از مهر تا دیو
در
روزگاری دور،
پیش
از آنکه شاهان بر آسمان خط بکشند،
و
خدایان را شمارهگذاری کنند،
«دیۆ» به
معنای خدا بود،
نوری
در دلِ سنگ،
نه
دژخیمِ شب.
اما
روزی،
فرمانروایی
از تبارِ قدرت برخاست،
با
جامهی ایمان،
و
گفت:
«یک
خدا، یک شاه، یک راه.»
پس
دیگر خدایان را دفن کرد
در
زیر کوهها،
در
غارهای مهر،
تا
مردم تنها نوری را ببینند
که
از کاخ میتابد.
از
آن روز،
نور
شد سلاحِ پادشاهان،
و
تاریکی، تهمتِ آزادی.
«دیۆ» از «خدا» به «دیو» بدل شد،
و
هر که نوری در دل داشت،
«دیوپرست»
نام گرفت.
اما
نورِ راستین،
دفن
نمیشود.
او
از خاکِ فراموشی سر میزند،
در
چشمانِ کودکی،
در
دلِ درویشی،
در
صدای یاری که میگوید:
خدا
در درونِ توست،
نه
در فرمانِ شاه.
روزی
خواهد آمد،
که
انسان بفهمد:
تاریکی،
دشمنِ نور نیست،
سایهی
اوست.
و
بیسایه،
نور،
خود را نمیشناسد.
این شعر، بازخوانی اسطورهای و فلسفیِ یکی از تحولات بزرگ تاریخ ئێران (ایران) باستان است: دگرگونیِ«دیۆ» به «دیو» و «نور» به ابزار سلطه. در سطح تاریخی، شعر به دوران هخامنشی اشاره دارد، زمانی که شاهان برای یکسانسازی سیاسی و دینیِ امپراتوری خود، آیینهای کهنِ مادها، هوریان، میتانیها و سومریان را که مبتنی بر چندگانگیِ مقدس، پرستشِ نیروهای طبیعی و وحدتِ نور و تاریکی بودند، سرکوب کردند. در این فرایند، با رسمیکردن زرتشتیگری در دربار و ساختن مفهوم «اهورامزدا» در برابر «دیو»، معنای دیرینهی واژهها وارونه شد: «دیۆ» که در زبانهای باستانی و میدی به معنی خدا و نیروهای روشن بود، به «دیو» یعنی دشمنِ خدا تبدیل گشت. شعر در لایهی فلسفی، این واژگونسازی را نقد میکند و نشان میدهد چگونه پادشاهان، نور را از دلِ انسان به کاخ قدرت منتقل کردند، و تاریکی را نماد شر ساختند تا آزادی و تفکر را سرکوب کنند. اما در پایان، پیام شعر بازگشتِ نور است؛ نوری که در دلِ خاک و فراموشی، درونِ انسان زنده میماند و سرانجام درمییابد که تاریکی نه دشمنِ او، بلکه آینهی شناختِ اوست.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر