جمعه، مرداد ۰۳، ۱۴۰۴

ادامە فصل پنجاە وپنجم: گفتوگو دربارهٔ ملت، هویت و انکار


ادامە فصل پنجاە وپنجم: در خانهٔ پیر آیرین – شب گفتوگو دربارهٔ ملت، هویت و انکار

ساعتی از بازگشت از گوبکلی‌تپه گذشته بود. سکوتی سرشار از معنا فضای خانه پیر آیرین را فرا گرفته بود. شام محلی با عدس پلو، نان تازه و ماست گوسفندی صرف شده بود، و حالا پیر روشنا، هیوا، کوررۆژ و پیر آیرین در ایوان نشسته بودند. آسمان شبِ شانلی‌اورفه چون سقفی از آینه بالای سرشان می‌درخشید. ستاره‌ها گویی گوش می‌دادند.
کوررۆژ، که یادداشتهای پایاننامه‌اش را ورق می‌زد، سکوت را شکست:

کوررۆژ: «پیر، اینجا—زیر این آسمان، کنار این تپەهای هزاران‌ ساله—یک سؤال ذهنم را رها نمی‌کند. ما که در گهواره تمدنها زاده شدیم، چرا امروز باید در ادبیات سیاسی خودمان از گفتن کلمهٔ ملت بترسیم؟ چرا این‌ همه اصرار بر «خلق» و «جوامع» و «همزیستی»؟ آیا این خود، نوعی خودانکاری نیست؟»

هیوا: «در سرزمینی که تاریخ ما را خاک کرده‌اند، و استخوان پادشاهانمان در موزه‌هایشان به نمایش گذاشته می‌شود، وقتی از «خلق» به‌جای «ملت» حرف می‌زنیم، دقیقاً داریم آن خاکستر را فوت می‌کنیم. بدون آتش‌ زدن دوباره آن خاطره، فقط خاکستری بی‌حرارت می‌ماند

پیر آیرین نگاهی به چراغ فانوس انداخت که روی میز می‌سوخت و آهسته گفت«در این دیار، ملت کورد تنها قومی بود که در برابر نظم برده‌دارانه‌ا یستاد. نه به دین رسمی تن داد، نه به سلطنت، نه به سرکوب فرهنگی. امروز، آنانکه از زبان ما، مفاهیم ملت را زدوده‌اند، همان‌هایی‌اند که از درون، ملت را چون شعری بی‌قافیه بازنویسی کرده‌اند.»

پیر روشنا با صدایی نرم و پر تأمل گفت: «برخی از ما، ناخواسته مأموریت دولتها را پذیرفته‌ایم. این را نه از روی خیانت، بلکه از ترس، از میل به پذیرش، از خستگی هزارساله. اما فراموش کرده‌اند که ما ملتیم، نه فقط جماعتی فرهنگی. ما تاریخ‌ داریم، زبان‌داریم، خاک داریم، حافظه داریم. ملت یعنی حافظهٔ زنده، یعنی آگاهی از خود.»

کوررۆژ با شور گفت: «اما پیر، احزابی چون HDP، به اسم همزیستی، هویت ملی ما را از سیاست حذف می‌کنند. ما را به «جوامع فرهنگی» تنزل می‌دهند، تا جایی که انگار نه حق داریم دولت بخواهیم، نه سرنوشت خود را تعیین کنیم. مگر نه اینکه مبارزه‌ی یک ملت، بدون نام ملت، خودش انکار است؟»

هیوا پاسخ داد: «دقیقاً، این‌جا، خود-ملت‌ زدایی در جریان است. یعنی نه دشمن، بلکه خود ما از درون، خویش را بی‌خطر، بی‌مطالبه، و بی‌قدرت می‌سازیم. آنانکه نمی‌خواهند کوردها خواهان استقلال باشند، آنها را به «خلق‌هایی متنوع» در دل «ترکیه‌ای دموکراتیک» تبدیل می‌کنند. این استعمار نوین است؛ نرمی که استخوان را بی‌صدا می‌شکند

پیر آیرین: «و اوجالان، با بازنمایی رابطهٔ ترک و کورد به‌مثابهٔ «اتحاد هزار ساله» نه‌تنها واقعیت تاریخی را تحریف می‌کند، بلکه بذر تداوم انقیاد را در ذهن ما می‌کارد. اگر این اتحاد داوطلبانه بود، چرا قیام‌ها را در خون خواباندند؟ چرا زبانمان را ممنوع کردند؟ این یک گفتمان استعماری است که از زبان خودمان می‌خواهند ما را به فراموشی بکشانند

پیر روشنا: «حقیقت، همان لحظه‌ای است که از نامیدن خود هراس نداشته باشیم. ملت کورد در آستانهٔ یک انتخاب تاریخی‌ است: یا در خیال برادری جعلی حل شویم، یا حقیقت خود را با صدایی بلند فریاد کنیم. رهایی، نه در تسلیم، بلکه در آگاهی از ظلم و مقاومت در برابر روایت رسمی است

کوررۆژ: «پس تز من نه فقط دربارۀ تحلیل، بلکە اعلام موجودیت است. ما ملتیم. و این ادعا را از زیر خاکسترهای فراموشی بیرون خواهیم آورد.»
کوررۆژ به آسمان نگاه کرد. سکوتی افتاد. و فانوس همچنان می‌سوخت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر