ادامە فصل پنجاە وهفتم: گفتوگو با هورشید – زن، نور، رهایی
غروب همان روز، در پناهگاه سنگی یگان مدافع زنان، نشستی خودمانی شکل
گرفت. هورشید در لباس نظامی اما چهرهای آرام و لبخندی مطمئن داشت. پیر روشنا،
هیوا و کوررۆژ در کنار او نشستند. شعلهای کوچک در میانشان میسوخت.
هورشید گفت: «وقتی کوبانی محاصره شد، هیچکس فکر نمیکرد زن بتواند با دستهای خالی در برابر تاریکی بایستد. اما ما نه فقط ایستادیم، بلکه افق را روشن کردیم. ما دختران آفتابیم. ما فرزندان اشراقیم.»
هیوا با لحنی ژرف گفت: «در حکمت خسروانی، زن مظهر قوه زایندگی و نور اول است؛ حیات را از ظلمت عبور میدهد. شما زنان کوبانی، همان نیرویی هستید که در فلسفه اشراق، روح را از ظلمت به عالم انوار میکشاند.»
پیر روشنا گفت: «در سهروردی، نور اقرب است به هستیِ ناب. شما، ای دختران کوبانی، فمینیسم را به اشراق پیوند زدید. نه تنها جنگیدید، بلکه افق معنا را نیز بازنوشتید.»
هورشید پاسخ داد: «ما زنانی هستیم که تن را پوشش حقیقت ساختیم. در کوبانی، نه فقط داعش، بلکه قرنها مردسالاری را هم به عقب راندیم. اگر مرد میجنگد برای بقا، زن میجنگد برای رهایی.»
کوررۆژ با حیرت گفت: «در کلاسهای علوم سیاسی از دموکراسی مستقیم سخن میگویند، اما اینجا شما آن را زیستهاید. چطور توانستید چنین نظمی خلق کنید؟»
هورشید لبخند زد: «با آگاهی. با شکستن ترس. با بازگشت به نور درون. ما فهمیدیم که زن، اولین ملت است. اگر زن آزاد شود، ملت زاده میشود.»
و آنگاه سکوتی شکوهمند نشست. شعله میانشان لرزید. آسمان کوبانی پر از
ستاره شد؛ همچون چشمان زنانی که از آتش، گل سرخ ساختند.
تأمل در کوچههای کوبانی – عظیمه، نوروز، زنارین
پس از بازدید از مزار شهدا و گفتوگو با هورشید، گروه به کوچهای سنگفرششده در قلب
کوبانی رفتند. پیر روشنا ایستاد، به دیوار آجری روبهرو اشاره کرد. دیوار پر بود
از نقاشیهای چهرههای زنانه: عظیمه با چشمهایی مصمم، زنارین با شالی قرمز، نوروز
با چفیهای زرد و لبخندی آرام.
پیر روشنا گفت: «در اشراق، نور از نفس به صورت میرسد. این چهرهها فقط صورت نیستند، ظهور نورند. آنان با معرفت شمشیری شدند بر ظلمت.»
هیوا آهی کشید: «عظیمه، زن تک تیراندازی بود که با یک چشم حقیقت را نشانه میرفت. او از زخم، عزم ساخت. نوروز، فرمانده، در میانه دود و خون، آرمان را آراست. زنارین، با دستانی ظریف، بار سنگین تاریخ را بلند کرد.»
کوررۆژ زیر لب گفت: «اینها فقط فرمانده نبودند، اینها حکیم بودند. اینها شاگردان سهروردیاند. هر گلولهشان، مفهومی از حکمت بود.»
آسمان تیره میشد و بادی سبک نقاشیها را نوازش میداد. هیوا دستش را بر دیوار گذاشت. زمزمه کرد: «کوبانی، اشراق است. نه شهری، نه قلعهای؛ بلکه مدار نوری است میان زمین و افلاک. و این زنان، اخترانش.»
بازدید از مرکز آموزش زنان – حکمت، آگاهی، رهایی
صبح روز بعد، هورشید مهمانان را به ساختمان مرکز آموزش زنان کوبانی برد؛ ساختمانی ساده، اما سرشار از شکوهی آرام. بر در ورودی نوشتهای به زبان کوردی نقش بسته بود: «ئهز ئهفهرینمه، چونکه تۆ دهزانیت ئازادی چیه.» – «من آفریده شدهام، چون تو میدانی آزادی چیست.»
در حیاط، دختران جوان در حلقههایی نشسته بودند، کتاب بهدست، گاه شعر میخواندند، گاه دربارهٔ تاریخ مقاومت زنانه سخن میگفتند. پیر روشنا ایستاد، نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «در حکمت خسروانی، تعلیم نه انتقال دانش، بلکه اشراق است. در اینجا نور از قلب به قلب میتابد.»
یکی از آموزگاران، دختری به نام دیلان، گفت: «ما اینجا فلسفه، تاریخ، پزشکی ابتدایی و هنر میآموزیم. اما بیش از همه، شجاعت را یاد میگیریم. شجاعت زن بودن.»
هیوا گفت: «در فلسفه سهروردی، نور تنها در آسمان نیست. نور در نَفَس زنانی است که در برابر ظلم، روشنی را انتخاب میکنند. اینجا، آکادمی نور است.»
کوررۆژ با لبخند گفت: «دانشگاهیان ما باید بیایند و بیاموزند. اینجا، هر آموزگار، فرزانهای است که از دل خاک، شکوفا شده.»
هورشید گفت: «در این مرکز، ما از قربانی بودن عبور کردهایم. ما امروز بنیان گذاران تمدن آیندهایم. تمدنی که زن، نه پشتصحنه، که پیش قراول است.»
در پایان دیدار، مراسم کوچکی برگزار شد. دختران با شعری از شیرین ابوالقاسمی به استقبال مهمانان رفتند:
« زن، خورشیدی است که اگر طلوع کند، شب دیگر معنا ندارد.»
پیر روشنا که در سکوت نگاه میکرد، آرام گفت: «اینجا، گویی افقهای سهروردی در زمین جاری شدهاند. نور از ظلمت میگذرد و در قامت زن، جهان را روشن میکند.»
هیوا نیز افزود: «در سهروردی، عقل نوری است نه ابزاری. اینجا، عقل زنان کوبانی، نوری است برای رهایی تمامی خلقها و اینجا نیازی بە مدارس بی دیوار ندارند خود آموزگارانیند برای همە.»
دیلان به آرامی گفت: «ما همه دنبالهرو دخترانی هستیم که کوبانی را زنده نگاه داشتند. عظیمه، زنارین، نوروز... هر کدام خورشیدیاند که هنوز میتابند.»
و چنین بود که پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ در سکوتی سرشار از درک، مرکز آموزش را ترک کردند. کوبانی، بار دیگر، چون ستارهای روشن، در دل تاریخ میدرخشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر