پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۴

ادامە فصل پنجا ە وپنجم: استقبال پیر آیرین از پیر روشنا درئورفه

 

ادامە فصل پنجاە وپنجم: استقبال پیر آیرین از پیر روشنا درئورفه

با رسیدن اتوبوس به ترمینال شانلی‌ اورفه، نسیم پاییزی و پرغبار جنوب به چهره‌ها می‌وزید. پیر آیرین – مردی با ریش سفید بلند، عبایی به رنگ زعفرانی و چشمانی چون سنگ فیروزه – در انتظار میهمانانش ایستاده بود. هیوا از پیش تماس گرفته بود و اکنون، او آمده بود تا دوستان دیرین خود را در آغوش گیرد.

پیر آیرین: «سڵاو و ڕۆناهی، خوش آمدید برادرانم. دل این خاک از حضورتان روشن می‌شود

پیر روشنا با تبسمی عمیق گفت: «در خانه‌ای که یاد و نام نور جاری باشد، غریبه معنا ندارد

کوررۆژ با احترام سر خم کرد. برایش دیدار با یکی از آخرین پیران ایزدی این منطقه، مانند لمس تاریخ زنده بود.

پس از معارفه کوتاه، همه سوار بر خودرو پیر آیرین شدند و راهی خانه‌اش گشتند؛ خانه‌ای قدیمی با حیاطی پر از درختان انار، و ایوانی پوشیده از سایهٔ انگورها. میز ناهار با نان تازه، پنیر، زیتون، عدسی و چای نعناع مهیا بود.

بعد از صرف ناهار، پیر آیرین گفت: «امشب بمانید. فردا شاید مرز باز شود. این شهر، سرزمین ابراهیم است. باید قبل از رفتن، از آتش او بگوییم، و از نمرودی که هنوز زنده است.

در خانهٔ پیر آیرین، گفتوگو پیرامون ریشه‌های تاریخی و نوری ابراهیم و نمرود

آن شب، پس از نوشیدن چای در ایوان، جمع درون تالاری گرد هم آمدند که دیوارهایش با تابلوهایی از خط میخی، نقش برجسته‌های اورارتویی و نگاره‌ای بزرگ از کوه لالش تزیین شده بود. پیر آیرین، در حالی که چوبدستی‌اش را به سینه تکیه داده بود، گفت:

پیر آیرین: «بسیاری نمی‌دانند که این سرزمین، پیش از آنکه نام ابراهیم بر آن بنشیند، سرزمین نور بود. همان نوری که از دل تاریکی می‌روید. ابراهیم، اگرچه در روایات سامی آمده، اما تبارش، از کوهستان است. نمرود، که در زبان کوردی "نەمڕد" به معنای جاودانه است، شاید نه یک فرد، که نظامی‌ است از ظلم. ابراهیم، نور مقاومت است

پیر روشنا: «و هر بار که نمرودی می‌آید، ابراهیمی باید برخیزد. آتش آزمونی‌ است برای حقیقت. آنکه رهایی می‌خواهد، باید درون آتش بایستد. نه برای سوختن، بلکە برای شکفتن

کوررۆژ: «پیر، آیا می‌توان گفت که امروز، آتش نمرود، همان ساختارهای دولت-ملت است؟ همان مفاهیمی که ما را محدود کرده‌اند؟»

پیر آیرین: «بەڵێ، فرزندم. امروزه، شعله‌های آتش نمرود، نامشان قانون است، نظام است، سرحد است. اما هرکه با دل رها زیست، از آتش نمی‌سوزد. همانگونه که ابراهیم نگفت ‘نجاتم بده’، گفت ‘راهی نشانم بده’؛ ما نیز رهایی می‌خواهیم، نه نجات

هیوا: «و شاید، تنها با زبان شعر، و افسانه، و حقیقتی ازلی‌ است که بتوانیم بر آتش غلبه کنیم. ادبیات، اسطوره، و آگاهی ملی، نور ما هستند

و گفت‌وگو ادامه یافت، تا نیمه‌شب. چراغ ایوان خاموش بود، اما درون خانه، هنوز نوری بود کە دلها را روشن نگە

 می داشت.



بازدید از گوبکلی‌تپه( گرێ مرازا یا ناڤک) با پیر آیرین

صبح روز بعد، نسیم ملایم صبحگاهی بر ایوان خانه پیر آیرین می‌وزید. پیر آیرین در حالیکه نان تازه و پنیر گوسفندی را با چای داغ به مهمانان تعارف می‌کرد، گفت: «امروز، راه مرز بسته‌ است. اما فرصت مناسبی‌ است که شما را به جایی ببرم که راز آغاز تمدن را در دل دارد... گوبکلی‌تپه

هیوا با شگفتی گفت: «معبد سنگی کهن؟ همان که گفته می‌شود از اهرام مصر هم کهنتر است؟»

پیر آیرین: «بله، و فراتر از آن؛ جایی است که انسان، پیش از کشاورزی، روح خود را بر سنگ تراشید

ساعتی بعد، همگی با ماشین پیر آیرین، در دل دشتهای وسیع حرکت کردند تا به تپه‌ای برسند که هزاران سال سکوت، در سنگ‌هایش نهفته بود.

در میان دایره‌های سنگی گوبکلی‌تپه، پیر آیرین رو به آسمان کرد و گفت: «اینجا، انسان نخستین، آسمان را نه فقط رصد، بلکه با آن گفتوگو می‌کرد. این ستون‌ها، کتاب‌هایی‌اند از جنس سنگ، اما با روحی شعله‌ور

کوررۆژ، حیرت‌زده از حجم پیچیدگی حکاکی‌ها، زیر لب گفت: «روباه، عقرب، شیر و خورشید... آیا این نمادها نشانی از اسطوره‌های آغازین نیستند؟ از پیوند انسان با نیروهای طبیعت؟»

پیر روشنا پاسخ داد: «آری. اینجا، نه تنها نخستین پرستشگاه، بلکه نخستین مدرسه عرفان نیز هست. نیاکان ما، پیش از آنکه خدایان را بیافرینند، راز نور و سایه را فهمیدند

هیوا: «و شاید، این مکان، نخستین اعتراض به تاریکی هم بوده. نیاکان ما با ساختن این دایره‌ها، اعلام کردند که در میانه‌ی صخره و خشکسالی نیز می‌توان امید را به سنگ بخشید

پیر آیرین: «و این همان رمز رهایی‌ است. نه در فرار، بلکه در بازگشت؛ در یادآوری نور. ابراهیم، بعدها در همین سرزمین، در برابر نمرود ایستاد. اما شاید نخستین ابراهیم ها، هزاران سال پیش، همین‌جا با تاریکی جنگیده‌اند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر