📖 فصل پنجاهم : آتشکدههای خاموش، واژههایی در حرکت
قطار ارومیە ـ وان، شب پاییزی
باران هنوز پشت پنجره میچکید. پیر روشنا و هیوا، پس از خداحافظی با
باهۆز، راهی ایستگاه قطار شدند. واگن قطار قدیمی بود، بوی فلز و چوب خیسشده از آن
میآمد. کوپهشان را پیدا کردند. یک مرد میانسال با سبیل خاکستری و عینک گرد آنجا
نشسته بود. روبهرویش، دختری جوان با شالی رنگین و لهجهای شیرین کوردی کتابی در
دست داشت.
پیر روشنا آرام به هیوا گفت:
– بخشی از سفرهای ما، سفر در تاریخ است، نه فقط جغرافیا.
قطار بهآرامی به حرکت افتاد. هیوا مدتی سکوت کرد، تا اینکه طاقت
نیاورد:
– پیرم، باهۆز حرفهایی زد که در من سؤالاتی بیدار کرد. واقعاً چطور شد
کە آتورپاتکان تبدیل شد بە آذربایجان؟ و چطور شد زبان اکثر مردم این سرزمین به
ترکی تغیر یافت؟
پیر روشنا نگاهی انداخت به مرد روبهرویی.
– شاید پاسخ این سؤال را او بهتر بداند.
مرد که از اول متوجه لهجهها و نگاهها بود، لبخند زد:
– اگر اجازه بدید، من دکتر بهروزم. زبانشناس و نویسندهام. همین الان
داشتم کتابی درباره تحول زبانهای قفقاز مرور میکردم.
دختر جوان لبخند زد.
– من روژیارم، اهل سنهم. اگه خواستین، ترجمه هم میکنم برات هیوا جان.
هیوا با شوق سر تکان داد. پیر روشنا هم سکوت کرد تا میدان گفتوگو
باز شود.
دکتر بهروز:
« بذارید از نام شروع کنیم. "آذربایجان" شکل عربیشده
"آتورپاتکان"ه. آتور یا آذر یعنی آتش مقدس، و پاتکان یا آبادگان یعنی
جایگاه. این سرزمین، هزار سال پیش از ورود ترکان، به نام آتش و آتشکدهها معروف
بود.»
روژیار (برای هیوا):
– دکتور دەڵێ ناوی ئەزەربایجان لە کۆتایی بەر لە
"ئاترپاتەکان" وەهاتووە، واتە "شوێنی ئاگری پیرۆز".
دکتر بهروز:
« تا پیش از قرن یازدهم هجری، مردم این دیار به زبانی ایرانی سخن میگفتند،
آذری باستان. بعد از حملات سلجوقیان، و سپس مغولان، اقوام ترک زبان ـ اغوز، ترکمن
و بعدها قزلباش ـ به این منطقه سرازیر شدند. آرامآرام، زبانشان گسترش یافت.»
روژیار:
– دەڵێ پاش هاتنی سەڵجوقیان و چەکدارانی تورک،ئارام ئارام زمانیان گۆرا بە ترکی.
هیوا (با شگفتی):
– یعنی خەڵکە رەسەنەکە ، تورک نەبوون، بەڵام ئێستا زمانیان گۆردراوا؟
دکتر بهروز (با مکث):
« این روند فقط در آذربایجان نبود. در شمال آفریقا مردم بربری زبان
بودند، حالا عربی حرف میزنند. یا در آسیای میانه، زبانهای سغدی و پارتی جای خود
را به ترکی دادند. استعمار فرهنگی همیشه با شمشیر نیامده؛ گاهی با قدرت و مذهب و
ارتش و آموزش زبان رسمی اتفاق افتاده.»
پیر روشنا:
هێندێک جار. زمان وەک ئەسپێ ترۆوای سوڵتە و دەسەڵاتە… بە بێ دەنگی دەچێتە ناو شوێنەکە.
روژیار:
: پیر روشنا می گویدگاهی زبان، اسب تروای سلطه است؛ وارد میشود بی آنکه در را بشکافد.
دکتر بهروز (با اشاره):
« در زمان صفویان، قزلباشها – که ارتش شیعه ترک زبان بودند – به این
منطقه آورده شدند و اسکان یافتند. صفویان به زبان ترکی شعر میگفتند. این زبان در
دربار قدرت گرفت. بعدها در قاجار، حتی مبلغان مذهبی ترک زبان باعث گسترش ترکی در
آذربایجان شدند.»
هیوا (با نگرانی):
– پێی دەوێ تا ئەو زمانە رەسەنە بۆ ئەو خەڵکە بگەرێتەوە؟
پیر روشنا:
– نە، هیوا گیان. نا تۆ ناتوانی زمانێک لە کەسەوە بگری، نە کەسێک لە تۆ ئەو مافە خودا پێدراوە لێت زەوت بکات.. ئێمە سەبارەت بە گەرانەوە بە رەگ و ریشەی راستەقینەی ئەو میللتە دەئاخەڤین ، نەک سەبارەت بە نەکۆلی کەس.
دکتر بهروز (با احترام):
« هیچ ملتی دشمن زبان خودش نیست. آنها قربانی یک روند تدریجی تاریخی
شدند. اما این را هم باید گفت: ترکزبانهای امروز آذربایجان، فرزندان همان نیاکان
آذری زباناند. بدنشان همانی است، فقط زبانشان عوض شده.»
پیر روشنا:
– و روحشان، اگر هنوز از عدالت، مهر و حقیقت سرشار باشد، میتواند پلی
باشد، نە دیواری.
قطار در پیچ کوهستانی میغلتید. تاریکی بیرون، آرام آرام محو میشد
در روشنی گفتوگو.
هیوا آرام به پنجره تکیه داد و با خود اندیشید:
« چو زبان ببازد، ریشه نمیمیرد؛ اگر دل
زنده باشد، ریشه بازمیروید.»
ادامە گفتوگو: پیش از بادهای مهاجر
قطار ارومیە ـ وان، کوپه شماره ۵، ساعت ۱۰ شب
صدای چرخهای قطار مثل قلب زمین میتپید. پنجرهها عرق کرده بودند.
بخار باران و گرمای کوپه تصویری محو از کوههای تاریک پشت پنجره ساخته بود. هیوا
هنوز در فکر بود. باهۆز دیگر همراهشان نبود، اما حرفهایش مثل ریشهای مرموز، در
ذهن هیوا جوانه میزد.
او یکباره پرسید:
– دکتۆر پرسیارێکی دیکەم هەیە،. پێش ئەوەی کە تورکان بێن، کێ لە ئەو ناوچەیە دا دەژیان؟
دکتر بهروز که از جنس این پرسش خوشش آمده بود، تکیه
داد به پشتی صندلیاش، صدایش را کمی پایین آورد، و گفت:
– سؤال مهمی پرسیدی، جوان. بذار برگردیم به قرنها قبل از سلجوقیان.
قبل از اینکه ترکها به آذربایجان بیان، این سرزمین بخشی از سرزمین مادها بود. و
بعدها، کوردها در قالب حکومتهایی مثل پشدادیان، هذبانیان و روادیان بر اون
مناطق حکومت میکردن.
روژیار با نرمی و دقت ترجمه کرد، هر واژه را با
حالتی شاعرانه در دهان میچرخاند:
– پێش تورکان، خاوەنی رەسەنی ئەو خاکە کوردەکان بوون. بۆ نمونە حکومەتەکانی وەک هذبانییەکان،
روادییەکان، پشدادییەکان حاکمی ناوچەکە بوون.
هیوا چشمهایش را تنگ کرد:
– روادیان؟ نازانم، زانیاریم نییە لە سەریان.
پیر روشنا دخالت کرد، با صدای آهسته اما شمرده:
– روادیان حکومتی بودن که مرکزشان مراغه و تبریز بود. از اواخر قرن دهم
تا نیمههای قرن یازدهم. برخی مورخان اونا رو عربتبار دونستن، ولی شواهدی قوی هست
که آنها با مردم منطقه یکی شده بودن، اسامیشون کوردی شده بود. مملان، وهسودان،
نریمان... و جالبتر اینکه طوایف کورد، ستون نظامی اون حکومت بودن.
دکتر بهروز:
– درسته. طبق نوشتهی ابنخلدون، هیو کندی، و حتا مینورسکی، روادیان در
نهایت تبدیل به یک حکومت کوردتبار شدن. محمد بن رواد تو تبریز علیه خلیفه عباسی
شورش کرد. و بابک خرمدین – کسی که نماد مقاومت ایرانیان بود – دو سال در دربار
همین روادیان آموزش دید، پیش از قیام.
روژیار (مترجم برای هیوا):
– دکتور دەڵێ ئەو حکومەتە بنچینەیەکی کوردیان ھەبوو. تەنانەت بابەک
خوررەمدین دو ساڵ لە خزمەت محمد بن رواد، پاشای تەورێزدا بووە، پیش ئەوەی
شۆرشەکەی دەست پێبکات.
هیوا با تحسین گفت:
– ئەوە دەبێت خۆمان بیزانین.
دکتر بهروز:
– و اما زبان. خیلیها میپرسن "آذری باستان" چی بوده؟ خیلیها
اشتباه میکنن فکر میکنن یعنی ترکی آذری. ولی نه، آذری باستان یک زبان ایرانیه.
شبیه تاتی، یا همون گویشهایی که هنوز در هرزند، کلیبر، اهر، خلخال، انرجان، و حتا
اطراف میانه و مشکینشهر شنیده میشه.
پیر روشنا (با تأکید):
– و این زبان، ریشه در کرمانجی هم داره. چون در واقع، تاتی، تالشی،
گورانی و کرمانجی شاخههایی از زبانهای ماد هستند.
روژیار:
– ئەوە واتە "زمانی ئازەری" نە زمانێکی تورکی بووە. زمانێکی
ئێرانی بووە، نزیک بە کوردی. لە ئێستادا، گەورەترین شاخەی ئەو زمانە کرمانجی و
تاتییە.
دکتر بهروز:
– ترکزبان شدن آذربایجان، بیشتر از اینکه حاصل حمله باشه، حاصل اسکان،
نظامیسازی و ترویج زبان دربار و ارتش بود. وقتی صفویه، قزلباشهای ترکزبان رو
آورد و تثبیت کرد، کمکم زبان ترکی تو شهرها جا افتاد. مخصوصاً تبریز.
هیوا با حیرت:
– واتە زمانەکە لە ناکاو، نە گۆڕاوە،؟
پیر روشنا:
– زمان، مثل آب نیست که ناگهانی بجوشه؛ مثل برفه، ذرهذره آب میشه.
زبانکشی، نوعی فراموشی تدریجییه، نه یک جنایت ناگهانی.
قطار از پل نازوکی رد شد. صدای رودخانه زیرشان، مثل زمزمهٔ روحهای
کهن در گوش پیچید.
دکتر بهروز با صدای آرام جمعبندی کرد:
– ترکزبانهای امروزی آذربایجان، از نسل مردم آذریزبان، یا کورد و
ایرانیتبارهای اون منطقهاند. فقط زبانشون تغییر کرده، نه اصل و ریشهشون.
پیر روشنا:
– و ما وقتی تاریخ را میفهمیم، نه دشمن کسی میشویم، نه از حقیقت فرار
میکنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر