فصل پنجاە وهفتم: ورود به کوبانی – بازگشت به قلب مقاومت
پس از ساعتها انتظار در صف مرز، و خداحافظی گرم و پراحساس با پیر
آیرین، پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ از مرز عبور کردند. در آنسوی سیم های خاردار،
زنی با لباس نظامی یگان مدافع زنان منتظرشان بود. نامش هورشید بود؛ ایزدی،
فرمانده، و چهرهای شناخته شده در مقاومت کوبانی.
هورشید با احترام گفت: «خوش آمدید به سرزمین جان باختگان روشنی. جایی که ظلمت شکست خورد.»
پس از استراحتی کوتاه در مهمانخانه ویژهای در دل کوبانی، هورشید
آنها را به میدان اصلی شهر برد. مراسم بزرگداشت سالگرد مقاومت در جریان بود. صدای
موزیک و دف، پرچمهایی که در نسیم میرقصیدند، بچههایی با گل در دست که آنها را
به بازماندگان و مبارزان اهدا میکردند، و چهرههایی پر از خاطره و امید.
در این فضا، هورشید مهمانان را به مردی بلندبالا و خوش بیان معرفی
کرد: کوردۆ کوبانی، از مسئولان سیاسی شهر.
کوردۆ با احترام گفت: «برای ما افتخار است که میزبان کسانی باشیم که حافظهی زندهی ملتند.»
کوررۆژ پرسید: «کوبانی چگونه به افسانه تبدیل شد؟ چطور اینجا سرنوشت خاورمیانه را تغییر داد؟»
کوردۆ به جمعیت اشاره کرد: «با همین مردم. با همین گلها. کوبانی فقط جغرافیا نبود؛ لحظهای در تاریخ بود که ظلمت فکر کرد میتواند ما را ببلعد. اما دختران و پسران این خاک با دست خالی، با ایمان، با جسارت، تاریخ را به عقب هل دادند.»
پیر روشنا آهسته گفت: «در جای جای کوردستان، در جغرافیای استعمارشده، کوبانی نوری شد در دل تاریکی. اینجا جغرافیا نیست، جلال است.»
هیوا اضافه کرد: «کوبانی یعنی ملت بدون ارتش منظم، بدون دولت، اما با قلبهایی بزرگتر از مرزها. داعش آمد تا همه چیز را نابود کند. اما کوبانی ایستاد. نه فقط برای خود، بلکه برای کرامت بشری.»
کوردۆ با صدایی محکم گفت: «ما را برای حذف از معادلات منطقه ساخته بودند. میخواستند در نظم جدید خاورمیانه، کورد جایی نداشته باشد. اما کوبانی گفت: ما اینجاییم. با خون، با حافظه، با آینده.»
کوررۆژ نگاهی به دخترکی انداخت که شاخهای گل به مادری جانباز هدیه میداد. سپس گفت: «آیا میشود گفت کوبانی نقطهی عطفی بود که پس از آن، هویت کوردی از سایه بیرون آمد؟»
کوردۆ لبخندی زد: «دقیقاً. کوبانی نشان داد ملت کورد نه یک جماعت فرهنگی، بلکه یک قدرت تمدنی و تاریخی است. کوبانی فریاد زد: "ما ملتیم؛ ما آیندهایم."»
هورشید با چشمانی که برق میزدند گفت: «هر جان باخته در کوبانی، خود یک کتاب است. و ما این کتاب را هر روز از نو مینویسیم. و بیشترشان، زن بودند. دخترانی که با جسارت، باور، و دانشی عمیق به تاریخ خود، نه فقط برابر، بلکه پیشرو شدند. آنها نشان دادند زن کورد تنها حافظ زندگی نیست، بلکه بنیان گذار مقاومت است.»
پیر روشنا آهسته گفت: «در عرفان کوردی، نور همیشه از زن آغاز میشود. و در کوبانی، نور از چشمان زنانی برخاست که در دل تاریکی، خورشید شدند.»
سکوتی افتاد، اما نه از بی کلامی؛ از شکوه خاطره.
در آن شب، کوبانی فقط شهری در شمال سوریه نبود—کوبانی قلب بیدار یک ملت بود.
کوبانی و طلوع ملتهای بیصدا – از زخم تا زبان
در شب بعد، مهمانان در ایوان نشسته بودند. فانوسی کوچک، نور گرم و
اندکی بر صورتها میتاباند. صدای دور دفها، نوای حافظه بود.
کوررۆژ، که سکوت کرده بود، به آرامی گفت:
« کوبانی فقط شهر کوردها نبود. کوبانی، آینهای بود برای همه ملتهای بی دولت. برای بلوچ، برای فلسطینی، برای زاپاتیستا، برای بربر، برای تامیل... همگی در کوبانی خود را دیدند.»
هورشید، فرمانده یگان زنان، گفت:
« در روزهای محاصره، پیامهایی میرسید از دختران ایزدی، از مادران عرب، از جوانان آواره در اردوگاهها. همگی نوشتند: ‘ما هم از کوبانیایم’.»
پیر روشنا با نگاهی روشن گفت:
« در حکمت خسروانی، ملت، روحی است که در تاریکی میدرخشد. کوبانی، مشعل شد برای ملتهایی که در خاموشی تاریخی فرو رفته بودند.»
هیوا گفت:
« کوبانی، تعریف ملت را از مرز و دولت، به شعور، رهایی و کرامت تبدیل کرد. اینجا ملت یعنی آگاهی و اراده .»
کوردۆ کوبانی اضافه کرد:
« پس از کوبانی، هیچکس دیگر نمیتوانست بگوید ملت بدون دولت، نمیتواند تاریخ ساز شود. کوبانی، تاریخ را بازتعریف کرد.»
در سکوت، ستارهای سقوط کرد. کسی زیر لب گفت: «آن هم شاید جان باختهای از کوبانی بود، که هنوز میتابد.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر