحنی ژرف ادامه داد:

— « در آیین مهر و آیینهای نوری منطقه، همانگونه که در ایزدی و یارسان دیده می‌شود، نور و تاریکی مکمل‌اند. آنان می‌دانند که بدون شب، بامدادی نیست. سهروردی نیز می‌گوید: نور نه از تاریکی می‌گریزد، نه بر آن می‌تازد؛ بلکه از میان آن می‌تابد.»

هیوا سر تکان داد:

— « یعنی رهایی، در پذیرش این دوگانگی است. همان چیزی که یارسانان می‌گویند: سرّ در تناقض است.»

پیر روشنا زمزمه کرد:

« و آنگاه که نغمه‌ای برخیزد، دلها چون فانوسهای روشن در شب، معنا را درمی‌یابند.»

کلاس با سکوتی عمیق پایان یافت. اما آن سکوت، سکوتی از جنس تاریکی نبود بلکه سکوتی سرشار از نور، همچون سکوتی پیش از برخاستن نغمه‌ای بزرگ.

 

درس تازه: «ادراک کیهانی و رازِ انسان روز دوم تدریس پیر روشنا در زمستان روژئاوا»

صبحی سرد اما زلال بر قامت قامیشلو افتاده بود. ابرهای پاره‌پاره، آسمان را چون آینه‌ای دودگرفته کرده بودند. حیاط دانشگاه پوشیده از برگهای پژمرده بود که زیر قدمها چون خاطره‌هایی دور، صدا می‌دادند. کلاس فلسفه اما گرم بود؛ گرمایی نه از بخاری، بلکه از شوق شاگردان و حضوری که مانند شعله می‌تابید: پیر روشنا.

در آنروز، بحث از پرسش بزرگ آغاز شد؛ هیوا، که در انتهای کلاس کنار پنجره ایستاده بود، آهسته گفت:

— « استاد، ما از نور سخن گفتیم، از موسیقی و صدا، اما اگر انسان خود بخشی از این نظم کیهانی باشد، چه جایگاهی دارد؟»

پیر روشنا اندکی تأمل کرد، سپس با صدایی آرام اما استوار پاسخ داد:

— « در حکمت اشراق، انسان تنها موجودی‌ است که میان نور و سایه ایستاده است. او نه فقط شاهد نور است، بلکه واسطه آن نیز هست. در آیینهای یارسان، ایزدی، و حتی علوی، انسان، حامل رازی است که حتی خدایان نیز آن را در تاریکی نهان کرده‌اند. سهروردی می‌گوید: انسان، آینه نور است، اما آینه‌ای که خود نیز روشنایی می‌آفریند.»

دانشجویی جوان، که لهجه‌اش آشکارا از عفرین بود، پرسید:

— « اما چگونه می‌توان در جهانی که پر از ظلم و تاریکی است، چنین نوری را نگاه داشت؟»

هیوا بی آنکه منتظر پاسخ بماند، گفت:

— « در میان یارسانان، اصطلاحی هست به نام سرانجام. آنها می‌گویند: هرچند مسیر پر از درد است، اما سرانجام نوری هست که باید خود به سوی آن بروی؛ نه آنکه منتظرش بمانی.» 

پیر روشنا افزود: 

— « سخن درستی‌ است. در فلسفه اشراق نیز، نور اقرب و نور ابعد داریم. آن نوری که درون توست، باید بر آن نوری که در افق هست، سبقت گیرد. این یعنی: انسان باید برخیزد و با نوری که در خویش دارد، تاریکی را روشنی بخشد. این، رسالت عارف، مبارز و روشنفکر در حکمت خسروانی‌ است.»

سکوتی معنوی کلاس را فرا گرفت.

پیر روشنا ادامه داد:

— « ایزدیان، وقتی دف می‌زنند، تاریکی را نمی‌رانند؛ با آن می‌رقصند. یارسانان، وقتی ذکر می‌گویند، شر را انکار نمی‌کنند؛ بلکه آن را می‌فهمند و رام می‌کنند. این همان تمایز حکمت خسروانی از سنتهای دوگانه‌گرایانه است. نور و تاریکی، هر دو زبان هستی‌اند؛ یکی بانگ، و دیگری سکوت.»

دانشجویی دیگر گفت:

— « استاد، آیا این بدان معناست که راه رهایی، نه در نفی تاریکی، بلکه در پذیرش آن به عنوان بخشی از نور است؟»

پیر روشنا آرام گفت:

— « آری. اگر نور، همه‌چیز را روشن کند، دیگر چیزی دیده نمی‌شود. انسان، آنجاست که میان نور و تاریکی ایستاده، و راه را انتخاب می‌کند. این انتخاب، همان عقلِ اشراقی است، همان جرقه‌ای که سهروردی از آن سخن می‌گفت، و آن را "نورالانوار" نام نهاد.»

هیوا سر بلند کرد و گفت:

— « و این جرقه است که در جان ما افتاد، از لالش تا کوبانی، از زاگرس تا قامیشلو.»

شاگردان با دستانی بر سینه، در سکوت، پذیرای این معنا شدند. زمستان در بیرون می‌وزید، اما در دل آنان، بهاری پنهان آغاز شده بود.

فصل شصت و سووم : زمستان اشراق



Sumerians_ solar system

فصل شصت وسووم: زمستان اشراق درس نخست پیر روشنا درباره‌ی هوش کیهانی

زمستان آرام و بی‌هیاهو بر قامت روژئاوا نشسته بود. بارانهای نرمی که از دیشب باریده بود، کوچه‌های قامیشلو را شسته بود و بوی خاک، با رایحه نان تازه و دود چراغهای نفتی در هم آمیخته بود. هوا گرچه سرد بود، اما دلها به گرمای فهم و پیوند با هستی روشن می‌شدند.

دانشگاه قامیشلو، ساختمانی ساده اما زنده و پویا، حالا میزبان چهره‌ای شده بود که برای بسیاری چون اسطوره‌ای زنده بود. پیر روشنا، استاد اشراقی حکمت خسروانی، به دعوت ریاست دانشگاه آمده بود تا در ترم زمستان، درسی تازه را بنیان بگذارد: فلسفه اشراق، طبیعت و هوش کیهانی.

هیوا، که به عنوان استاد یار همراه پیر روشنا شده بود، اینک کنار پنجره کلاس ایستاده و با شوق، نگاهش به حیاط باران‌ خورده دوخته بود. دانشجویان آرام وارد می‌شدند. تخته‌ای سبز، میز چوبی ساده، بخاری نفتی گوشه کلاس، و عطر فلسفه در فضا پیچیده بود.

پیر روشنا وارد شد. ردا و شالی تیره بر دوش داشت، عصایی بلند از چوب گردو در دست. همه ایستادند.

 گفتار نخست: اشراق و جان هستی

پیر روشنا (با صدایی آرام و نافذ):

« فرزندان نور، امروز ما آغاز می‌کنیم درسی را که نه تنها برای فهم عقل، که برای روشنایی روح است. ما درباره هوش کیهانی سخن خواهیم گفت؛ یعنی توانایی درک پیوند درونی ما با طبیعت، با ستارگان، با زمان و با نور. این هوش، در حکمت خسروانی، نامی دیگر دارد: عقل فعال، یا فرشته الهام.»

یکی از دانشجویان:

«استاد، این همان چیزی‌ است که امروزه در علوم جدید هم مطرح شده؟ مثل شعور ذرات؟ یا هماهنگی کوانتومی؟»

پیر روشنا (لبخند می‌زند):

« در حقیقت، بله. شیخ اشراق هزار سال پیش گفت: هیچ ذره‌ای نیست که کوچکتر نشود، و هیچ حرکتی نیست که بی‌عشق باشد. این یعنی طبیعت، جان دارد. خورشید نه توده آتش، که کانون عشق است. سیارات نه گویهای خاموش، که رقصندگان دایره‌ی اشتیاق‌اند. و این، بر پایه آن چیزی‌ است که امروز می‌نامیم: "هوش کیهانی".»

هیوا (پرسشی را مطرح می‌کند):

«استاد، شیخ اشراق می‌گوید که سیارات زنده‌اند و از عشق می‌چرخند. ولی علم امروز، توضیحاتی صرفاً فیزیکی دارد: جاذبه، اینرسی پس این سخن رمز است یا علم؟»

پیر روشنا:

«هر دو، هیوا. در چشم عقلگرای جدید، جاذبه قانونی‌ است؛ اما در چشم حکمت اشراق، جاذبه تجلی میل به نور است. این‌ همانی است میان قانون طبیعت و اشتیاق هستی. همانطور که دانش امروز فهمیده که نور، هم ذره است هم موج، باید بپذیرد که فهم اشراقی، لایه‌ای دیگر از واقعیت را بیان می‌کند.»

 نور، حرکت، و وحدت هستی

«در حکمت خسروانی، ما جهان را ترکیبی از نور و ظلمت می‌دانیم. نه به معنای خیر و شر، بلکه به معنای وجود و نبود. نور، وجود ناب است. حرکت، اثر نور است در تاریکی. زمان، حاصل حرکت است. پس اگر نور نباشد، زمان نیست. و اگر زمان نباشد، جهان سکون است مرده.»

او مکثی کرد و ادامه داد:

« ما به دانشجویان فیزیک می‌گوییم: به ذرات بنگرید، به الکترون و کوارک. ولی شما، فرزندان اشراق، به نَفَس ذره نگاه کنید. به جان حرکت. چون هر جنبشی، جوهر اشتیاق به بازگشت به نور است.»

دانشجویی دیگر:

« آیا می‌توان گفت که هوش کیهانی یعنی ادراک این نظم پنهان؟ این هماهنگی که بین روح و ستاره، بین زمین و آسمان هست؟»

پیر روشنا (با تأکید):

«آری. هوش کیهانی یعنی دانستن اینکه ما بخشی از هستی‌ای هستیم که از عشق ساخته شده است. و این عشق، همان نور است. هر که این را بفهمد، دانشمند است؛ و هر که آن را حس کند، حکیم است.»

 

درس دوم نور، سایه، و راز آیینهای کهن

هوا سرد بود و شیشه‌های کلاس پوشیده از بخار. پیر روشنا با نگاهی ژرف، به حضور شاگردانش در کلاس فلسفه نگریست. تخته‌ای ساده، شمعی روشن، و سکوتی پرمعنا.

او به آرامی گفت:

پیر روشنا:

«در کلاس پیش گفتیم که نور، اساس هستی‌ است. اما امروز، می‌خواهیم قدمی فراتر بگذاریم. در فلسفه سهروردی، نور مطلق، جوهر نخستین است اما مهم است بدانیم که در حکمت خسروانی و در آیینهای باستانی ما، تاریکی نیز حذف نمی‌شود. تاریکی، نه شرّ است و نه ضد نور. بلکه زمینه‌ی پیدایش نور است.»

هیوا:

«استاد، این نگاه بسیار شبیه به فلسفه یارسان و ایزدیهاست. در آیین یارسان، نور و تاریکی دو تجلی از یک حقیقت‌اند، نه دشمن هم. در حقیقت، خداوند خودش را در نور و سایه نشان می‌دهد.» 

پیر روشنا:

«درست می‌گویی هیوا. سهروردی هم می‌گوید: نور در مراتب مختلف می‌تابد و هر مرتبه‌ای که نورش کمتر باشد، سایه‌اش بیشتر است؛ اما از وجود ساقط نیست.»

او ادامه داد:

«زرتشت، در آموزه‌های متأخرش، نور و تاریکی را به نبردی اخلاقی تبدیل کرد؛ اما در سنتهای شرقیتر و کهنتر ما همچون آیین مهری، یارسان، و ایزدیتاریکی، میدانِ امکان است. رحم آفرینش است. همانگونه که شب، شرط طلوع خورشید است.»

 

◼ اتصال آیینی: از مهریسم تا اشراق

پیر روشنا به شمع نگاه کرد و گفت:

«در آیین ایزدی، "ملک طاووس" فرشته‌ای نورانی‌ است که هم از نور آمده و هم درون تاریکی را آزموده است. در یارسان، "هفت تنان" در چرخش و تجلی نور به تاریکی، و بازگشت از تاریکی به نور، معنا می‌یابند. این یعنی تاریکی، بخشی از سلوک است، نه دشمن سلوک.»

دانشجویی (مشتاق):

«استاد، این نگاه خیلی نزدیک است به نظریه‌های هرمسی و یونانی هم، مثل لوح زمرد. که می‌گوید: آنچه در بالا است همان است که در پایین است. نور، سایه دارد؛ و سایه، راهی به نور است.»

پیر روشنا:

«بله، حقیقتِ اشراق نه در ستیز، بلکه در تعادل است. در هماهنگی میان نور و ظل. میان فهم و شهود. حتی در حکمت اشراق، عقل و قلب دو بال‌اند، نه دو جهت مخالف.»

 

◼ راز جاودانه زبان: میدی، کرمانجی، و زبان آیینها

هیوا ساکت بود؛ اما لحظه‌ای بعد زمزمه کرد:

هیوا:

«استاد، پرسشی مرا رها نمی‌کند... آیا ممکن است که زبان همه این آیینها، همان زبان باستانی میدی بوده باشد؟ زبانی که امروز در کرمانجی ادامه یافته؟ زبان آیین یارسان، علوی، حتی دروزی، در گذشته کرمانجی بوده... اما بعدها برای بقا تغییرش دادند.» 

پیر روشنا:

«تو به ریشه‌ها نزدیک شده‌ای، هیوا. آری، زبان مادییا همان شاخه‌های کهن زبان کوردی چون کرمانجی،گورانی، زازاکی،لری و سورانیزبان حکمت بوده‌اند. نه فقط زبان روزمره. بلکه زبان راز. زبان ذکر. هنوز هم "کلامهای یارسان"، "ذکرهای ایزدی"، "نواهای علوی"، همه به کوردی‌ است. این زبان، حامل معناست، نه صرف واژه.»

 پایان درس: وحدت در کثرت نورها

پیر روشنا برخاست و شعری از شیخ اشراق خواند:

 « نور را در دل سنگ دیدم،

و در سایه‌ی برگ،

و دانستم که جهان،

حلقه‌ایست از تابش و غیبت.»

او نگریست به شاگردانش و گفت:

«در پایان، اگر بخواهیم جهان را بفهمیم، باید هم نور را ببینیم و هم سایه را لمس کنیم. همانگونه که در کوههای لالش، در کلام پیرها، در دل شنگال و هورامان، حقیقتی است که از دل آتش و تاریکی، نور می‌سازد.»