پنجشنبه، مرداد ۱۶، ۱۴۰۴

فصل هفتاد وهشتم: «نور از خاکستر، سخن از حقیقت»

 

فصل پنجاە وهشتم: «نور از خاکستر، سخن از حقیقت» 

مقدمهٔ سفر از لالش تا اربیل

سپیده‌دمان کوردستان، با نغمه‌ی آرام آفتاب، بر پیکر کوه‌ها جاری شد. پس از  چند شب آکنده از موسیقی تنبور، راز و نیایش، و شفا بخشی روح‌های زخم‌خورده، پیر روشنا و هیوا همراه با جمعی از دانشجویان فلسفه و میهمانان از سرزمین‌های دور، لالش را به قصد اربیل ترک کردند.

لالش، این دلِ تپنده‌ی باستانی، آنها را با زمزمه‌ چشمه‌های مقدس و سکوت سنگ‌های هزار ساله بدرقه کرد؛ و جاده‌ای که پیش رو داشتند، نه فقط راهی بود از کوه به دشت، که پلی بود از تاریخ به آینده. 

این سفر، یک حرکت ساده نبود.

سفری بود از اعماق حکمت مهری، از نَفَس نیای زرتشت و شیخ عدی، تا تلاقی با رنسانسی نو در دل جامعه‌ای که در تلاش برای بازسازی خود از ویرانه‌های قرنها انکار است.

سفری بود از لالش – قلب دین ایزدی – به اربیل – سنگ‌ بنای تمدن مادی و مهری.

پیر روشنا، در دلش رسالتی داشت: رساندن نور حکمت خسروانی به کانون تصمیم‌ گیری در کوردستان، و پیوند دادن گذشته‌ی فراموش‌ شده با آینده‌ای که باید ساخته شود.

هیوا، فرزندی از خاکِ جینوساید، اکنون پیام‌آور رهایی شده بود.: دیدار در قلعهٔ اربیل – از لالش تا نوروز آینده

خورشید، در آستانه‌ی حلول بهار، با گرمایی متفاوت بر آسمان اربیل می‌تابید. از دامنه‌های کوه تا دشت‌های گسترده، نوید نوروز در هوا جاری بود. خیابانها آراسته به پرچم‌ها، نقش های مهری، نقش طاووس، شعله‌های آتش، و نقوش باستانی تمدنهای کوردی چون گوتی، هوری، لولویی، و مادی بودند. چشمان مردم به سمت مرکز شهر، به سوی قلعه‌ی تاریخی اربیل دوخته شده بود، جایی که قرار بود آتش نوروز به دست دیلان – یکی از چهار دختر آزادشده‌ی ایزدی – شعله‌ور شود؛ نماد پیروزی حقیقت بر تاریکی، و تولد دوباره از دل رنج.

🟠 ورود هیوا و پیر روشنا به اربیل

وقتی کاروان از لالش به اربیل رسید، در ورودی شهر، نمایندەای از رئیس اقلیم کوردستان، نخست‌وزیر، رئیس پارلمان (که زنی فرهیخته بود)، میر ایزدیها و نمایندگان مذاهب مختلف و کنسولگریها، به استقبال آمده بودند. نگاه‌ها به پیر روشنا افتاد، چهره‌ای فروتن، اما نورانی، گویی از لایه‌ای دیگر از هستی به درون تاریخ پا گذاشته است. هیوا، در کنار استادش، چشمانی بیدار داشت، گویی همزمان، آنچه بود و آنچه باید باشد را با هم می‌دید.

در فضای باوقار و زیبای تالار فرهنگ اقلیم کوردستان در اربیل کە رئیس اقلیم کوردستان، نخست‌وزیر، رئیس پارلمان حضور دارند ،هیوا و پیر روشنا وارد شدند.

🟣 رئیس اقلیم کوردستان پس از خوشامد گویی گفت:

«سخنرانی تاریخی  تو در سازمان ملل، ای هیوا، صدای ملتی بود که قرنها در سایه زیست. و امروز، نور از لالش آمده تا اربیل، تا آینده را از نو بنویسیم

🌕 سخنرانی پیر روشنا (برگرفته از فلسفهٔ اشراق و حکمت خسروانی):

«ای عزیزان، تا نور در دل انسان خاموش است، هیچ نوری در جهان پایداری ندارد. فلسفه، اگر تنها در ذهن باشد، خشک است؛ اما اگر از جان برخیزد، همان خورشید نجات بخش خواهد شد.

حکمت خسروانی، حکمت نور است؛ نه فقط دانستن، بلکه شدن. شدنی در مسیر عدالت، عشق، آزادی و همزیستی. ما فرزندان آتش و آب و بادیم؛ و خاکی که زیر پایمان است، حافظه‌ی هزاران ساله‌ی روح ماست.

 پیر روشنا – با صدایی آرام، اما نافذ ادامە داد وگفت:

« حکمت خسروانی، حکمت انوار است. و نور، قانون همه جهان هاست؛ آنچه هست و آنچه باید باشد.

اگر تمدن سومر و هورامان و میتانی در این سرزمین زاده شد، دلیلش شناخت طبیعت و نظم بود، و اگر امروز در بحرانیم، دلیلش غفلت از همین حکمت است.

در هر قریه و مدرسه، باید مشعلی از نور بیفروزیم، وگرنه سایه‌ها دوباره بازخواهند گشت...»

 «فلسفه اشراق، نه برای فخرفروشی است، نه برای گذشتگان. این فلسفه آمده است که انسان معاصر را نجات دهد؛ انسانی که در دود سرمایه‌داری و خشونت ایدئولوژیک گم شده است

و با نگاهی عمیق به جمع می‌گوید: 

«ما به دانشگاه‌هایی نیاز داریم که علم را برای انسان بخواهند، نه برای بازار.

به فلسفه‌ای نیاز داریم که زندگی را بازخوانی کند، نه آن را به قوانین تبدیل کند.

و کوردستان، بیش از هر زمان، نیازمند این حکمت است

پیر روشنا ادامە داد وگفت:

«جهان را ظلمت نگرفت، ما نور را فراموش کردیم .

حکمت اشراق، بازگشت به اصل است. بازگشت به خود.

فلسفه نباید در کتاب بماند، باید به کوچه، مدرسه، بازار و معبد بیاید.

تنها جامعه‌ای نجات می‌یابد که آگاه شود. نه با شعار، که با دانایی…»

بیایید دانشگاهای اقلیم را به نور بازگردانیم. بخشی را به فلسفه‌ اشراق و حکمت مهری اختصاص دهید. بگذارید فرزندان این سرزمین، با فلسفه‌ای که از خاک خودشان برخاسته، دوباره ریشه بزنند

🟢 رئیس اقلیم در پاسخ گفت:

« پیر روشنا، شما تنها یک مهمان نیستید، شما وارث نوری هستید که قرنها در دل سنگها و کوه‌ها حفظ شد. از همین لحظه، مسئولیت تأسیس مرکز مطالعات فلسفهٔ اشراق و حکمت خسروانی در دانشگاه‌های اقلیم، با شماست. ما کوردستان را، خانهٔ نور می‌سازیم

🔸 هیوا نیز ضمن تشکر، گفت:

 «پارسال، همین روزها، در مقر سازمان ملل گفتم: ملتهایی هستند که بدون دولت زیسته‌اند، اما هیچ دولتی بدون ملت زنده نمانده‌ است.  ما نوروز را پاس می داریم ، چون می دانیم کە آتش نوروز، آتش زندگی است. آتش داناییو تنها دانایی، درمانِ زخمهای ملت ماست.

امروز اینجایم، نه به‌عنوان یک بازمانده، بلکه به‌عنوان حامل نوری که قرنها زیر خاکستر ظلم و انکار مانده بود

هیوا با اشاره به دختران ایزدی و معلمان مدارس بی‌دیوار، می‌گوید: 

« مدرسه‌ی "لالش نوین" و مدارس بی‌دیوار را از دل تاریکی ساختیم؛ ولی هنوز برای ایزدیها، هیچ معبد، موزه یا کتابخانه‌ای رسمی در پایتخت وجود ندارد. این، یک کاستی بزرگ است.

همچنین، جنبش "مدارس بی‌دیوار" که در خواب با شیخ اشراق از او آموختم، اکنون در سراسر کوردستان جوانه زده. باید اجازه دهید این آموزش نورانی، وارد آموزش رسمی ما شود

رئیس اقلیم با تکان سر تأیید کرد.

 رئیس پارلمان کوردستان (زنی نجیب و دانا)، چشمانش از اشک درخشان بود. او گفت: 

«امروز، کوردستان تنها سرزمینی‌ است که در آن زن، آتش را روشن می‌کند، نه مردی با شمشیر.» 

ادامە داد و گفت: «ما زنان، همواره حافظان نور بوده‌ایماگر مادران ایزدی و دختران شنگال با سکوتشان تاریخ را نوشتند، ما امروز با صدای بلند تاریخ را دوباره تعریف خواهیم کرد

🔥 روشن شدن آتش نوروز – در قلعهٔ اربیل

شب فرارسید. هزاران نفر در میدان قلعه گرد آمدند. صدای دف، نی و تنبور، آمیخته با نوای مهری و اشراقی، در هوا پیچید. لباس‌های سنتی، پرچمهای مهری، دستهای در دست، لبخندهایی آمیخته با اشک.

 سخنرانی رئیس اقلیم کوردستان در مراسم نوروز:

«در میان ما کسی هست که بار معنویتِ کهن، نورِ حکمت و صدای نجات را با خود آورده؛ پیر روشنا.

امروز، تصمیم گرفتیم بخشی از دانشگاه‌های کوردستان را به فلسفه اشراق و حکمت خسروانی اختصاص دهیم؛ چرا که هیچ ملتی بدون فلسفه زنده نمی‌ماند

«ملت ما، به‌جای خاک، ریشه در نور دارد. به‌جای دیوار، حافظه‌اش کوه است. و تا زمانی که کسانی چون هیوا، دیلان، پیر روشنا، و شما مردم این سرزمین ایستاده‌اید، هیچ تاریکی نمی‌تواند ما را خاموش کند.»

«امروز نیز دستور تأسیس موزه تمدنهای مهری و ایزدی را در اربیل صادر می‌کنیم. تا لالش فقط یک مکان مقدس در کوه نباشد، بلکه در قلب شهرها نیز بدرخشد

 سپس،دیلان، با جامه‌ی سپید و شالی از طلای سوزن‌ دوزی، آرام به سوی هیزمها می‌رود. مشعل را از دست پیر روشنا می‌گیرد.

پیر روشنا نجوا می‌کند:

«دخترم، این آتش نه فقط برای سال نو، که برای آینده‌ نو است.

آن را با نیایش روشن کن… نه از سر انتقام، که برای روشنگری

همه فریاد زدند:

«ژیان – ئازادی – ئاشتی»

زندگی – آزادی – صلح

و پیر روشنا، زیر لب نجوا کرد:

«نور به نور می‌پیوندد، و ظلمت، بی‌سرزمین می‌ماند.» 

در دل جاده، در سکوت میان کوه و دشت، زمزمه‌ای بر لبان هیوا جاری بود: 

«لالش را چون محرابی از نور پشت سر نهادیم، تا نوروز را در دل قلعه‌ اربیل به روشنایی بازگردانیم... اگر لالش راز است، اربیل عهد است؛ و ما، حلقه‌ی این دو نور

اینگونه بود که قافله‌ اشراق، از لالش برخاست تا در اربیل، با آتش نوروز، پیامی نو برای قرن نوین کوردستان بر زبان آورد.

فصل هفتاد و هفتم: «دیدار پیر روشنـا و میـر ایزدیان - فلسفۀ درمانی و آتش نـور»

 

فصل هفتاد و هفتم: «دیدار پیر روشنـا و میـر ایزدیان - فلسفۀ درمانی و آتش نـور»

سپیده‌دم نوروز نزدیک می‌شد. در معبد لالش، جایی که درختان کوهستانی از شادی بهاری در تکان بودند و عطر آوا سپی با باد آمیخته، پیر روشنا به همراه هیوا وارد تالار مرکزی مهمانسرای معبد شد.

میر ایزدیها، مردی با سیمایی آرام و چشمانی خردمند، در کنار چند تن از مشاوران دینی و بزرگان ایزدی ایستاده بود. پیر روشنا پیش از آنکه سخن بگوید، با احترام ایزدیانه، دست‌ها را بر سینه نهاد و گفت: 

«با فروتنی، نوروز و سال نوی ایزدی و کوردی را به شما، ملت شریفمان، و تمام مردمانی که هنوز به حرمت آتش و آیین مهر باور دارند، تبریک می‌گویم.

نوروز، بازگشت است، و بازگشت، یعنی زایش دوباره‌ی نور پس از تاریکی

میر با لبخند پاسخ داد: 

«خوش آمدید، پیر گرامی. لالش خانه‌ی همه‌ آزادگان است. و امسال، با حضور دختران آزادشده‌مان و چهره‌هایی چون شما، بهار ما کاملتر است

در این لحظه، هیوا به نشانه احترام قدم پیش گذاشت و گفت:

«اگر اجازه دهید، پیشنهادی برای آینده دارم. اما پیش از آن، پیر روشنا مبحثی حیاتی دارد که شاید گامی برای درمان عمیق روانی نسل ما باشد...»

پیر روشنا نگاهی به چهره‌ی دختران ایزدی که در کنار شعله‌های کم‌نور نشسته بودند انداخت. سپس گفت:

فلسفه‌ی درمانی برای روان زخمی خاورمیانه

«ما در قرنی زیسته‌ایم که روان جمعی خاورمیانه، نه یکبار، که بارها خراش برداشت. از انفال،بمباران شیمیایی، شنگال، تا حلب و قامیشلو.

اما امروز، زمان آن است که ما فلسفه را از کلاس‌های دانشگاه، به شفاخانه‌های روان بیاوریم.

آنچه دختران و پسران ما از سر گذراندند، با دارو درمان نمی‌شود؛ بلکه با معنا

«من فلسفۀ درمانی را پیشنهاد می‌کنم؛ بر پایه‌ی حکمت مهری، اشراق سهروردی، تفکر عرفانی هگل، معنا درمانی ویکتور فرانکل، و حتی ذهن‌آگاهی شرق.

نه فقط برای ایزدیان، بلکه برای همه‌ی انسان‌هایی که تاریکی را دیده‌اند و اکنون برای بازگشت به نور، نیاز به راه دارند 

«در این فلسفه، ما انسان را نه قربانی، که قهرمان می‌دانیم. کسی که از جهنم گذشته و اکنون، روشنایی را می‌جوید

دعوت از اقلیم کوردستان و مشعل نوروز

میر ایزدی پاکتی مهر شده را بالا گرفت و گفت: 

«دعوت‌نامه‌ای رسیده از رئیس اقلیم کوردستان. برای شرکت در مراسم سال نو در اربیل، همراه با شما پیر روشنا و هیوا.

امسال، آتش نوروز به دست دیلان، یکی از همان دختران نجات یافته، روشن خواهد شد.

این نماد آن است که ما، نه تنها قربانی نیستیم، بلکه آینده‌سازیم

اشک در چشمان بسیاری حلقه زد. در سکوت حاضران، این جمله طنین انداخت. 

پیشنهاد هیوا: بنیاد آیین‌های روشنایی

هیوا آرام ولی با صدایی پر طنین گفت:

 «من پیشنهادی دارم. اجازه دهید در لالش، زیر سایه‌ی این آتش، بنیاد آیینهای روشنایی را بنیان نهیم.

با نمایندگانی از همه آیینهای مهری – یارسان، علوی، دروزی، ایزدی

تا نه برای تفرقه، بلکه برای بازگشت به ریشه‌های نور، گفت‌وگو کنیم.

ما نیازمند رفورم باطنی هستیم؛

بازگشت به مهربانی، به طبیعت، به خرد عرفانی.

دینی که خون نخواهد، زن را کوچک نشمارد، و کودک را به بردگی نگیرد

همهمه‌ای تأییدآمیز در جمع پیچید. یکی از بزرگان ایزدی گفت:

«این، آغاز است. آغاز آینده‌ای روشن تر

پایان فصل، آغاز نور

آن شب، در سکوت مقدس لالش، تنها صدای چکه‌چکه آب زمزم می‌آمد و صدای آتش‌هایی که هنوز روشن بودند.

و آنجا، در قلب کوه‌ها، گفتوگویی فلسفی، راهی را گشود: از رنج به معنا، از اسارت به آزادی، و از فراموشی به حافظه‌ای زنده.

فصل هفتاد و ششم – چهارشنبه‌سوری لالش: بازگشت به آغوش نور


فصل هفتاد و ششم – چهارشنبه‌سوری لالش: بازگشت به آغوش نور

خورشید آخرین پرتوهای خود را با وقاری شرقی، بر قله‌های سپیدپوش کوه‌های لالش افکند. نسیمی دل‌ فریب، بوی اسپند و خاک نم‌خورده را در فضای دره پخش می‌کرد. دره‌ای که دیگر تنها معبد نبود، بلکه پناهگاه بود، حافظه بود، خانه بود. آغوشی گشوده برای روح های زخمی و جانهای گم‌کرده.

لالش، در این شبِ مقدس، همچون قلبی تپنده در سینه‌ی کوردستان، میزبان آنانی بود که از تیره‌ترین شبهای تاریخ بازگشته بودند؛ دختران ایزدی رهایی‌ یافته، دانشجویان فلسفه، مهمانانی از هر چهار گوشه جهان، پیر روشنا و هیوا. 

در میدان مرکزی معبد، ۳۶۶ شمع یکی پس از دیگری در نور شفق روشن می‌شدند. هر شمع، یک روز سال، یک آرزو، یک زخم، یک رجعت به نور.

پیر روشنا در حلقه‌ی شعله‌ها ایستاده بود، با عبای سفید و لبخندی پر راز. هیوا در کنارش، چشمانش را به شعله‌ها دوخته بود. 

پیر روشنا چنین آغاز کرد:

«در حکمت خسروانی، نور حقیقت است، و ظلمت، نه دشمن نور، بلکه پرده‌ای برای آن. امروز ما اینجا گرد آمدیم تا همانگونه که شمعی در دل تاریکی افروخته می‌شود، نوری درون خویش روشن کنیم

سپس صدای تنبور، دف و نی در فضای شب پیچید. زمین لرزید از موسیقی و آسمان خم شد تا به گوش جان بشنود. رقص دایره‌وار جوانان کرد، زن و مرد، کودک و سالخورده، به دور آتش چون کهکشان می‌چرخید.

یکی از دختران آزادشده، با چشمانی براق گفت:

«من روزی در دل تاریکی سوختم، اما امروز، با نور این آتش، به دنیا بازگشته‌ام... شکر که جامعه‌ام مرا با آغوش باز پذیرفت، برخلاف آنچه داعش می‌خواست

پیر روشنا به سوی او آمد و شعری از سهروردی خواند:

«آنکه از تاریکی برآمد، شایسته‌ی نور است؛

چرا که شعله، تنها در دل شب معنا می‌گیرد

مراسم ادامه یافت. پیر آگری، نماینده‌ی شورای دینی، طی فرمانی رسمی، اعلام کرد:

«هر دختر و پسر رهایی‌یافته از تاریکی، نه‌تنها بخشوده شده، بلکه گرامی داشته می‌شود. لالش، نه تنها معبد، بلکه مرز زندگی دوباره است. ما با آب مقدس، آنها را مهر می‌زنیم. آنان، فرزندان نورند

همزمان، مراسمی بی‌سابقه برپا شد. تعدادی از دختران ایزدی که سالها در آلمان به روان‌ درمانی مشغول بودند، با خواستگاران خود ـ جوانانی از میان جامعه‌ی ایزدی ـ مراسم نامزدی ساده اما پر از اشک و شادی را برگزار کردند.

دف می‌نواخت. تنبور می‌گریست. نی، آهِ زمین بود. 

پیر روشنا رو به دانشجویان فلسفه کرد و گفت:

« این شعله‌هایی که می‌بینید، شعله‌ی فلسفه‌اند. نه آن فلسفه‌ی جدل و جدایی، بلکه فلسفه‌ی وحدت و بازگشت. حکمت خسروانی، حکمت رهایی‌ است؛ حکمت تطهیر است

در گوشه‌ای از محوطه، کوزه‌های کهنه در مراسمی نمادین شکسته شدند. کوزه‌هایی که در آن، درد، خاطرات تلخ و زخم‌های ناپیدا دفن شده بودند. یکی از دانشجویان ازروژاوا، اشک در چشمانش گفت:

« با شکستن این کوزه، سالی را دفن می‌کنم که خواهرم در اردوگاه ماند... اما امشب، برای او هم شمعی روشن کرده‌ام

 آتش، نمادی از پاکی و تطهیر و پریدن روی آن، در این شب جایگاهی ویژه داشت، افراد حاضر در مراسم، با گفتن جملاتی چون «زردی من از تو، سرخی تو از من»و «غم برو شادی بیا، محنت برو روزی بیا»، از روی آتش می‌پریدند. این آیین کهن، نه تنها یک سنت است، بلکه دعایی است برای سلامتی، شادی و برکت در سال نو.

 همه چیز با مراسم قاشق‌زنی، رنگ کردن تخم مرغها ، پریدن روی آتش و فال‌گوش به پایان نرسید؛ بلکه با شعله‌ای آغاز شد در درون جانِ هر کسی که آن شب در لالش بود.

روژگار یکی از دانشجویان فلسفە از دانشگاە قامیشلو که از دور این صحنه‌ها را می‌نگریست، آهسته گفت:

«لالش فقط معبد نیست... اینجا، تاریخ بازنویسی می‌شود

و هیوا پاسخ داد:

«و ما، تنها روایت گران آن نیستیم. ما خود بخشی از این بازنویسی هستیم. نوروز نه فقط تغییر تقویم، که تجدید عهد با نور است

شعله‌های ۳۶۶ شمع، همچنان در دل شب می‌درخشیدند.

لالش، دوباره زاده شده بود.

گفت‌وگوی پیر روشنا و هیوا – فلسفە آتش و رستاخیز نور

شبانگاه چهارشنبه‌سوری، پس از پایان شعله‌ها و موسیقی، پیر روشنا و هیوا در ایوان سنگی معبد لالش، کنار چشمه‌ی کانی سپی نشسته بودند. دانشجویان در حیاط در حال نجوا و شب‌نشینی بودند. صدای تنبور هنوز در فضا می‌پیچید، نرم و روشن، همچون نوری در تاریکی.

هیوا با نگاهی تأمل‌برانگیز به پیر روشنا گفت:

«پیر، چرا نوروز و چهارشنبه‌سوری این‌چنین عمیق‌اند؟ چرا هنوز پس از هزاران سال، روح آدمی را می‌لرزانند؟» 

پیر روشنا با آرامش گفت: 

«چون نوروز، بازگشت است. بازگشت به ریشه، به اصل. و چهارشنبه‌سوری، آستانه‌ آن بازگشت. در حکمت اشراق، نور رمز حقیقت است و ظلمت، غفلتی‌ است که باید با آتش آگاهی از آن عبور کرد

«این آتش‌ها، تنها شعله‌های فیزیکی نیستند. یادگار آیین‌های مهری و ایزدی و سومری‌اند. در الواح سومری از جشن‌هایی سخن رفته که با افروختن شعله در کوهستان آغاز می‌شد تا خدایان باروری و خورشید، دوباره زاده شوند 

«و اکنون، پس از پنج هزار سال، ما هنوز با پریدن از روی آتش، از ظلمت سال گذشته عبور می‌کنیم، تا به نور سال نو برسیم 

هیوا آهی کشید:

«گویا روح انسان همواره در زمستانی از درد و تاریکی سرگردان است... و نوروز نوید بهار روح است 

پیر روشنا با تبسمی گفت:

«بله هیوا جان. در سنت ایزدی، چهارشنبه‌سوری نه تنها یک جشن، بلکه لحظه‌ی تطهیر روح است. باور ایزدی بر این است که پیش از آنکه خورشید از شرق طلوع کند، باید تاریکی درون را به آتش سپرد 

«برای همین آتش مقدس است. برای همین در آیین مهر، آتش، گواه عهد انسان با کیهان بود. و در آیین ایزدی، آتش، هم آمرزش است، هم محافظ. و تخم‌مرغ رنگ‌شده؟ نماد زمین است در نخستین زایش‌اش 

هیوا در حالی‌که قطره‌ای آب از چشمه زمزم برداشت و بر پیشانی‌اش کشید، گفت:

«اگر نوروز، باززایی طبیعت است، پس شاید فلسفه‌ی آن همین باشد: تجدید پیوند انسان با طبیعت، با جهان، با نور...»

پیر روشنا گفت:

«آفرین. در حکمت خسروانی، نور از عالم بالا نازل می‌شود تا در انسان متجلی گردد. و نوروز، لحظه‌ی اتصال دوباره است. به قول سهروردی:

"هر که آتش را دید، او خود آتش شد."

نوروز یعنی انسانی که آتش را به درون برده و از نو زاده می‌شود

هیوا مکثی کرد، سپس گفت:

«پیر، فکر می‌کنی چرا استعمار، دین ما، زبان ما، آیینهای ما را همواره هدف قرار داده؟»

پیر روشنا آرام پاسخ داد:

«چون نور ما ریشە در حقیقت دارد. و ظلمت، همیشه از حقیقت می‌ترسد. آنها می‌دانند تا وقتی که ما نوروز داریم، شعله‌ی امید ما خاموش نمی‌شود. تا وقتی چهارشنبه‌سوری هست، ما تطهیر می‌شویم و بازمی‌گردیم 

« ملت‌هایی که آیین آغاز ندارند، پایان‌شان نزدیک است. اما ملت ما، با هر بهار، زنده‌تر می‌شود

هیوا با اندوهی آمیخته به ایمان گفت:

«آنگاه که دختران مان را ربودند... آنگاه که کوه شنگال از درد نالید... باز هم ما، با یک شعله، با یک شمع، از نو برخاستیم. پیر، گمان می‌کنی چرا؟» 

پیر روشنا در حالی‌که شمعی تازه روشن می‌کرد، گفت:

«چون ما ملت نوریم. ما از خورشید آمده‌ایم و به خورشید بازمی‌گردیم .

نوروز یعنی: ما نمی‌میریم. ما زنده‌ایم.

و این، ترسناکترین پیام برای جهان تاریکی‌ است

آن شب، شعله‌های چهارشنبه‌سوری نه خاموش شدند، نه سرد. در قلب لالش، در آستانه‌ی بهار، کوردستان بار دیگر زاده شد.