شب نهم – پیر، راز، و حقیقت بیواسطه
ادامە فصل چهل دووم: در سایە فروغ دو پیر
جمخانهی پیر خورشید در تبریز، بوی چوب صندل و گل نرگس میداد. شعلهها
آرام و آگاهانه میسوختند، گویی خود در مجلس گفتوگو شرکت داشتند.
پیر خورشید، شال سرخش را مرتب کرد و گفت:
— « امشب سخن از راز است، و از جایگاه پیر. در آیین یارسان، ما با راز زندهایم، نه با حکم. با پیر نفس میکشیم، نه با قانون. و این، تفاوتیست بنیادی میان ما و دینهای ابراهیمی.»
پیر روشنا با چشمانی ژرف گفت:
— « در آیین ایزدی نیز، راز، بنیاد هستی است. ما کتاب مقدس نداریم. آنچه هست، قول است، کلام پیران، که سینهبهسینه آمده. حقیقت، در کلامیست که با حضور دل گفته میشود، نه در نوشتهای سرد.»
هیوا آهسته گفت:
— « اما دینهای دیگر میگویند که حقیقت، در کتاب است. در قرآن، تورات، انجیل…»
پیر خورشید لبخندی زد:
— « و ما میگوییم حقیقت، در دل پیر است. سهروردی مینویسد که:
"نور از نور شناخته میشود، نه از کلمه. و دل، چراغ آن شناخت است."
( حکمة الاشراق)»
پیر روشنا افزود:
— « پیر، کسیاست که به راز راه یافته. در آیین ما، "پیر" جایگاه واسط میان انسان و "راز جهان" را دارد، نه به عنوان حاکم یا فرماندهنده، بلکه بهمثابه آینهی راز.»
پیر خورشید سر تکان داد:
— « در یارسان، پیر همراز است، نه مرجع فتوا. او کسی است که دونهای
پیشین را به یاد دارد. کسی که از درون آمده، نه از بالا. چنان که در کلام
سرانجام آمده:
"هر کی راز نداند، به درگاه نرود،
هر کی پیر نشناسد، ره نیابد."»
هیوا با تأمل گفت:
— « پس دین شما، بدون دستورالعملهای خشک است؟ بدون حلال و حرام؟»
پیر خورشید آرام گفت:
— « ما راز را زنده نگاه میداریم، نه حکم را. زندگی را همانطور که هست، میپذیریم. در آیین ما، "راستی" مهم است، نه "ریا".»
پیر روشنا گفت:
— « در آیین ایزدی، پیرها چون پیر فخردین یا پیر شمس، نمادهای زندهی حکمتاند. نه عالمان رسمی، بلکه حافظان نغمهی آفرینش. ما در طریقت، دنبال حقیقتیم، نه پیروزی.»
پیر خورشید زمزمه کرد:
« شمس گفت:
"حقیقت را نه از کتاب میتوان آموخت، نه از زبان دیگری. حقیقت را باید
زیست."»
و سپس ادامه داد:
— «به همین دلیل است که ما از دین رسمی، از شریعت بسته، عبور کردهایم. به سوی راز آمدهایم. راز، آن حلقهای است که میداند خیر و شر یکیاند، که مرگ پایان نیست، و که پیر، چراغیست در تاریکی دونها.»
هیوا آرام، چون کسی که چیزی را برای نخستین بار فهمیده باشد، گفت:
— « پس در این دین، هیچچیز پایان نمییابد؟»
پیر روشنا لبخند زد:
— « نه، هیچچیز. فقط تغییر شکل میدهد. درست مثل آتش جمخانه: نه خاموش میشود، نه میسوزاند. فقط میتابد، گرم میکند، راه مینماید.»
🌕 در ادامە گفتوگو– دونادون: چرخش زندگی، بینیاز از آخرت
هوای جمخانه اندکی سنگینتر شده بود. شمعها آرام میسوختند، و بوی
بخور کهنه، چون حافظهای دور، در فضا چرخ میزد. بیرون، آسمان تبریز لب به لب مه
بود. اما درون، آتشی روشن بود؛ نه از چوب، بلکه از واژه.
هیوا، با صدایی آهستهتر از شبهای پیش، گفت:
— « دیشب گفتید که در آیین یارسان و ایزدی، بهشت و دوزخ وجود ندارد. اما اگر پاداشی نیست و جزایی نیست، پس چرا باید نیک بود؟ چرا باید راهی را رفت؟»
پیر خورشید، دستی بر زانویش گذاشت و گفت:
— « پرسشِ خوب، زمانی میآید که ذهن آمادهی شنیدن باشد. ببین، در آیین ما، دنیا نه آزمون است، نه میدان داوری. بلکه صحنهی تداوم است. ما بارها آمدهایم، خواهیم آمد، در پیکری نو، در حالی نو. این را "دونادون" مینامیم: گردش بیپایان زندگی.»
پیر روشنا گفت:
— « در آیین ایزدی، ما میگوییم انسان همان گوهر ازلی است که پیراهن عوض میکند. مرگ، فقط درآوردن یک لباس است. به همین خاطر، به جای گفتن "فوت کرد"، میگوییم: کراسگوهری – یعنی پیراهنش را تغییر داد.»
هیوا اندکی فکر کرد و گفت:
— « پس انسان همیشه در حال بازگشت است؟ در چرخهای از تولد و مرگ؟»
پیر خورشید سری تکان داد:
— «آری. نه برای اینکه جزا ببیند، بلکه برای اینکه ببالد. رشد کند. آنچه در هر زندگی نیاموخت، در زندگی بعدی خواهد آموخت. این است معنای دونادون. شبیه چرخهی طبیعت. برگ درخت هم میافتد، اما خاک میشود، و باز جوانه میزند.»
پیر روشنا افزود:
— « و در این چرخه، خیر و شر دو قطب نیستند. بلکه دو جنبشاند از یک جوهر. مهر باور دارد که:
"بی تاریکی، روشنی را چگونه بشناسی؟
بی زمستان، بهار را چگونه دریابی؟"
(رامیشت، بند ۴۴(
پس خیر و شر، همانند شب و روزند؛ در پی هم، نه در جنگ با هم.»
هیوا آهسته گفت:
— « اما در دینهای ابراهیمی، خدا داور است، و بهشت پاداش، و دوزخ عقاب. شما داوری را به که سپردهاید؟»
پیر خورشید تبسمی کرد:
— « ما به زمان سپردهایم، به زوروان. او که بیآغاز است و بیپایان.
زمان همه چیز را روشن میکند. زوروان، هم میزاید، هم میمیراند، هم دوباره میزاید.
چنانکه در رامیشت آمده:
"زوروان، آفریننده است،
مرشوکار است – میراننده،
و فرشوکار است – زندەکننده."»
پیر روشنا نیز گفت:
— « در کلام پیر نجوم، آمده:
زوروان بیانێ، زوروان بیانێ
نە دەورەی وەرین زوروان بیانێ
ئەهری و ورمز یاران دیانێ
کاڵای خاس یار ئەودەم شیانێ
یعنی زروان، خود هر دو نیرو را دیده، چون هر دو از او زاده شدهاند. پس خیر و شر، دشمن نیستند، یارند.»
هیوا در سکوت نشسته بود. به شعله نگاه میکرد، گویی میکوشید زمان را
در سوختن شمع بفهمد. آنگاه آهسته گفت:
— « اگر هیچچیز پایان ندارد، اگر همه چیز در چرخش است... پس آرامش در کجاست؟»
پیر خورشید، دستش را بر سینه گذاشت:
— «در اینجا، دل. آرامش، نه در پایان، که در پذیرش است. نسیمی میگوید:
"من گم شدم، تو خود مرا بازیافتی
ای آنکه جز مهر، در دل نیافتی"
و همین است راز دین ما: باز یافتن خویش، در مهر، در زمان، در تکرار.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر