دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۴

فصل پنجاە ونهم : محفل شبانهٔ سیاسی و فلسفی در دانشگاه قامیشلو

 

فصل پنجاە ونهم : محفل شبانهٔ سیاسی و فلسفی در دانشگاه قامیشلو – آینده‌گری برای کوردستان و نظم نوین خاورمیانه

در تالار اصلی دانشگاه قامیشلو، با حضور استادان علوم سیاسی، فلسفه و تاریخ از دانشگاه‌های روژئاوا و باشوور، و شخصیت‌هایی از عرصه سیاست و فرهنگ، محفلی شبانه برپا بود. در میان جمع، چهره‌هایی چون سمکو عفرینی، فرمانده هورشید از کوبانی آنروز بە آنها پیوستە بود ، هیوا و پیر روشنا نیز حاضر بودند.

پس از خوشامدگویی رئیس دانشگاه، نخستین سخنران، پروفسور آرام شادین، از دانشگاه سلیمانیه، گفت:

« امروز ما نه‌ تنها به‌خاطر گذشتهٔ سرشار از زخم و تبعید این ملت گردهم آمده‌ایم، بلکه برای اندیشیدن به آینده‌ای ممکن، در دل این آشوب نظم نوین، گردهم آمده‌ایم. از ۷ اکتبر تا کنون، دیگر هیچ نقشه‌ای در خاورمیانه اعتبار گذشته را ندارد

دکتر مژگان حلبی، استاد فلسفه سیاسی، گفت: «نظم نوین، نه بی‌چهره است و نه بی‌جهت. آنچه امروز در خاورمیانه رخ می‌دهد، جنگی است میان دو مدل حکمرانی: یکی استبدادهای نئوعثمانی و تئوکراتیک، و دیگری تلاش ملتهایی برای بازیافتن خود، ملتهایی بی‌دولت، اما نه بی‌نور

سمکو عفرینی اضافه کرد: «در جهان چند قطبی در حال ظهور، آینده برای کسانی‌ است که بتوانند هم بازیگران منطقه‌ای را بشناسند، هم حافظهٔ جمعی خود را بازیابی کنند. کوردها برای نخستین بار در تاریخ معاصر، در چهار بخش کوردستان، درگیر سیاست عملی و بالقوهٔ ژئوپلیتیکی هستند. ما هم‌ زمان قربانی و بازیگرانیم

هیوا گفت: «مسئله تنها رسمیت نیست، بلکه تواناییِ ذهنی ماست در تصور آینده‌ای که در آن کورد یک حاشیه نباشد. آینده‌ای که کنفدرالیسم دموکراتیک فقط یک مدل نیست، بلکه آفرینش دوبارهٔ سیاست است، سیاستی زن‌ محور، چندزبانه، و با حافظه‌ای زنده

پیر روشنا آرام گفت:

« در دل این گیتیِ متغیر، ملتها یا به نور درون خود بازمی‌گردند یا در سایهٔ بی‌معنای امپراتوریهای پنهان محو می‌شوند. کوردستان اگر بخواهد زنده بماند، باید خود را نه از طریق قراردادهای ژئوپلیتیکی، بلکه با حکمت، حافظه و مشارکت اجتماعی بازسازی کند. در حکمت خسروانی آمده است: هرکه با نور خویش برود، در هیچ ظلمتی گم نمی‌شود

در انتهای محفل، سمکو پیشنهاد داد که این هم‌اندیشی، به‌صورت فصلی و با محوریت آینده‌ نگاری کوردستان در نظم نوین جهانی، در قامیشلو ادامه یابد. همه با شور و اشتیاق پذیرفتند.

هیوا، در یادداشت خود نوشت: «اینجا، جایی‌ است که آینده با خاکستر تاریخ ساخته می‌شود، نه با وعده‌های قدرت‌های خارجی؛ آینده‌ای اشراقی، اما ریشه‌دار

درادامهٔ گفتوگو: همایش سرنوشت – بیانیهٔ پایانی و پیام‌های اشراقی

پس از چند ساعت گفتوگوهای پرشور، سخنرانی‌ها، نقدها و تأملات، رئیس دانشگاه قامیشلو پشت تریبون رفت. حضار، مشتاق شنیدن بیانیهٔ پایانی همایش بودند.

او بیانیه را با صدایی آرام و متین خواند:

« ما، اندیشمندان، فعالان سیاسی و فرهنگی، و نسل نوین فرزندان ملت کورد، در این محفل، به نام همایش سرنوشت، بر ضرورت بازنگری در جایگاه تاریخی و راهبردی ملت کورد در نظم نوین خاورمیانه و جهان تأکید می‌ورزیم. ما اعلام می‌داریم:

۱. روژئاوا نباید تنها خاکی آزاد، بلکه مدرسه‌ای برای آیندهٔ ملت کورد باشد.
۲. کنفدرالیسم دموکراتیک، به‌مثابهٔ شکل نوین سازماندهی اجتماعی، باید به زبان سیاست منطقه‌ای و جهانی ترجمه شود.
۳. مشارکت زنان، اندیشمندان، هنرمندان و نیروهای مردمی، ضامن پایداری هرگونه آینده است

آنگاه، همگان از پیر روشنا خواستند که واپسین سخن را او بگوید. او برخاست. نور زرد لامپ‌های سادهٔ تالار، روی پیشانی‌اش همچون هاله‌ای نشسته بود.

او گفت:

« ما نه تنها در جغرافیا، بلکه در زمان نیز آواره‌ایم. اما هر تبعید، اگر با آگاهی همراه شود، به نوعی بازگشت بدل می‌شود. ملت ما نیازمند نقشه‌ای است که فقط خطوط مرزی را ترسیم نکند، بلکه مسیرهای نور را بر دل‌ها آشکار سازد. سهروردی می‌گوید: آینه، تا نشکند، صورت حق را بازتاب نمی‌دهد. شکسته‌ایم، اما هنوز نور از ما عبور می‌کند. آینده، از آنِ آنانی‌ است که بتوانند از خاکستر خویش برخیزند و ققنوس شوند. ملت کورد اگر از اشراق خویش بهره گیرد، نیازی به دلسوزی کسی ندارد

تالار در سکوتی ژرف فرو رفت.

در گوشه‌ای، یکی از دانشجویان فلسفه، با چشمانی اشک‌بار، یادداشتی می‌نوشت: «از امروز، ما نه قربانی تاریخ، بلکه معماران آینده‌ایم

در پایان، پرچم‌های کوچک کنفدرالیسم دموکراتیک و رنگ‌های کوردایەتی با سرود «ئەی رەقیب» بر فراز تالار برافراشته شدند. نوری تازه در دل شبِ قامیشلو روشن شده بود.

 فردای همایش – طلوعی بی‌هورشید، گام به‌سوی تدوین نقشهٔ عمل

صبحِ پس از همایش، آسمانِ قامیشلو آرام و غبارآلود بود. اما در ذهنها چیزی تازه آغاز شده بود. خبر رسید که فرمانده هورشید، شبانه به مأموریتی در دیرالزور فراخوانده شده؛ مقابله با هسته‌های تازه فعال‌ شدهٔ داعش. نبود او، خلئی عاطفی و سنگین در دل گروه ایجاد کرده بود، به‌ ویژه برای کوررۆژ که آخرین شب را با گفتوگوی طولانی دربارۀ زندگی و سرنوشت با او سپری کرده بود.

پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ، پس از صرف ناشتایی ساده‌ای با نان کنجددار و پنیر، به سوی دانشگاه برگشتند تا در یک نشست برنامه‌ریزی، پیشنهادهای مطرح‌ شده در همایش را در قالب نقشه‌ راهی برای آینده پیگیری کنند. سالن کوچک اما گرم دانشگاه دوباره با چهره‌هایی از استادان و فعالان اجتماعی پر شد.

هیوا روی تخته نوشت: «فصل آینده: نهادسازی برای کنفدرالیسم دموکراتیک؟ یا پیش‌نویس قانون اساسی؟»

پیر روشنا گفت: «جهان منتظر نمی‌ماند تا ما آماده شویم. باید میان بازماندن در حافظهٔ دردناک یا پرش به آینده‌ای که هنوز نام ندارد، یکی را برگزینیم

و سپس با لحنی آرام اما پرشور ادامه داد:

« کوردها هرگز خواهان جنگ و تجزیه نبوده‌اند. ما همزیستی می‌خواهیم — اما نه هر همزیستی، بلکه همزیستی برپایۀ برابری و کرامت. کنفدرالیسم دموکراتیک، کمترین حقی‌ است که پس از یک قرن انکار، سرکوب و نسل‌کشی می‌طلبیم. و اگر این نیز بر ما روا نباشد، بر اساس منشور ملل متحد، ملتی هستیم با حق تعیین سرنوشت

در آن لحظه، نسیمی آرام پنجره‌های تالار را لرزاند؛ گویی روح هورشید، با لبخندی پنهان، به گفتوگوها گوش می‌داد.

یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۴۰۴

ادامە فصل پنجاە وهشتم:دانشگاه قامیشلو–ژنئولوژی


ادامە فصل پنجاە وهشتم: در دانشگاه قامیشلو – ژنئولوژی، فلسفهٔ رهایی و آیندهٔ زنان

هوای ظهرپاییزی قامیشلو درختان نخل محوطهٔ دانشگاه را خاموش و ایستا کرده بود، اما درون ساختمان دپارتمان ژنئولوژی، جنب‌ وجوشی آشکار جریان داشت. پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ، به همراه زوزان، وارد طبقهٔ سوم شدند؛ جایی که بر سردرش با خطی نستعلیق نوشته بود:  « ژنئولوژی – فلسفهٔ زندگی و رهایی زن

استاد جوانی به نام «سیما دیوانی» به استقبال‌ شان آمد. زنی با چشمانی نافذ، قامتی استوار، و صدایی آرام که به گرمی گفت: «به خانهٔ اندیشه خوش آمدید

پس از نشستن در اتاق بحث، روی فرش‌هایی ساده و گلیم‌های رنگی، پیر روشنا به دیوار نگریست: بر آن، نقاشیِ نوروز و عظیمه، با شمایلی چون مشعلدارانِ اشراق، نقش بسته بود.

سیما دیوانی گفتوگو آغاز کرد:

« ما ژنئولوژی را صرفاً یک رشته دانشگاهی نمی‌دانیم. این‌جا، ما تاریخ را بازنویسی می‌کنیم. ما می‌خواهیم زندگی را از نو بفهمیم—از زاویهٔ زن، از زاویهٔ فروتنی و حکمت

هیوا آرام گفت:

« در متون اشراق آمده است که نور، وقتی از تاریکی می‌گذرد، نه تنها خود را می‌تاباند، بلکه دیگران را نیز روشن می‌سازد. زن در خاورمیانه، نور است که از ظلمت گذشته است

سیما پاسخ داد:

« و به همین دلیل انقلاب ما زن‌ محور است. نه چون فقط زنان در آن بودند، بلکه چون نگاه زنانه، اساس فهم جدید از آزادی شد. برخلاف نگاه پدرسالارانه که آزادی را به‌مثابه تسلط می‌فهمد، ما آزادی را چون رهایی می‌بینیم—رهایی از تملک، از شرم، از انکار

کوررۆژ یادداشت‌ برداری می‌کرد و پرسید:

« چرا فلسفهٔ ژنئولوژی را انقلاب می‌نامید؟»

سیما لبخند زد:

« چون این فلسفه، بنیان جهان‌بینی را تغییر می‌دهد. ما جهان را از زاویهٔ عشق، همکاری، و زندگی می‌فهمیم.  

رهبر آپو می‌گوید، انقلاب زن یعنی انقلاب زندگی

پیر روشنا درنگی کرد و گفت:

 « در حکمت خسروانی، زن سرچشمهٔ نور است. همانگونه که در زروانیت، نور از بطن مادر-زمان زاده شد. شما اکنون، در حال احیای همان زایش نخستین هستید

سیما با چشمانی درخشان گفت:

« ما از خاکستر سوزاندگان، کتاب می‌نویسیم. ژنئولوژی ابزار ماست. تا ابد نمی‌خواهیم سوژهٔ فاجعه باشیم، بلکه می‌خواهیم فاعلِ معنا باشیم

سکوتی عمیق نشست. نسیمی از پنجره وارد شد و پردهٔ سفید را تکان داد. پیر روشنا آرام زمزمه کرد: 

« اینجا نه فقط دانشگاه، که محراب حکمت است. و شما، کشیشان نورید، در معبد زندگی.»

شبانه در قامیشلو – شعر، سیاست و سهروردی

شامگاه همان روز، مقامات سیاسی و اداری، شاعران، فرماندهان و هنرمندان در حیاطی باز با فانوس‌های روشن گرد هم آمدند. کُرسی‌هایی ساده، چای داغ و نوای سه‌تار فضا را پر کرده بود. سمکو عفرینی در کنار پیر روشنا و هیوا نشست. گفت‌وگو آغاز شد: در باب آینده روژئاوا، فلسفه انقلاب و اخلاق مقاومت. شعری از شیرکو بێکه‌س خوانده شد. و پیر روشنا گفت:

« اگر ظلمت تمدن است، نور اشراق، شور آفرینش است. روژئاوا، برخاسته از دل ظلمت، خورشید زاده است؛ نه تنها برای کوردها، بلکه برای تمام ملتهایی که نامی ندارند اما قلبی پرنور دارند


فصل پنجاە و هشتم: از کوبانی تا قامیشلو

فصل پنجاە و هشتم: از کوبانی تا قامیشلو – عبور از مرزهای تاریکی

با هماهنگی فرمانده هورشید، کاروانی کوچک به سمت قامیشلو راه افتاد. یکی از فرماندهان یگانهای مدافع زنان، زوزان، همراه با راننده‌ای از واحد نظامی، میزبانی این مسیر را بر عهده داشت. ماشین‌ها از کنار روستاهای سوخته، از خاطره‌هایی در خاک و آتش، گذشتند.

در قامیشلو، استقبال گرمی در انتظار بود. فرماندهان نظامی و اعضای شورای خودمدیریتی، در میدان کوچک شهر گرد آمده بودند. در میان آنها، سمکو عفرینی – مسئول سیاسی و اداری قامیشلو – با رویی گشاده، پیر روشنا و هیوا را در آغوش گرفت.

در دفتری ساده، اما مملو از پرچم‌ها و نقشه‌ها، گفتوگویی ژرف آغاز شد.

سمکو گفت: «روژئاوا امروز سرزمین همزیستی زخم‌خورده‌هاست. عفرین، سریکانی، گری‌ سپی… همه قربانی‌اند. اما ما تصمیم گرفتیم آینده را بسازیم، نه گذشته را فقط مرثیه بگوییم

پیر روشنا پاسخ داد: «این سرزمین، به سان نور سهروردی است؛ در دل ظلمت برمی‌خیزد و خود نور می‌شود

هیوا افزود: «اقتصاد ما هنوز زخمی‌ است، ولی فرهنگمان زنده است. زنان، کودکانی که درس می‌خوانند، و خاکی که در آن، نه ترس، که امید می‌روید. این‌هاست سرمایه ما

سمکو گفت: «ترکیه و داعش نه‌ فقط خانه‌ها را ویران کردند، بلکه معابد باستانی را کوبیدند. آنها می‌خواستند حافظه را بمیرانند. اما ما، با هر دختر مدرسه‌رو، با هر نان پخته‌شده در تنورهای قامیشلو، با هر کتابی که به کوردی نوشته می‌شود، مقاومت می‌کنیم

کوررۆژ یادداشت می‌کرد. کلمات او بعدها شاید فصلی شود از کتابی که نامش را «ملت بی‌مرز» خواهد گذاشت.

خورشید که بر شانه‌های قامیشلو افتاد، مهمانان آماده دیدار از مرکز فرهنگی جوانان شدند. در مسیر، کودکان کوچه به زبان‌های کوردی، عربی و سریانی، آواز می‌خواندند. و آن روز، قامت آزادی، نه در سلاح، که در نگاه کودکانی بود که هنوز به رؤیا ایمان داشتند.

در مرکز فرهنگی قامیشلو – حافظه، آفرینش، نور

دیوارهای مرکز با نقاشی هایی از مقاومت، زنان مبارز، و چهره‌هایی چون ژیلا، زنارین و نوروز پوشیده شده بود. در ورودی، شعری از شاعیران کورد چون جگرخوین،احمد خانی و هیمن با خط نستعلیق نقش بسته بود. دختران و پسران جوان، در حلقه‌هایی کوچک، داستان می‌نوشتند، آواز می‌خواندند، و نمایش تمرین می‌کردند.

پیر روشنا، ایستاده در میان جوانان، آرام گفت: «شما ققنوس‌های این سرزمینید. حافظه‌تان خاکستر نیست، بذر نور است

یکی از دختران جوان که نمایشنامه‌ای درباره مقاومت کوبانی می‌نوشت، پرسید: «چگونه می‌توانیم ملت خود را دوباره بسازیم؟»

هیوا پاسخ داد: «با هر کلمه، هر قصه، هر نقاشی. حافظهٔ ملت، آنجاست که درد را به هنر تبدیل می‌کند. آنجاست که، همان‌طور که سهروردی گفت، نورِ ذات، از ظلمت وجود سر برمی‌آورد

سمکو افزود: «و این مرکز، سلاح ماست در برابر فراموشی. ما در حال نوشتن تاریخیم، نه فقط خواندن آن

در پایان بازدید، یکی از دانشجویان هنر، پرتره‌ای از عظیمه، زنارین و نوروز، با شمایلی اشراقی تقدیم هیوا کرد.

پیر روشنا زیر لب زمزمه کرد:

« در ظلمت، نوری‌ است که نه از مشرق است و نه از مغرب، بلکە از جان ملتی برخاسته است که با حافظه‌ای زنده، دوباره می‌سازد، و دوباره می‌درخشد

 خانهٔ اسقف – نور در آیینه‌های متکثر

بادی گرم از سوی دجله می‌وزید و سایه درختان نخل بر دیوار سنگی کلیسا افتاده بود. اسقف بزرگ کاتولیکهای سوریه، مردی با عبایی سپید و چهره‌ای آرام، از میهمانان خود استقبال کرد. قامیشلو، شهری زخم‌خورده و اما سربلند، بار دیگر میزبان همزیستی آیین‌ها و جویندگان نور بود.

پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ در این دیدار با آنها همراهی می کرد، مهمانان با احترام وارد خانهٔ اسقف شدند. فضای خانه، لبریز از سکوتی مطمئن بود. شمع هایی کوچک در گوشه‌ای می‌سوختند. تابلویی قدیمی از «شمعون برصباع» بر دیوار آویخته بود.

اسقف گفت: «در این خانه، اشک‌های ارمنی و دعاهای آشوری با زخمهای کوردها آمیخته‌اند. ما همه‌ فرزندان تبعید و تباهی‌ایم که هنوز در جست‌وجوی وطن هستیم

پیر روشنا لبخند زد: «ای پدر، همانگونه که سهروردی گفت، نور در همهٔ مشرقها هست. و وطنِ ما آنجاست که حق، عدالت و حافظه در کنار هم می‌زیند

هیوا آهسته گفت: «شما را از کجای تاریخ آواره کردند؟»

اسقف پاسخ داد: «ما ازدمشق آمدیم، از موصل و نینوا، از ترکیه عثمانی. از آتشهای دیاربکر و ماردین. اما خانه را نه جغرافیا، که انسان می‌سازد. قامیشلو، خانهٔ همه ما شد

کوررۆژ، که متأثر بود، نوشت« خانهٔ اسقف، آیینهٔ همزیستی آیینها در قلب زخم‌خوردهٔ خاورمیانه است

اسقف به سمت قفسه‌ای رفت. کتابی کهنه از حکمت خسروانی برداشت و خواند:

« در هر دین، نوری‌ است از نور اول. اگر در آینه کلیسا یا مهرابه یا خانقاه بنگری، آن نور یکی‌ است؛ هرچند شکل‌ها متفاوت‌اند

پیر روشنا زمزمه کرد: «و آن نور، همان فطرت اولی‌ است. سهروردی گفت: اشراق نه در آیین، که در دیدن است. هر کس که دید، اهل نجات است

لحظاتی خاموشی برقرار شد.

هیوا پرسید: «پدر، شما چرا هنوز در قامیشلو مانده‌اید؟»

اسقف لبخند زد: «زیرا این شهر، هنوز رؤیای همزیستی را باور دارد. و تا زمانی که حتی یک کودک با زبانی غیر از زبان قدرت آواز بخواند، این سرزمین مقدس است

در پایان دیدار، اسقف صلیبی کوچک که از چوب یک درخت قدیمی آشوری ساخته شده بود، به پیر روشنا هدیه داد.

پیر روشنا گفت: «این صلیب، برای من نه نماد مصلوب‌ شدن، بلکه نشانی‌ است از اینکه هنوز نور بر تپه‌های تاریکی می‌تابد. و ما، چون ققنوس‌ها، باز خواهیم گشت

شنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۴

ادامە فصل پنجاە وهفتم: گفتوگو با هورشید – زن، نور، رهایی

 

ادامە فصل پنجاە وهفتم: گفتوگو با هورشید – زن، نور، رهایی

غروب همان روز، در پناهگاه سنگی یگان مدافع زنان، نشستی خودمانی شکل گرفت. هورشید در لباس نظامی اما چهره‌ای آرام و لبخندی مطمئن داشت. پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ در کنار او نشستند. شعله‌ای کوچک در میانشان می‌سوخت.

هورشید گفت: «وقتی کوبانی محاصره شد، هیچکس فکر نمی‌کرد زن بتواند با دست‌های خالی در برابر تاریکی بایستد. اما ما نه فقط ایستادیم، بلکه افق را روشن کردیم. ما دختران آفتابیم. ما فرزندان اشراقیم

هیوا با لحنی ژرف گفت: «در حکمت خسروانی، زن مظهر قوه زایندگی و نور اول است؛ حیات را از ظلمت عبور می‌دهد. شما زنان کوبانی، همان نیرویی هستید که در فلسفه اشراق، روح را از ظلمت به عالم انوار می‌کشاند

پیر روشنا گفت: «در سهروردی، نور اقرب است به هستیِ ناب. شما، ای دختران کوبانی، فمینیسم را به اشراق پیوند زدید. نه تنها جنگیدید، بلکه افق معنا را نیز بازنوشتید

هورشید پاسخ داد: «ما زنانی هستیم که تن را پوشش حقیقت ساختیم. در کوبانی، نه فقط داعش، بلکه قرنها مردسالاری را هم به عقب راندیم. اگر مرد می‌جنگد برای بقا، زن می‌جنگد برای رهایی

کوررۆژ با حیرت گفت: «در کلاس‌های علوم سیاسی از دموکراسی مستقیم سخن می‌گویند، اما اینجا شما آن را زیسته‌اید. چطور توانستید چنین نظمی خلق کنید؟»

هورشید لبخند زد: «با آگاهی. با شکستن ترس. با بازگشت به نور درون. ما فهمیدیم که زن، اولین ملت است. اگر زن آزاد شود، ملت زاده می‌شود

و آنگاه سکوتی شکوهمند نشست. شعله میانشان لرزید. آسمان کوبانی پر از ستاره شد؛ همچون چشمان زنانی که از آتش، گل سرخ ساختند.

تأمل در کوچه‌های کوبانی – عظیمه، نوروز، زنارین

پس از بازدید از مزار شهدا و گفتوگو با هورشید، گروه به کوچه‌ای سنگفرش‌شده در قلب کوبانی رفتند. پیر روشنا ایستاد، به دیوار آجری رو‌به‌رو اشاره کرد. دیوار پر بود از نقاشی‌های چهره‌های زنانه: عظیمه با چشم‌هایی مصمم، زنارین با شالی قرمز، نوروز با چفیه‌ای زرد و لبخندی آرام.

پیر روشنا گفت: «در اشراق، نور از نفس به صورت می‌رسد. این چهره‌ها فقط صورت نیستند، ظهور نورند. آنان با معرفت شمشیری شدند بر ظلمت

هیوا آهی کشید: «عظیمه، زن تک‌ تیراندازی بود که با یک چشم حقیقت را نشانه می‌رفت. او از زخم، عزم ساخت. نوروز، فرمانده، در میانه دود و خون، آرمان را آراست. زنارین، با دستانی ظریف، بار سنگین تاریخ را بلند کرد

کوررۆژ زیر لب گفت: «اینها فقط فرمانده نبودند، اینها حکیم بودند. اینها شاگردان سهروردی‌اند. هر گلوله‌شان، مفهومی از حکمت بود

آسمان تیره می‌شد و بادی سبک نقاشی‌ها را نوازش می‌داد. هیوا دستش را بر دیوار گذاشت. زمزمه کرد: «کوبانی، اشراق است. نه شهری، نه قلعه‌ای؛ بلکه مدار نوری است میان زمین و افلاک. و این زنان، اخترانش

بازدید از مرکز آموزش زنان – حکمت، آگاهی، رهایی

صبح روز بعد، هورشید مهمانان را به ساختمان مرکز آموزش زنان کوبانی برد؛ ساختمانی ساده، اما سرشار از شکوهی آرام. بر در ورودی نوشته‌ای به زبان کوردی نقش بسته بود: «ئه‌ز ئه‌فه‌رینمه، چونکه تۆ ده‌زانیت ئازادی چیه.» – «من آفریده شده‌ام، چون تو می‌دانی آزادی چیست

در حیاط، دختران جوان در حلقه‌هایی نشسته بودند، کتاب به‌دست، گاه شعر می‌خواندند، گاه دربارهٔ تاریخ مقاومت زنانه سخن می‌گفتند. پیر روشنا ایستاد، نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «در حکمت خسروانی، تعلیم نه انتقال دانش، بلکه اشراق است. در اینجا نور از قلب به قلب می‌تابد

یکی از آموزگاران، دختری به نام دیلان، گفت: «ما اینجا فلسفه، تاریخ، پزشکی ابتدایی و هنر می‌آموزیم. اما بیش از همه، شجاعت را یاد می‌گیریم. شجاعت زن بودن

هیوا گفت: «در فلسفه سهروردی، نور تنها در آسمان نیست. نور در نَفَس زنانی‌ است که در برابر ظلم، روشنی را انتخاب می‌کنند. اینجا، آکادمی نور است

کوررۆژ با لبخند گفت: «دانشگاهیان ما باید بیایند و بیاموزند. اینجا، هر آموزگار، فرزانه‌ای‌ است که از دل خاک، شکوفا شده

هورشید گفت: «در این مرکز، ما از قربانی بودن عبور کرده‌ایم. ما امروز بنیان‌ گذاران تمدن آینده‌ایم. تمدنی که زن، نه پشت‌صحنه، که پیش‌ قراول است

در پایان دیدار، مراسم کوچکی برگزار شد. دختران با شعری از شیرین ابوالقاسمی به استقبال مهمانان رفتند:

« زن، خورشیدی‌ است که اگر طلوع کند، شب دیگر معنا ندارد

پیر روشنا که در سکوت نگاه می‌کرد، آرام گفت: «اینجا، گویی افق‌های سهروردی در زمین جاری شده‌اند. نور از ظلمت می‌گذرد و در قامت زن، جهان را روشن می‌کند

هیوا نیز افزود: «در سهروردی، عقل نوری‌ است نه ابزاری. اینجا، عقل زنان کوبانی، نوری‌ است برای رهایی تمامی خلقها و اینجا نیازی بە مدارس بی دیوار ندارند خود آموزگارانیند برای همە

دیلان به آرامی گفت: «ما همه دنباله‌رو دخترانی هستیم که کوبانی را زنده نگاه داشتند. عظیمه، زنارین، نوروز... هر کدام خورشیدی‌اند که هنوز می‌تابند

و چنین بود که پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ در سکوتی سرشار از درک، مرکز آموزش را ترک کردند. کوبانی، بار دیگر، چون ستاره‌ای روشن، در دل تاریخ می‌درخشید.

ادامە فصل پنجاە و هفتم: دیدار با دختران کوبانی

 

ادامە فصل پنجاە و هفتم: دیدار با دختران کوبانی – نور برخاسته از دل آتش

 روز بعد ، خورشید آرام آرام به‌سوی غروب می‌رفت، و کوبانی در سکوتی پرشکوه، خاطرهٔ مقاومت را نفس می‌کشید. هورشید، فرمانده ایزدی یگان مدافع زنان، پس از گفتوگو با شورای دفاع، اجازهٔ دیداری ویژه را صادر کرد. پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ با او به پایگاه مرکزی یگانهای مدافع زنان رفتند؛ جایی که سرود ایستادگی از صدای دخترانی برمی‌خاست که در برابر ترور و تباهی، نور شده بودند.

در سالن سنگی کوچک و ساده، چهار زن با یونیفورم خاکی منتظر بودند. نامهایشان روژدا، عظیمه، زنارین و شلر بود. پیر روشنا با احترام گفت: «شما در میدان نه فقط شمشیر، که خورشید بودید. سهروردی می‌گفت: 'نور حقیقی، از ظلمت نمی‌هراسد؛ بلکه آن را در خود می‌سوزاند.'»

روژدا گفت: «ما برای انتقام نجنگیدیم، بلکه برای روشنی. داعش، چهرهٔ ظلمت بود. اما زنان کورد، حافظ نور بودند

کوررۆژ از عظیمه پرسید: «بازوی زخمی‌ات هنوز درد می‌کند؟»

عظیمه با لبخند گفت: «درد آن گلوله از آن بود که تن را خراش داد. اما زخمی که قلب را می‌خراشد، آن است که خواهرانت را از تو می‌گیرد. با آن زندگی کرده‌ام، و به آن معنا داده‌ام

زنارین گفت: «ما از کوبانی آغاز کردیم، اما مسیرمان به حسکه و رقه رسید. برای ما، هر متر زمین، هر درخت زیتون، هر کودک، نوری‌ است که باید از آن محافظت کرد

پیر روشنا در سکوت به آن‌ها نگاه کرد. آنگاه گفت: «شما وارثان حکمت خسروانی هستید، که زن را نه ضعیف، بلکه مبدأ اشراق می‌دانست. آنکه از تاریکی نمی‌گریزد، بلکه آن را با خویش منحل می‌کند. شما نه قربانی، بلکه تداوم تاریخ نور هستید

شلر گفت: «ما دختران کوبانی، با خونمان، الفبای نوشتن تاریخ زنانه را آغاز کردیم. ما نه فقط جنگیدیم، بلکه مفهوم زن را بازآفریدیم. دیگر هیچ دختری در خاورمیانه تنها نخواهد ماند

کوررۆژ پرسید: «کوبانی برایتان چه بود؟»

روژدا پاسخ داد: «کوبانی برای ما، آتش نمرودی بود که باید در آن رقصید. ما ابراهیم شدیم، اما در هیبت دختران زاگرس

عظیمه افزود: «کوبانی، زخمی در دل تاریخ است که از آن، گل سرخ برمی‌خیزد. هر شهید ما، زنی بود که اثبات کرد نه ناتوان، که ناتابیده بود

پیر روشنا آهسته گفت: «و اکنون، جهان می‌بیند: دختران کوبانی، فرماندهان آینده‌اند. نه فقط برای کورد، بلکه برای انسان

سکوتی پر از ستایش، بر فضا افتاد. شب کوبانی، با ستارگانی که بر شانه‌های زنان تابیده.



زیارت مزار شهیدان – آیین اشراق در سرزمین نور

صبحی آرام و روشن بر کوبانی سایه افکنده بود. هورشید، فرمانده یگان مدافع زنان، مهمانان را به مزاری در دامنه تپه‌ای برد؛ جایی که خورشید هر سحر، نخستین پرتوهای خود را بر خاک شهیدان می‌افکند. در سکوتی سنگین و مقدس، هیوا، پیر روشنا، و کوررۆژ کنار قبور ایستادند. پیر روشنا پارچه‌ای سپید از لالش با خود آورده بود و آن را با احترام بر سنگ مزار عظیمه، فرمانده تک‌ تیرانداز، گسترد.

پیر روشنا زمزمه کرد: «در حکمت خسروانی، شهید آن است که نور را از هستی تا فنا حمل می‌کند، و خود فانوس راه آیندگان می‌شود. این خاک، اکنون خورشیدی‌ است که از آن، زنان چون روژدا و زنارین برخاسته‌اند

کوررۆژ قطره اشکی را پنهان کرد و گفت: «در دانشگاه آموختم که ملتها با جنگ‌ افزار تثبیت می‌شوند، اما اینجا آموختم که با خون زنانی آزاد، ملت زاده می‌شود

هیوا گفت: «کوبانی، نیایشگاه مقاومت است. این مزارها، صحیفه‌های اشراق‌اند. این دختران، استغراق در نور بودند، نه مرگ

هورشید دستش را بر قلب گذاشت و آرام گفت: «ما فرزندان هیزان و مه‌م زینیم. سینه‌مان گهواره‌ی اشراق است. هر زنی که اینجا خوابیده، بارقه‌ای از شمس وجود است

سپس، در سکوت، شاخه‌هایی از گُل زاگرس را بر مزار شهدا گذاشتند. درخت بادام کهنسالی در کناره مزار ایستاده بود؛ بر آن، پرنده‌ای خواند. پیر روشنا شعری از سهروردی زمزمه کرد:

« نورٌ علی نور، دلِ شهیدان چون مشعلِ جانان، خاموش نمی‌شود

و آنان، آرام و استغراق‌زده، از آرامگاه اشراق پایین آمدند. کوبانی در پس‌زمینه، با آفتابی زرین می‌درخشید: شهری که تاریخ را با نام زنان نگاشت، و نور را با خون امضا کرد.


هیزان در کوردی معنای متفاوتی دارد ولی اینجا بە معنی: 

«ما فرزندان هیزان و مه‌م زینیم» یعنی: ما از ریشه‌ی سوگ و فاجعه برخاسته‌ایم، اما همچون مم و زین، عشق، ایثار و اشراق را در دل آن پرورده‌ایم.»

فصل پنجاە وهفتم: ورود به کوبانی – بازگشت به قلب مقاومت

 

 فصل پنجاە وهفتم: ورود به کوبانی – بازگشت به قلب مقاومت

پس از ساعت‌ها انتظار در صف مرز، و خداحافظی گرم و پراحساس با پیر آیرین، پیر روشنا، هیوا و کوررۆژ از مرز عبور کردند. در آنسوی سیم های خاردار، زنی با لباس نظامی یگان مدافع زنان منتظرشان بود. نامش هورشید بود؛ ایزدی، فرمانده، و چهره‌ای شناخته‌ شده در مقاومت کوبانی.

هورشید با احترام گفت: «خوش آمدید به سرزمین جان‌ باختگان روشنی. جایی که ظلمت شکست خورد

پس از استراحتی کوتاه در مهمانخانه ویژه‌ای در دل کوبانی، هورشید آنها را به میدان اصلی شهر برد. مراسم بزرگداشت سالگرد مقاومت در جریان بود. صدای موزیک و دف، پرچم‌هایی که در نسیم می‌رقصیدند، بچه‌هایی با گل در دست که آنها را به بازماندگان و مبارزان اهدا می‌کردند، و چهره‌هایی پر از خاطره و امید.

در این فضا، هورشید مهمانان را به مردی بلندبالا و خوش بیان معرفی کرد: کوردۆ کوبانی، از مسئولان سیاسی شهر.

کوردۆ با احترام گفت: «برای ما افتخار است که میزبان کسانی باشیم که حافظه‌ی زنده‌ی ملتند

کوررۆژ پرسید: «کوبانی چگونه به افسانه تبدیل شد؟ چطور اینجا سرنوشت خاورمیانه را تغییر داد؟»

کوردۆ به جمعیت اشاره کرد: «با همین مردم. با همین گلها. کوبانی فقط جغرافیا نبود؛ لحظه‌ای در تاریخ بود که ظلمت فکر کرد می‌تواند ما را ببلعد. اما دختران و پسران این خاک با دست خالی، با ایمان، با جسارت، تاریخ را به عقب هل دادند

پیر روشنا آهسته گفت: «در جای‌ جای کوردستان، در جغرافیای استعمارشده، کوبانی نوری شد در دل تاریکی. اینجا جغرافیا نیست، جلال است

هیوا اضافه کرد: «کوبانی یعنی ملت بدون ارتش منظم، بدون دولت، اما با قلبهایی بزرگتر از مرزها. داعش آمد تا همه چیز را نابود کند. اما کوبانی ایستاد. نه فقط برای خود، بلکه برای کرامت بشری

کوردۆ با صدایی محکم گفت: «ما را برای حذف از معادلات منطقه ساخته بودند. می‌خواستند در نظم جدید خاورمیانه، کورد جایی نداشته باشد. اما کوبانی گفت: ما اینجاییم. با خون، با حافظه، با آینده

کوررۆژ نگاهی به دخترکی انداخت که شاخه‌ای گل به مادری جانباز هدیه می‌داد. سپس گفت: «آیا می‌شود گفت کوبانی نقطه‌ی عطفی بود که پس از آن، هویت کوردی از سایه بیرون آمد؟»

کوردۆ لبخندی زد: «دقیقاً. کوبانی نشان داد ملت کورد نه یک جماعت فرهنگی، بلکه یک قدرت تمدنی و تاریخی است. کوبانی فریاد زد: "ما ملتیم؛ ما آینده‌ایم."»

هورشید با چشمانی که برق می‌زدند گفت: «هر جان‌ باخته در کوبانی، خود یک کتاب است. و ما این کتاب را هر روز از نو می‌نویسیم. و بیشترشان، زن بودند. دخترانی که با جسارت، باور، و دانشی عمیق به تاریخ خود، نه فقط برابر، بلکه پیشرو شدند. آنها نشان دادند زن کورد تنها حافظ زندگی نیست، بلکه بنیان‌ گذار مقاومت است

پیر روشنا آهسته گفت: «در عرفان کوردی، نور همیشه از زن آغاز می‌شود. و در کوبانی، نور از چشمان زنانی برخاست که در دل تاریکی، خورشید شدند

سکوتی افتاد، اما نه از بی‌ کلامی؛ از شکوه خاطره.

در آن شب، کوبانی فقط شهری در شمال سوریه نبود—کوبانی قلب بیدار یک ملت بود.

کوبانی و طلوع ملت‌های بیصدا – از زخم تا زبان

در شب بعد، مهمانان در ایوان نشسته بودند. فانوسی کوچک، نور گرم و اندکی بر صورتها می‌تاباند. صدای دور دفها، نوای حافظه بود.

کوررۆژ، که سکوت کرده بود، به آرامی گفت:

« کوبانی فقط شهر کوردها نبود. کوبانی، آینه‌ای بود برای همه ملت‌های بی‌ دولت. برای بلوچ، برای فلسطینی، برای زاپاتیستا، برای بربر، برای تامیل... همگی در کوبانی خود را دیدند

هورشید، فرمانده یگان زنان، گفت:

« در روزهای محاصره، پیام‌هایی می‌رسید از دختران ایزدی، از مادران عرب، از جوانان آواره در اردوگاه‌ها. همگی نوشتند: ‘ما هم از کوبانی‌ایم’.»

پیر روشنا با نگاهی روشن گفت:

« در حکمت خسروانی، ملت، روحی است که در تاریکی می‌درخشد. کوبانی، مشعل شد برای ملتهایی که در خاموشی تاریخی فرو رفته بودند

هیوا گفت:

« کوبانی، تعریف ملت را از مرز و دولت، به شعور، رهایی و کرامت تبدیل کرد. اینجا ملت یعنی آگاهی و اراده 

کوردۆ کوبانی اضافه کرد:

« پس از کوبانی، هیچکس دیگر نمی‌توانست بگوید ملت بدون دولت، نمی‌تواند تاریخ ساز شود. کوبانی، تاریخ را بازتعریف کرد

در سکوت، ستاره‌ای سقوط کرد. کسی زیر لب گفت: «آن هم شاید جان‌ باخته‌ای از کوبانی بود، که هنوز می‌تابد