◼ادامە فصل پنجاە و هفتم: دیدار با دختران کوبانی – نور برخاسته از دل آتش
روز بعد ، خورشید آرام آرام بهسوی غروب میرفت، و کوبانی در سکوتی پرشکوه،
خاطرهٔ مقاومت را نفس میکشید. هورشید، فرمانده ایزدی یگان مدافع زنان، پس از گفتوگو
با شورای دفاع، اجازهٔ دیداری ویژه را صادر کرد. پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ با او
به پایگاه مرکزی یگانهای مدافع زنان رفتند؛ جایی که سرود ایستادگی از صدای
دخترانی برمیخاست که در برابر ترور و تباهی، نور شده بودند.
در سالن سنگی کوچک و ساده، چهار زن با یونیفورم خاکی منتظر بودند. نامهایشان روژدا، عظیمه، زنارین و شلر بود. پیر روشنا با احترام گفت: «شما در میدان نه فقط شمشیر، که خورشید بودید. سهروردی میگفت: 'نور حقیقی، از ظلمت نمیهراسد؛ بلکه آن را در خود میسوزاند.'»
روژدا گفت: «ما برای انتقام نجنگیدیم، بلکه برای روشنی. داعش، چهرهٔ ظلمت بود. اما زنان کورد، حافظ نور بودند.»
کوررۆژ از عظیمه پرسید: «بازوی زخمیات هنوز درد میکند؟»
عظیمه با لبخند گفت: «درد آن گلوله از آن بود که تن را خراش داد. اما زخمی که قلب را میخراشد، آن است که خواهرانت را از تو میگیرد. با آن زندگی کردهام، و به آن معنا دادهام.»
زنارین گفت: «ما از کوبانی آغاز کردیم، اما مسیرمان به حسکه و رقه رسید. برای ما، هر متر زمین، هر درخت زیتون، هر کودک، نوری است که باید از آن محافظت کرد.»
پیر روشنا در سکوت به آنها نگاه کرد. آنگاه گفت: «شما وارثان حکمت خسروانی هستید، که زن را نه ضعیف، بلکه مبدأ اشراق میدانست. آنکه از تاریکی نمیگریزد، بلکه آن را با خویش منحل میکند. شما نه قربانی، بلکه تداوم تاریخ نور هستید.»
شلر گفت: «ما دختران کوبانی، با خونمان، الفبای نوشتن تاریخ زنانه را آغاز کردیم. ما نه فقط جنگیدیم، بلکه مفهوم زن را بازآفریدیم. دیگر هیچ دختری در خاورمیانه تنها نخواهد ماند.»
کوررۆژ پرسید: «کوبانی برایتان چه بود؟»
روژدا پاسخ داد: «کوبانی برای ما، آتش نمرودی بود که باید در آن رقصید. ما ابراهیم شدیم، اما در هیبت دختران زاگرس.»
عظیمه افزود: «کوبانی، زخمی در دل تاریخ است که از آن، گل سرخ برمیخیزد. هر شهید ما، زنی بود که اثبات کرد نه ناتوان، که ناتابیده بود.»
پیر روشنا آهسته گفت: «و اکنون، جهان میبیند: دختران کوبانی، فرماندهان آیندهاند. نه فقط برای کورد، بلکه برای انسان.»
سکوتی پر از ستایش، بر فضا افتاد. شب کوبانی، با ستارگانی که بر شانههای
زنان تابیده.
زیارت مزار شهیدان – آیین اشراق در سرزمین نور
صبحی آرام و روشن بر کوبانی سایه افکنده بود. هورشید، فرمانده یگان
مدافع زنان، مهمانان را به مزاری در دامنه تپهای برد؛ جایی که خورشید هر سحر،
نخستین پرتوهای خود را بر خاک شهیدان میافکند. در سکوتی سنگین و مقدس، هیوا، پیر
روشنا، و کوررۆژ کنار قبور ایستادند. پیر روشنا پارچهای سپید از لالش با خود
آورده بود و آن را با احترام بر سنگ مزار عظیمه، فرمانده تک تیرانداز، گسترد.
پیر روشنا زمزمه کرد: «در حکمت خسروانی، شهید آن است که نور را از هستی تا فنا حمل میکند، و خود فانوس راه آیندگان میشود. این خاک، اکنون خورشیدی است که از آن، زنان چون روژدا و زنارین برخاستهاند.»
کوررۆژ قطره اشکی را پنهان کرد و گفت: «در دانشگاه آموختم که ملتها با جنگ افزار تثبیت میشوند، اما اینجا آموختم که با خون زنانی آزاد، ملت زاده میشود.»
هیوا گفت: «کوبانی، نیایشگاه مقاومت است. این مزارها، صحیفههای اشراقاند. این دختران، استغراق در نور بودند، نه مرگ.»
هورشید دستش را بر قلب گذاشت و آرام گفت: «ما فرزندان هیزان و مهم زینیم. سینهمان گهوارهی اشراق است. هر زنی که اینجا خوابیده، بارقهای از شمس وجود است.»
سپس، در سکوت، شاخههایی از گُل زاگرس را بر مزار شهدا گذاشتند. درخت
بادام کهنسالی در کناره مزار ایستاده بود؛ بر آن، پرندهای خواند. پیر روشنا شعری
از سهروردی زمزمه کرد:
« نورٌ علی نور، دلِ شهیدان چون مشعلِ جانان، خاموش نمیشود.»
و آنان، آرام و استغراقزده، از آرامگاه اشراق پایین آمدند. کوبانی
در پسزمینه، با آفتابی زرین میدرخشید: شهری که تاریخ را با نام زنان نگاشت، و
نور را با خون امضا کرد.
هیزان در کوردی معنای متفاوتی دارد ولی اینجا بە معنی:
«ما فرزندان هیزان و مهم زینیم» یعنی: ما از ریشهی سوگ و فاجعه برخاستهایم، اما همچون مم و زین، عشق، ایثار و اشراق را در دل آن پروردهایم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر