روشنیِ درون
نه
در آسمان،
نه
در معبد و منبر،
که
در سکوتِ دل
میتابی،
ای
حضورِ بینام.
تو
در تپشِ خونم
روانی،
در
گرمای نفس،
در
نوری که بیصدا
از
درونم میخیزد.
شفا
را از خود میخواهم،
از
همان شعلهی خاموش
که
تویی در من.
استخوانهایم
را از باور بساز،
از
یقینِ نرمِ درونی،
نه
از وعدهی دورِ آسمان.
رزق
و روزیام را
از
دستان خویش برویان،
از
کار و اندیشه،
از
لبخند و صداقت.
برکت
را در دلم بکار،
در
نگاهم روشنایی بدم،
و
در روحم قناعتی آرام.
از
حسدِ چشمها
و سایهی خویش
در
پناهِ نورت
پناه میجویم.
خوابم
را به سکوتی امن بدل کن،
چون
دریایی بیباد،
و
بیداریام را
به
بینشی که ببیند
حق
را چنانکه هست.
ای
روشنیِ درون،
راه
مرا به خودم بنما،
اگرچه
برخلافِ میلِ من
باشد.
زیرا
تو منی،
و
من،
نجوای
توام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر