چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۴۰۴

از مهر تا دیو

 

از  مهر تا دیو

 

در روزگاری دور،

پیش از آنکه شاهان بر آسمان خط بکشند،

و خدایان را شماره‌گذاری کنند،

«دیۆ» به معنای خدا بود،

نوری در دلِ سنگ،

نه دژخیمِ شب.

 

اما روزی،

فرمانروایی از تبارِ قدرت برخاست،

با جامه‌ی ایمان،

و گفت:

«یک خدا، یک شاه، یک راه.»

پس دیگر خدایان را دفن کرد

در زیر کوهها،

در غارهای مهر،

تا مردم تنها نوری را ببینند

که از کاخ می‌تابد.

 

از آن روز،

نور شد سلاحِ پادشاهان،

و تاریکی، تهمتِ آزادی.

«دیۆ» از «خدا» به «دیو» بدل شد،

و هر که نوری در دل داشت،

«دیوپرست» نام گرفت.

 

اما نورِ راستین،

دفن نمی‌شود.

او از خاکِ فراموشی سر می‌زند،

در چشمانِ کودکی،

در دلِ درویشی،

در صدای یاری که می‌گوید:

خدا در درونِ توست،

نه در فرمانِ شاه.

 

روزی خواهد آمد،

که انسان بفهمد:

تاریکی، دشمنِ نور نیست،

سایه‌ی اوست.

و بی‌سایه،

نور، خود را نمی‌شناسد.

این شعر، بازخوانی اسطوره‌ای و فلسفیِ یکی از تحولات بزرگ تاریخ ئێران (ایران) باستان است: دگرگونیِ«دیۆ» به «دیو» و «نور» به ابزار سلطه. در سطح تاریخی، شعر به دوران هخامنشی اشاره دارد، زمانی که شاهان برای یکسان‌سازی سیاسی و دینیِ امپراتوری خود، آیین‌های کهنِ مادها، هوریان، میتانی‌ها و سومریان را که مبتنی بر چندگانگیِ مقدس، پرستشِ نیروهای طبیعی و وحدتِ نور و تاریکی بودند، سرکوب کردند. در این فرایند، با رسمی‌کردن زرتشتی‌گری در دربار و ساختن مفهوم «اهورامزدا» در برابر «دیو»، معنای دیرینه‌ی واژه‌ها وارونه شد: «دیۆ» که در زبانهای باستانی و میدی به معنی خدا و نیروهای روشن بود، به «دیو» یعنی دشمنِ خدا تبدیل گشت. شعر در لایه‌ی فلسفی، این واژگون‌سازی را نقد می‌کند و نشان می‌دهد چگونه پادشاهان، نور را از دلِ انسان به کاخ قدرت منتقل کردند، و تاریکی را نماد شر ساختند تا آزادی و تفکر را سرکوب کنند. اما در پایان، پیام شعر بازگشتِ نور است؛ نوری که در دلِ خاک و فراموشی، درونِ انسان زنده می‌ماند و سرانجام درمی‌یابد که تاریکی نه دشمنِ او، بلکه آینه‌ی شناختِ اوست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر